فریده جعفری پنجمین دختر علامه فقید محمدتقی جعفری است. او درباره مهمترین ویژگیهای شخصیتی پدرش میگوید که نظم و ترتیب مهمترین عنصر زندگی ایشان بود من تمام برنامه زندگی ایشان را با وجود اینکه تنها هجده سال در خانهشان زندگی کردم از حفظ هستم و میتوانم از نماز صبح تا زمان خوابشان در شب را برایتان پشت سرهم بگویم!
این فرزند علامه، همسر منوچهر صدوقی سها (استاد دانشگاه و وکیل دادگستری) از سیستم فیلترینگ پدر برای انتخاب خواستگارهایشان میگوید و البته متذکر میشود که ایشان در نهایت حق انتخاب و آزادی عمل را به خودمان واگذار میکرد و خوشبختانه همه بچههاازدواجهای موفقی داشتهاند.
وی بیان میکند که پدر معتقد بود مهریه یک مقداری باید پشتوانه برای دختر هم باشد، البته زمانی که 150 هزار تومان مهریه را برای من پیشنهاد کردند، پدر گفتند که این میزان زیاد است!
جعفری درباره روابط حسنه پدر و مادرش با یکدیگر میگوید و حتی زمانی که پدرشان در قضیهای مقصر هم نبودند، باز دست مادر را میبوسیدند و عذرخواهی میکردند!
وی معتقد به بسیاری کرامات و معجزات پدر هستند مخصوصاً میگوید زمانی که حتی دکترها از وی قطع امید کرده بودند پس از یک دوره بیماری سخت و مشخص شدن اینکه شش ماه بیشتر نمیتوانم زنده بمانم، با یک نماز و دعای پدر دوباره به زندگی عادی با صحت و سلامت بازگشتم و این دعا درباره خیلیها به جز خانواده ما تأثیر کرده بود.
فریده جعفری با اشاره به برخی بدحجابیها و مشکلاتی که امروز در جامعه دیده میشود، بیان میکند، علامه یک بار به من گفتند که این خانمها را ببینید! از اینها دیگر ابن سینا، فارابی و اشخاص عالم خلق نخواهد شد چرا که بستر و مسیر دیگر نسبت به گذشته متفاوت شده است.
از سمت چپ (فریده جعفری ـ عذرا جعفری)
*خانم جعفری لطفاً ابتدا از خودتان بگویید؟
- من فریده جعفری پنجمین دختر خانواده جعفری هستم اکنوندر دبیرستان مشغول کارمو زمانی که بچهها هستم فی البداهه درباره سبک زندگی پدر صحبت میکنم ولی اینکه به صورت مشخص بخواهم از خاطراتم بگویم،درباره زندگی ایشان برای ما سخن بسیار است چه پیش و چه پس از ازدواج، همیشه پدر به زندگی ما اشراف داشتند، جلساتی در منزل برگزار میکردند و ما را به دامادهایشان سفارش می کردند و آنها را به ما سفارش میکردند و این سفارشها خیلی در زندگی ما تأثیر داشت، گاهی که یک رکودی، خمودی و افسردگی در زندگی پیش میآمد با همسرمان خدمت پدر میرسیدیم حاج آقا انرژی خاصی به ما میدادند و تا چند ماه زندگی بسیار عالی پیش میرفت، ایشان واقعاً پشتوانه ما بودند، پس از فوتشان این جای خالی را عمیق احساس کردیم.
*چند فرزند هستید؟
-9 بچه بودیم که یکی جوان از دنیا رفت، بنابراین من پنجمین دختر خانواده هستم.
*خدا رحمت کند، تا چند سالگی مجرد بودید؟
-تا 18 سالگی و در دوران انقلاب ازدواج کردم.
*ازدواجتان به چه صورتی بود؟
-خب ازدواجها که آن دوره سنتی بود اما خانواده همیشه ما را آزاد میگذاشتند البته خواستگارهای ما راپدر ابتدا باید میدیدند و از فیلترشان رد میشد و سپس تصمیم با ما بود، البته هیچ زمان ثورت و مکنت دنیا برایشان ارزش نداشت هر کسی که میآمد و میگفت من مالی ندارم ولی ایمان دارم ایشان موافق بود و هیچ وقت به مال و ثروت کسی تکیه نمیکرد، الحمدالله دامادهای خوبی هم دارند، بنابراین خواستگار که برای ما میآمد اگر انتخاب خودشان میشد اجازه میدادند که ما چند جلسهای صحبت کنیم.
