این دو سردار رشید اسلام که به لحاظ مرتبت معنوی و توانمندی فرماندهی در حد فرماندهان طراز اول دفاع مقدس و سپاه بودند، متاسفانه کمتر یاد و ذکری از آنان به میان می آید و آنطور که باید به جامعه معرفی نشده اند. آن دو سردار بزرگ شهیدان ابوالحسن آل اسحاق و علی تجلائی بودند.
تبریز و آذربایجان شهدای گرانقدر بسیاری چون تجلایی، مقیمی، کسایی، آل اسحاق، قصاب و خیلی از شهدای دیگری دارد که کمتر از آنان یاد می شود.
ابوالحسن آل اسحاق از پیشگامان حرکتهای انقلابی و تظاهرات دانشجویان مسلمان دانشگاه تبریز به همراه حمید سلیمی، احمد خرم و مهدی باکری و... بود که در سالهای 1352 تا 1357 بارها توسط گارد دانشگاه و ساواک بازداشت شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه همان جمع دانشجوئی سپاه تبریز را بنیانگذاری کردند. او در یک مقطع حساسی که بقایای ساواک، ضدانقلاب و اشرار و خوانین در آذربایجان انقلاب را تهدید میکردند فرماندهی سپاه را عهده دار شد و مجاهدت و ایثارگری بسیاری انجام داد.
شهید ابوالحسن آل اسحاق فارغ التحصیل مهندسی عمران دانشگاه تبریزو از بنیانگذاران و عضو شورای فرماندهی سپاه تبریز، مسئول آموزش سپاه تبریز، سال 1358 فرمانده سپاه تبریز و آخرین مسئولیت در زمان شهادت معاون عمرانی استانداری ایلام بود. وی در 25 اسفند 1363 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
به مناسبت سی و دومین سالگرد شهادت ابوالحسن آل اسحاق دفاع پرس قصد دارد نامه شهید آل اسحاق به شهید حمید سلیمی را که حکم وصیتنامه را در موقع حرکت برای عملیات بدر دارد، را تقدیم کند.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور برادرم حمید (شهید حمید سلیمی)
از اینکه مجبور میشوم به این شکل تو و زینی (شهید زین العابدین عطائی استاندار) را ترک کنم شرمندهام. با شما عهد کرده بودم که تا آخر کار باشم. اما عزیز بهتر از جانم این مدت به من نشان داد که لیاقت ماندن ندارم و روز به روز عقب گرد مینمایم. و میدانم که تو هم رضایت به سقوط و انحطاط من نداری. باور کن خیلی از این وضعیت احساس خطر میکنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم که یک مرتبه بر تمام وسوسهها غلبه کنم و یک بار هم که شده مردانه پا جلو گذاشته عمل کنم. تا به حال همهاش حرف بوده، دیرآمدگان رفتند و ما ماندیم. میترسم این ماندن همیشگی شود، بالاخره یک روز باید تصمیم گرفت عمل کرد. شاید کارم را دیوانگی نام بگذارند، شاید بیتعهدی، شاید نفهمی و هزاران چیز دیگر، اما هیچکدام درون من نیستند که چه شده است. چگونه شاهد سقوط خود هستم، آنها ظاهر را میبینند. اگر خودم از خودم حساب بکشم چه خواهم بود؟
از سمت راست: شهید اوهانی - فرزند ابوالحسن - کریم فتحی در قم
تصمیم گرفتم که با یاری خدا و با عنایت خودش از مدار موجود خارج شوم، امام میفرماید ابتدا خود را تزکیه کنید چون اگر نکردید، جامعه به شما روی میآورد.
عزیز بهتر از جان شاید تو بهتر از دیگران مرا بشناسی، میدانم اگر بمانم همچنان خواهم ماند، بگذار یکبار هم که شده بروم ببینم چه میشود.
تا به حال برای خدا کار کردن را با هزاران استدلال و... منطق بروی خود بستهام. مدتی منتظر رحیم (سردار صفوی)، مدتی منتظر رشید (سردار غلامعلی رشید) بعد هم وزارتخانه (وزارت کشور) و ... که فلانی اجازه بدهد یا ندهد و ... خوب وقتی تو سقوط کردی کسی حاضر به جواب گوئی هست؟
عزیز بهتر از جان ... دنیا همچنان در حال بلعیدن من است، میدانی مانند ماهی که تا نیمه در دهان گربه باشد اگر تقلائی نکنم و خود را از دهانش به بیرون پرتاب نکنم نیمۀ دیگر را هم خواهد بلعید.
میگوئی اینجا مفیدتر هستم آنجا نه. این را خدا باید بداند نه بندگان خدا. خدا هم اخلاص خواسته است و الا گیرم که بسیار کار کردیم آخرش چه. در کار روزانه از خود ضعف بسیار دیدم و بیش از این نمیتوانم باشم. دیگران هر چه میخواهند بگویند، بوی گند درون با عطر کلام دیگران خوشبو نمیشود، این انقلاب صاحبی دارد و فکر میکنم با نبودن من نوعی در فلان سمت هیچ چیز فرق نخواهد کرد. انشاءالله از اینکه بدون مشورت رفتم میبخشی، از خودم خیلی نگرانم و میترسم شیطان پیروز شود.
عزیز بهتر از جان بگذار برای یکبار هم که شده بدون اینکه روی خودم حساب زیادی بکنم و به این و آن متوسل شوم عمل کنم شاید خدا کمک کند و بر گذشته رحمتی کند و آینده را روشن کند.
در مورد "زینی" نمیدانم چه بگویم خدا مرا ببخشد به تعهد خود وفا نکردم، امیدوارم به بزرگواری خودش مرا ببخشد.
امروز عصر، خودش داستانی را برایم گفت که یک لحظه اراده احتیاج است، انشاءالله او هم در این مورد مرا یاری خواهد نمود. او خودش هم خوب میداند که من چیزی نمیدانم و کاری نکردم هر چه بود خدا کرده است.
در مورد کارها، انشاءالله با کمک خداوند افراد صالحتری جایگزین خواهد شد و کارها پیش خواهد رفت. اما در مورد زندگی زحمتی برای تو دارم، وسایل را با کمک افرادی جمع کن و به قم بفرست و یا عیال خودش آمده جمع آوری خواهد نمود.
عزیز بهتر از جان، باز هم در خاتمه از تو میخواهم که کمک کنی در جبهه بمانم.
خدا نگهدار، برادر کوچک ابوالحسن 16/12/1363
***
این نامه انگار کار خودش را خیلی عمیق انجام داد و حمید را به دنبال ابوالحسن روانه کرد. شهید حمید سلیمی که به ابوالحسن اجازه رفتن به جبهه را نمیداد بعد از رویت نامه راه ابوالحسن آل اسحق را ادامه میدهد.