گروه فرهنگی مشرق : باور کنید مرده پرستی نیست. باور کنید آنقدر گاهی از هم دور می افتیم که فقط یک تصویر کلی و بعضا اشتباه از هم داریم. بعضی وقتها که یکی از میانمان می رود تازه کنجکاو می شویم که ببینیم فلانی چطور بوده. یا مثلا چیزی درباره او می شنویم و بعد، تلاش می کنیم بیشتر بدانیم و ....تازه می فهمیم که ای داد.. چه گوهری را از دست داده ایم.
صدای مرتضی پاشایی را دوست داشتم. انتخاب شعرهایش هم پراحساس و زیبا بود اما شناخت زیادی از او نداشتم. فقط چند عکس و فیلم و صدا. جوانی شیک پوش و امروزی با صدایی پر احساس.
تا این که خبر بیماری مرتضی پاشایی را شنیدم. دیدم که اهالی موسیقی و حتی مردم علاقهمند به موسیقی چقدر دوستش دارند. کنجکاو شدم که بدانم.
می گفتند جانش را بگیری از کسی بد نمی گوید. می گفتند قسم نمی خورد. می گفتند دروغ نمی گوید. می گفتد صادق است و ...
خیلی دلم می خواست با او گفت و گو کنم. اما نشد. تا اینکه مجله ای پیشدستی کرد و مصاحبه ای با او و خانواده اش ترتیب داد. وقتی خواندمش دیدم که چقدر عاشق خداست. چقدر امام علی(ع) را دوست داشته است. چقدر انسان است و چقدر مسلمان تر از خیلی از ماست.
تازه فهمیدم چرا تیتراژ ماه عسل با صدای او آنقدر دلنشین شده بود. آن قدر زیبا و چه انتخاب درستی کرده بودند تلویزیونی ها در استفاده از صدای صاف پاشایی.
شک ندارم که از ته قلب خوانده بودش. آن وقتها نمی دانستم اما حالا شک ندارم که از اعماق وجود برای ماه رمضان خوانده بود. برای ماه خدا.. برای ماه خدایی که میگفت: همیشه نگران من است. اصلا اگر با اعتقاد نخوانده بود هیچ وقت چنین به دل نمی نشست.
پاشایی در آن مصاحبه گفته بود: در بچگي دوست داشتم بازيگر يا خواننده شوم. در عالم كودكي شهرت را دوست داشتم. اما هر چه سنم بالاتر رفت، مدل شهرت برايم خيلي مهم شد و فهميدم اينكه فقط مشهور باشي چندان مهم نيست. چيزي كه من هميشه به آن اعتقاد داشتم، اين است كه اين شهرت و محبوبيتي كه خدا را شكر براي من ايجاد شده، نعمتي است كه شايد شامل حال هر كسي نشود و تعداد انگشتشماري از افراد به آن دست پيدا ميكنند. همان خدايي كه اين محبوبيت را به من داده، اين بيماري را هم برايم در نظر گرفته است، پس جاي گلايهاي نيست. شايد خدا ميخواهد من را امتحان كند. زندگي همين است و اتفاقي كه بخواهد بيفتد، رخ ميدهد، من نگاهم اين است اين اتفاقي است كه رخ داده... زندگي مانند يك نمايش نامه است كه معلوم نيست آخرش چه ميشود.
وی گفته بود: من دوست خوب زياد دارم. اما طي اين مدت فهميدم كه بعضي از همكارانم واقعا لياقت شهرتي كه به دست آوردهاند را دارند. خوانندگان و دوستان نزديكي بودند كه از ابتدا در جريان تمامي مراحل بودند، لطف داشتند و هميشه در كنارم بودند، مانند علي لهراسبي، محسن يگانه، محمد عليزاده، شهرام شكوهي، مهدي احمدوند، محمدرضا گلزار.
از آن طرف حرف های پدر و مادر پاشایی زیبا بود و ذهن را درگیر می کرد. پدر یک خواننده پاپ.پدری که عاشق امام حسین(ع) است. پدری که مهربانی و سادگی مرتضایش را همیشه می ستود.
پدر گفته بود: وقتي اين كسالت براي مرتضي پيش آمد، از صميم قلب برايش نوشتم: «پسرم؛ من به وجودت افتخار ميكنم، نه فقط براي هنرمند بودنت، كه به خاطر شرافت، انسانيت، محبت و وفاي تو».