*پس خواستگار زیاد داشتید؟
-بله بهرحال آن دوره آشناییهای پیش از ازدواج نبود پدر من هم واقعاً انسان روشنی بودند همه جوانب را میسنجیدند و نظر ما را هم جویا میشدند نظر خودشان را هم میگفتند اما در نهایت حق انتخاب را برای ما میگذاشتند، تحقیقات ایشان هم خیلی خوب بود مثلاً همسر من آن دوره در قزوین قاضی بودند فرستاده بودند حتی تمام قضاوتهای ایشان را هم بررسیکنند، زندگی خانوادگی ایشان را گفته بودند و بعد گفتند که ایشان موجه هستند و نظر خودشان را گفتند.
خارج از کشور رفتن بچهها باید با فرهنگ سازی قوی صورت گیرد
*بله جناب صدوقی سها بسیار انسان والا و برجستهای هستند... البته از شاگردان استاد نبودند؟
- خیر اما روزی ایشان منزل برای درس حاج آقا آمده بودند شنیده بودند که مرحوم پدرم دختر دارند از پدر پرسیده بودند که امکان وصلت با خانواده شما وجود دارد، پدر گفته بودند که ما باید یک تحقیقاتی و صحبتهایی داشته باشیم که البته بعد وصلت انجام شد حتی یک زمان که برای خارج میگفتند حاج آقا راضی نبودند و میگفتند که جوان هستید و باید پخته شوید، الان زود است!
تجربه ثابت کرده آنها که بیگدار به آب میزنند، بچهها را میفرستند خارج ما ناظر هستیم که زندگیهای بسیار ناموفقی داشتند بنابراین ایشان فرمودند اگر میخواهید تحصیلاتی در خارج هم داشته باشید چند سال باید تحت نظر والدین باشید تا یک مقدار جابه جا بشوید و سرد و گرم روزگار را بچشید بهرحال آن محیط بسیار باز با آن وضعیت فرهنگی است،یک زمان بسیاری دانشجویان ما میروند سوی خودشان و خانوادههایشان متزلزل شده است ما اینها را از نزدیک مشاهده کردیم مگر اینکه آن خانواده فرهنگ سازی قوی بر روی اعضایش داشته باشد.
*علامه یا خود شماخارج از کشور زندگی نکردید؟
-خیر زندگی که نه ولی برای همایش یا سمیناری ایشان به کشورهای مختلف سفر میکردند.
از سمت راست (فریده جعفری ـ عذرا جعفری)
*درباره مهریهتان بفرمایید؛ چه کسی مهریه را تعیین کرد؟
-من خاطرم هست که خانواده آقای صدوقی برای صحبت به خانه ما آمدند، حاج آقا گفتند هرچه دخترم بگوید من مهر السنة را انتخاب کردم ولی پدر اعتقاد داشتند که یک مقدار پشتوانه برای خانم باید باشد، آن زمان 150 هزار تومان مهریه برای من گفتند، حاج آقا گفتند زیاد است ولی دیگر بقیه گفتند شما که میگویید پشتوانه، پس این خوب است(با خنده) ولی خیلی خواهران من با مهرالسنة یا 14 سکه رفتند و گفتند که مهم اصل زندگی است. بنابراین با اینکه آقای صدوقی واقعاً انسان موجهی از خانواده روحانی زاده بودند ولی باز حاج آقا خیلی دقت داشتند و همین دقتشان باعث شد که زندگیهای ما واقعاً دوام داشته باشد الان خیلیها اعتقادی به ازدواجهای سنتی ندارند و ضرر میکنند.
خاطرات از علامه جعفری بسیار زیاد است. من رشته روانشناسی را بعد از ازدواج شروع به خواندن کردم، بلا از همه دور باشد دو سالی در بستر بیماری بودم و سخت مریض شدم، درسم نیمه کار ماند دیگر نتوانستم ادامه بدهم و بعد هم دوباره مریض شدم اما الان در دبیرستان مسئول کتابخانه هستم و بیشتر مطالعه جانبی دارم.
