در همان اوقات، خدای متعال یک فرزند دختری به ما
داد که به من خیلی انس داشت. زیاد سراغ من میآمد دفتر ریاست جمهوری، من بغلش میگرفتم.
یواشیواش دیدم با این دست هم میتوانم بغلش بگیرم.
دکترم یک روز دید که با این دست بغلش گرفتهام، خیلی تشویق کرد. گفت این بچه دست تو را خوب میکند! وقتی از روی محبت این بچه را بغل میگیری، همین باعث میشود سنگینیاش را تحمل کنی؛ همینطور هم شد. بغل میگرفتم، میآوردم و میبردم. بعد یواشیواش این دست قوت پیدا کرد. الآن هم انگشتها از مچ به پایین، دست نیست، صورت دست است؛ چون هیچ کاری برای ما، تقریبا! انجام نمیدهد. بعضی از کارها را فقط میکند، ولی دست، دست است دیگر.[1]
[1] - مسیح در شب قدر (روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای ارمنی و آشوری)، مؤسسه جهادی صهبا، تهران، 1393، ص 61