در ابتدا من و مادرش شوكه شده و بسيار ناراحت شديم، چرا كه وابستگي ما به بچهها خيلي زياد است و شايد اين وابستگي شديد، يكي از نقطه ضعفهاي ما باشد. اين ماجرا خيلي ما را آزار داد، اما با روحيهاي كه از مرتضي ديديم، انگار نه انگار كه بيماري وجود داشته، كمي دل گرم شديم. من هيچ بيماري را نديدم كه اينقدر روحيه داشته باشد كه اصلا گويي اتفاقي نيفتاده است. حتي گاهي مرتضي مرا را دلداري ميداد.
شبي كه مرتضي در بيمارستان بستري شد، در راه برگشت از بيمارستان كاملا اتفاقي مسيرمان عوض شد و به سمت حرم عبدالعظيم(ع) رفتيم. از جايي كه من فضاهاي معنوي را خيلي دوست دارم در آنجا توقف كرديم و زيارت عاشورا خواندم. يك شب هم خواب ديدم كه اگر به كربلا بروم، در شفاي پسرم تعجيل ميشود.
به كربلا سفر كردم. در کربلا، من دست بر قضا یک دقیقه مانده به اذان مغرب رفتم سرداب حضرت ابوالفضل العباس، در باز شد و آنجا دیدم یک آقای روحانی منتظر کسی است که اذان را بگوید. بلندگو را برای من آوردند، تکبیر و اذان را گفتم و در پایان گفتم پنج مرتبه آیه «امن یجیب» را بخوانید و برای «مرتضی پاشایی» که دوستش دارید دعا کنید و در سرداب حضرت ابوالفضل العباس همه دعا برای سلامتی مرتضی کردند؛ وقتی شروع به خواندن نماز فرادایم کردم یک سری از ایرانیها دورم جمع شدند و پرسیدند که مرتضی را از کجا میشناسم. من هم گفتم که پدرش هستم، برایش دعا کنید که به حق حضرت ابوالفضل انشاالله شفای عاجل بگیرد.
به كربلا سفر كردم. در کربلا، من دست بر قضا یک دقیقه مانده به اذان مغرب رفتم سرداب حضرت ابوالفضل العباس، در باز شد و آنجا دیدم یک آقای روحانی منتظر کسی است که اذان را بگوید. بلندگو را برای من آوردند، تکبیر و اذان را گفتم و در پایان گفتم پنج مرتبه آیه «امن یجیب» را بخوانید و برای «مرتضی پاشایی» که دوستش دارید دعا کنید و در سرداب حضرت ابوالفضل العباس همه دعا برای سلامتی مرتضی کردند؛ وقتی شروع به خواندن نماز فرادایم کردم یک سری از ایرانیها دورم جمع شدند و پرسیدند که مرتضی را از کجا میشناسم. من هم گفتم که پدرش هستم، برایش دعا کنید که به حق حضرت ابوالفضل انشاالله شفای عاجل بگیرد.
اما انگار خداوند چنان صلاح دانست که بنده پاکش مرتضی را به پیشگاه خود فراخواند و مرتضی پاشایی با وجود آرزوی مردم برای سلامتش، آسمانی شد.
مادر هم عاشق پسرش بود که همیشه پای ثابت کمک به نیازمندان بود و پیرو مقتدایش علی(ع). امام علی که عاشقش بود و همیشه در حرفهایش از او نکته ای می آورد.
مادر گفته بود: مرتضي هميشه براي كمك به نيازمندان پيش قدم ميشد و هر وقت من پيشنهادي در اين زمينه ميدهم، استقبال ميكرد. من به عنوان مادر افتخار ميكنم كه فرزندم در مسيري درست گام برداشته و در اين مسير سالم زندگي ميكند و من از اين بابت بسيار خوشحالم.
عجیب تر از همه هم آخرین جمله های مرتضی بود: زندگي برايم مانند يك نمايشنامه است و هر داستاني جايي تمام ميشود. به قول امام علي(ع) طوري زندگي كن كه انگار فردا نيستي و طوري زندگي كن كه انگار سالها زندگي خواهي كرد.