*همسرتان برای کار بیرون از منزل مشکلی نداشتند؟
-خیر آقای صدوقی خودشان استاد دانشگاه و وکیل دادگستری هستند البته جایی که الان تدریس میکنند با هم یک جا هستیم ایشان دانشگاه شهید مطهری هستند و من در دبیرستان همانجا هستم.
*چند فرزند دارید؟
-دو فرزند دارم که پسرمفوق لیسانس فلسفه غرب است، دخترم هم فیزیک خوانده و ازدواج کرده منتها ایران نیستند البته خدا را شکر میکنم که فرهنگ سازی قوی ما جواب داد و زندگی خیلی خوبی دارد و من به ایشان افتخار میکنم که هم درس حوزوی وابسته به المصطفی العالمیه میخواند و هم بیوشیمی در یکی از دانشگاههای آمریکا، راجع به ایشان خیلی زحمت کشیدیم حافظ کل قرآن هستند در 22 سالگی ازدواج کردند و زمانی که در ایران بودند هنوز درسشان تمام نشده بود دیگر قسمت به رفتن شد.
علامه به زندگی همه ما اشراف داشت/ او محرم اسرار ما بود
* از علامه جعفری بفرمایید؟ ارتباط ایشان با خانوادتان؟
-ایشان واقعاً به زندگی همه ما اشراف داشتند و محرم اسرار ما بودند همیشه ما را آزاد میگذاشتند که صحبت کنیم، من حتی یک شب خواب ایشان را دیدم که ایشان از دنیا رفتند آنقدر متأثر شدم که بعد از نماز صبح بیرون رفتم تا تلفن بزنم (آن زمان هنوز منزل تلفن نداشتیم) به ایشان تلفن زدم و گفتم شنیدم حاج آقا از دنیا رفته، یادم است که هشت صبح آماده شدم و به منزل پدر رفتم و بعد به من گفتند که تعبیر خوابتان چیز دیگری است، بنابراین با ایشان صبحانه خوردم و آرامش روحی پیدا کردم.
خاطرم است که با همسرم در مهمانی بودیم، در آن جمع یکی از اساتیدی -که متأسفانه در تلویزیون هم سخنرانی دارد- پشت سر پدر من حرفی ناحق زد و خیلی ناراحت شدم. ایشان اصلاً نمیتوانست خود را با پدرم مقایسه کند، همه چیز پدر برای خدا بود این آقا برایشان بسیار سنگین بود حاج آقا چنین آثاری دارند.
من خیلی آن شب ناراحت شدم و فردای آن روز با حال گریه منزل پدر رفتم، ایشان پرسیدند که چه اتفاقی افتاده و من تعریف کردم و اشک میریختم. پدر خندیدند و گفتند به ما گفته، شما چرا به دل گرفتید؟ چند سالی نگذشت که حرفی که ناحق برای پدر من گفته بود در یک بحث فلسفی شروع به مطرح کردن آن کرد و این خیلی برایم جالب بود، نقل است که وقتی به شما حرف ناهنجاری میزنند همیشه گوش کن و چیزی نگو! دو فرشته ایستادند و آن را یادداشت میکنند که اگر پاسخ ندهی آنها روزی جوابی دندانشکن به وی خواهند داد.
با دعای خیر پدرم شفا پیدا کردم
از حاج آقا خیلی کرامات و معجزات دیدیم حاج آقا کتاب عرفان اسلامی دارند از این عرفانهای امروزی خیر، ولی عرفان عمیق که دوره آن را دیده بودند و در متنش قرار داشتند، من دورانی که مریض بودم دکترها دیگر از من قطع امید کرده بودند ایشان مرا فرستادند نزد یک عارفی که دستوراتی به من بدهد، عارف به من گفت که تو نباید شیمی درمانی کنی، بعد من گفتم که پدرم گفته شیمی درمانی بکن و نزد شما هم بیا. عارف گفت پس بلند شو برو. یا دارو یا من! من هم خیلی ناراحت شدم و به اتفاق همسرم هم نزد او رفته بودم خلاصه منزل آمدم و با گریه به پدر ماجرا را تعریف کردم پدر همان لحظه انگار پردهای از جلوی چشمش کنار رود، گفت من هم خدایی دارم! و تلفن را قطع کرد در آن حال ایشان نماز میخواند و به من تماس میگیرد و میگوید که دخترم تو خوب میشوی انشاءالله. یک ساعت نگذشت که اشتهایی گرفتم که کسی باور نمیکرد و بلافاصله صحت و سلامتی را کسب کردم درصورتی که به من گفته بودند شش ماه بیشتر عمر نخواهی کرد دیگر اسم آن عارف هم نیاوردم الان هم معروف است خیلیها نزدش میروند.
حوزه روحانی بیسواد نمیخواهد!
علامه با بچه پنج ساله، پنج ساله رفتار میکردند با بزرگسالان و دیگر اقشار سنی هم به مناسبت سن خودشان بودند، یادم میآید که پسرم در سیزده سالگی تصمیم گرفته بود که طلبه شود من نگران بودم که سنش کم است و هنوز پایهای که باید بسته شود را ندارد، بلافاصله پدر زنگ زدند و صدرا را نزد خود خواندند پدر به صدرا گفتند که اول باید درس کلاسیک خود را بخوانی بعد برو حوزه ، حوزه روحانی بی سواد نمیخواهد! تو بخواهی صحبت کنی باید درس خوانده باشی، خود حاج آقا آنچنان از فیزیک حرف میزدند که انگار صد سال درس فیزیک، شیمی و ریاضی خواندند، ایشان واقعاً مطالعه داشتند بعد دیگر فرزندم نظرش تغییر و قبول کرد، الان هم که خدا را شکر درس خوانده هستند.
علامه با ملایمت ما را برای نماز صبح بیدار میکرد
*درباره مطالعات پدرتان بگویید. در طول روز به چه صورتی زندگیشان میگذشت؟
-ایشان بسیار منظم بودند، نظم حرف نخست را در زندگی ایشان میزد ما هیچ زمان در زندگی روزمره ایشان به خاطر نمیآوردیم که یک زمان نماز، مطالعه و غذایشان تغییر زمان بدهد حتی استحمامشان! من الان حفظ هستم به این دلیل که زندگیشان نظم داشت دفترچهای داشتند ملاقاتهایشان یادداشت میشد مثلاً اذان صبح را میگفتند صدای پای پدر میآمد با ملاطفت ایشان بچهها را بیدار میکردند، مادرمان هم بسیار زحمتکش بودند صبحانه را آماده میکردند اگر مدرسه میخواستیم برویم ما را راهی میکردند، پدر اتاق بالا میآمدند، ادعیه و بعد مطالعه، مینوشتند و مینوشتند ساعت هشت صبح صبحانه میخوردند، ساعت 10 با کاغذ و مداد پایین میآمدند برای تهیه مایحتاجمادرم. البته بعد از انقلاب خطرناک زیادی برای ایشان از جانب منافقین در پیش بود مجبور بودند کسانی را برای خرید بفرستند بههرحال همه مایحتاج مادر را یادداشت میکردند و برای خرید میرفتند ما مقید به نماز جماعت بودیم بیشتر مغرب و عشاء اینطور بود اما ظهر دیگر نماز میخواندند و ناهار میخوردند و مادر همه را به سکوت وا میداشتند، تا حاج آقا یک مقدار استراحت کنند. ساعت ۳ هر روز هم استحمام میکردند و بعد با ما شوخی میکردند ما را رها نمیکردند، ما بچهها هیچگاه رها نشدیم.
علامه جعفری و نوهها
علامه دست همسرش را میبوسید
*رابطهشان با مادرتان چگونه بود؟
-بسیار عالی. خدا میداند که اگر حتی اشکالی از سوی پدر هم بود ایشان دست مادرم را میبوسیدند و میگفتند ببخشید من اشتباه کردم، کدام مردی این اندازه به زن و بچهاش اشراف دارد؟ زمانی که دیگر دانشگاهها شروع میشد که من ازدواج کرده بودم، هشت صبح میآمدند درب منزل ما و میگفتند من دانشگاه میروم دخترم آبِ آب گوشتت را زیاد کن من ظهر منزلتان میآیم، بنابراین هم ایشان به صله رحم اهمیت میدادند هم یک سفارشی به من و همسرم میکردند زمانی که ایشان منزل ما میآمدند واقعاً منزلمان نورانی میشد بچهها ذوق میکردند و حاج آقا را نگاه میکردند، وقتی صحبت میکردند دلمان نمیخواست ما را ترک کنند،حتی ایشانمنزل ما هم میآمدند بعد از ناهار میخوابیدند(با خنده) همین نظمشان باعث موفقیتشان بود.
از این نسل دیگر فارابی و ابن سینا تربیت نمیشود!
یادم میآید مسافرتی با ایشان بودیم یک جا پیاده شدیم چیزی بخوریم خانمهایی که حجاب رعایت نکرده بودند، پدر میگفت دخترم میبینی چه وضعیتی شده از اینها دیگر ابن سینا، فارابی و ... دنیا نمیآید، زندگی عوض شده است دیگر ما عالمی و دانشمندی در این دوره نمیبینیم چون خانمها بسترشان و مسیرشان عوض شده و آن حیاء و عفت از بین رفته است، این را قشنگ به خاطر دارم و واقعاً هم به وقوع پیوست همیشه هم خیلی تأکید میکردند که من دو چیز را به خانومها سفارش میکنم اگر اینها را رعایت کنند من بهشت را به آنها تضمین میکنم یکی غیبت نکنند و دیگری عفت و پاکدامنیشان را حفظ کنند، من قول صد در صد بهشت را به آنها میدهم اگر به الان نگاه کنیم میبینیم حاج آقا چقدر درست گفته است یا خیر. الان جامعه ما خیلی پس روی داشته است میگویند فرهنگ سازی ضعیف شده و تهاجم فرهگی است، الحمدلله تهاجم فرهنگی در زندگی من تأثیر نداشته چون بچههایم را با دقت بزرگ کردم تلاش کردم، فرهنگ سازی کنم.
دخترم اصرار کرد یک سال حفظ قرآن بخواند سپس در دبیرستان تحصیل کند
*شما خودتان در منزلتان با بچهها چطور برخورد میکردید؟ آیا در منزل ماهواره داشتید؟ اینترنت را چطور کنترل میکردید؟
-اولاً که ما ماهواره نداریم، دختر من دبیرستان روشنگر تحصیل کرد و خیلی زود به اینترنت و چنین امکاناتی در این مدرسه مجهز شدند اما من از دور نظارت میکردم ایشان به من گفتند که نمیخواهد مرا نظارت کنی ما همه سایتهای بد را بیرون ریختیم و سایتهای خوب را استفاده میکنیم، یک بار کار بدی کردم و سیستمش را کنترل کردم به والله چیزی ندیدم در سیستمش. یادم میآید سوم راهنماییاش که تمام شد اصرار کرد که باید برای حفظ قرآن برود راستش من ناراحت شدم درحالی که نباید ناراحت میشدم، پدرش هم جا خورد اما خیلی بهتر برخورد کرد ما گفتیم شما باید اول نظری بخوانی اما اصرار کرد که یک سال حفظ قرآن برود و بعد ادامه بدهد پدرش گفت بگذار این کار رابکند، حتماً یک نوری در قلبش افتاده است نباید آن را از او بگیریم. من با کدورت او را فرستادم قرآنپژوهان این خیلی در زندگیاش تأثیر داشت، در آمریکا که الان رفته همین قرآن راهش را مشخص کرده و زندگی خوبی درست کرده است،بنابراین خوشبختانهدخترم خیلی خوب زندگی را در دست گرفت بهرحال دو فرهنگ جدا با هم بودند این خیلی سخت بود اما الحمدلله توانست زندگیاش را حفظ کند، تمام حرف زدنش با قرآن و روایت است در حالی که بسیار شیک و تمیز در اجتماع حاضر میشود او باید اسوه باشد الان در جلسات مختلف قرآن تفسیر میکند، بهرحال او با این قرآن به آمریکا رفت و خدا را شکر موفق شد.
ما این درسها را در منزل پدر دیدیم آنجا فرهنگ سازی شدیم ایشان زمانی که برای ما خواستگار میآمد و جواب منفی میداد، احساس میکردند هنوز زمانش نیست الان بچهها خیلی قوی تر هستند اما دقت در ازدواج کمتر شده، این فرهنگسازیها باید صورت گیرد من همیشه اعتقاد دارم که باید خانوادهها اشراف بر فرزندانشان داشته باشند بنابراین خانوادهها اندازهای که اهمیت باید به تربیت فرزندان بدهند آمریکا نقش مؤثر منفی ایفا نمیکند!
کوهنوردی و گردشهای علامه جعفری با خانواده ترک نمیشد
*علامه اهل گردش و تفریح و رفت و آمد هم بودند؟
-بله بسیار زیاد، من یادم میآمد زمان طاغوت که مدرسه میرفتیم و وضعیت هم خراب بود در آن محیط ها بهرحال ترجیح میدادیم زیاد بیرون نرویم اما حاج آقا برای ما برنامه گردش میگذاشتند مثلاً میگفتند دخترها و پسرها جمعه هشت صبح باغ وحش قرار داریم، این موقع صبح را انتخاب میکردند تا دید ما از برخی افراد دور باشد و این باعث شد تا آخر عمر چادر و حجاب برای ما بماند الان خیلی خانوادههای روحانی هستند که یک مقدار لغزیدند، اما ما اینطور نشدیم چرا که به ما فهماندند محیطی که هستیم و حرکت میکنیم باید پاک باشد بنابراین ما که میرفتیم باغ وحش حیوانات هم خواب بودند یا وقت غذایشان بود (باخنده)ایشان پرندگان و حیوانات را برای ما معرفی میکردند.
یک وقت دیگر ما را کوه میبردند از یک هفته زودتر اعلام میکردند و بار و بندیل میبستیم با اینکه هر هفته اتفاق میافتاد ولی بازهم هیجان داشتیم در مسیرهای کوه نوردی بسیار ما را تشویق به رفتن میکردند تا به قله برسیم. ایشان به تمام معنا برای ما پدری کردند و ما را به امان خدا رها نکردند بنابراین برایشان اهمیت داشت که ما چگونه زندگی میکنیم.
اکنون یک دانشآموزی که به کتابخانه میآید و میگوید که مثلاً کتاب بینوایان را بدهید، هفده سالش است هنوز این قطعه ادبی را نخوانده برایم عجیب است! ما این را چهارم دبستان میخواندیم داستانهای خارجی را ایشان برای ما میخواندند و تفسیر میکردند.
آیتالله مطهری که شهید شد تصور کردیم پدرمان را از دست دادیم
*از علمایی که آن زمان به دیدار ایشان میآمدند، کسی را به خاطر میآورید؟
-خیلیها میآمدند و میرفتند حتی خارجیها، منتها ما اندرونی و بیرونی داشتیم دری که دانشجویان و اساتید وارد میشدند را حاج آقا طوری طراحی کرده بودند که در معرض دید خانواده نباشد اما حاج آقا برای ما تعریف میکردند که مثلاً امروز شهید مطهری، دکتر حسابی یاسایر علماآمده بودند، اما برخی که صلاح بود با خانواده رفت و آمد میکردیم نظیر شهید مطهری که هنوز رفت و آمد خانوادگی داریم، آنقدر ما به ایشان علاقه داشتیم که زمانی شهید مطهری شهید شدند عیناً ما تصور کردیم پدرمان از دنیا رفته و واقعاً ما در منزل یک سال عزاداری داشتیم، خیلی با ایشان راحت بودیم و وابستگی روحی با خودشان و خانوادهشان داشتیم و هنوز هم اینطور است ایشان قبل از پدر وفات کردند ولی همیشه متأثر از دست دادن ایشان هستیم.
نمازشبهای شهید مطهری را در دل شب زمانی که در اصفهان منزل دیگر خواهرم بودیم به خاطر میآورم و اینها برایم همیشه ماندنی است.
*ازاینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید بسیار سپاسگزارم. امیدوارم که بازهم فرصت برای گپوگفت بیشتر با شما و خانواده متحرمتان فراهم شود.
-من هم از زحمات شما تشکر میکنم. موفق باشید.