به گزارش مشرق، چند ماهی است که مرحله مقدماتی انتخابات ریاستجمهوری امریکا آغاز شده است. احزاب دوقلوی جمهوریخواه و دموکرات، در این مرحله، معمولا برای تعیین نامزد نهایی خود دست به انجام انتخابات درون حزبی میزنند و این مرحله تا برگزاری کنگره برای انتخاب نامزد نهایی ادامه خواهد داشت. نامزدهای این دو حزب با شرکت در جلسات حزبی، مناظرهها، مباحثهها، تبلیغات و فعالیتهای انتخاباتی گوناگونی نظریات و برنامه سیاسی خود را برای اعضاء حزب و نهایتاً مردم امریکا مطرح میکنند.
احزاب دوقلوی امریکا، که حدوداً 200 سال است به طور متناوب، انحصار حکومت بر امریکا را در اختیار خود دارند، در واقع متعلق به هیئت حاکمه امریکا یعنی کلانسرمایهدارانی هستند که مالک شرکتهای بزرگ چندملیتی، غولهای نفتی و صنایع عظیم نظامی میباشند. اینکه کدام یک از این دو حزب برنده انتخابات خواهد بود و ریاست قوه مجریه را در اختیار خواهد داشت چندان فرقی برای هیئت حاکمه امریکا نخواهد داشت. چراکه هر دو این احزاب متعلق به آنها میباشند و انتخابات ریاست جمهوری، کنگره و مجلس سنا در واقع برای این است که به مردم امریکا بقبولانند که مطابق قانون اساسی امریکا، تصمیمگیر نهایی مردم امریکا هستند و نظام دموکراسی در امریکا برقرار است. ولی سالهاست که دیگر چنین چیزی واقعیت ندارد.
تاکنون خانم هیلاری کلینتون ــ همسر رئیسجمهور اسبق بیل کلینتون، سناتور اسبق نیویورک و وزیر خارجه سابق امریکا در دوره اول دولت اوباما ــ و سناتور ایالت نیویورک برنی ساندرز از حزب دموکرات و دونالد ترامپ ــ سرمایهدار میلیاردر بساز بفروش از نیویورک ــ و سناتور تد کروز ــ سناتور ایالت تگزاس ــ از حزب جمهوریخواه از سایر رقبا پیشی گرفتهاند و پیشتاز حزب خود میباشند. جان کاسیج فرماندار ایالت اوهایو هم با اینکه تاکنون فقط در یک ایالت پیروز شده و شانسی در این رقابتها ندارد هنوز از میدان رقابت خارج نشده است. علت آن هم روشن است. او در تبانی با تد کروز و احیاناً با تشکیلات حزب جمهوریخواه سعی دارد با کسب چند رأی از شانس پیروزی ترامپ بکاهد.
خانم کلینتون، با اینکه تاکنون نامزد پیشتاز حزب دموکرات است ولی برنی ساندرز توانسته خود را به او نزدیک کرده در هفت تا از نه انتخابات گذشته هیلاری کلینتون را شکست داده است.
هیلاری کلینتون، از لحاظ برنامه و عمل سیاسی خواهر دوقلوی اوباماست. او نامزد تشکیلات و رهبری حزب دموکرات است و رسماً اعلام کرده که، در سیاست خارجی و داخلی، اساساً ادامهدهنده راه اوباما میباشد.
حزب دموکرات، در عرض 8 سال گذشته حکومت اوباما، در سیاست خارجی ادامهدهنده سیاست جورج دبلیو بوش و در واقع مجری سیاست نومحافظهکارانه بوده و با ادامه همان سیاستها در چهار گوشه گیتی به قلدری و تحمیل سیاستهای امپریالیستی امریکا ادامه داده است. و این تا آنجا پیش رفته که امریکا در شرق آسیا با چین و در شرق اروپا و خاورمیانه با روسیه و در غرب آسیا با "جبهه مقاومت" رودررو گردیده و جهان را با خطر جنگ هستهای مواجه ساخته است.
حزب دموکرات، تحت زعامت اوباما، با ادامه دادن به سیاست اقتصادی نولیبرالیستی که عملاً منجر به انتقال صنایع متعدد امریکا به کشورهای دیگر و نهایتا صدور مشاغل مردم امریکا به سایر کشورها گردیده، همراه هزینههای سنگین نظامی که بر شانههای اقتصاد امریکا سنگینی میکند، عملاً طبقات متوسط و کارگر امریکا را به افلاس کشانده است. و جالب اینکه در همین دوران بحران اقتصادی – که از سال 2008 آغاز شده- سود شرکتها، نهتنها کاهش نیافته، بلکه افزایش هم یافته است و به این ترتیب بخش مهمی از توان اقتصادی طبقات متوسط و کارگر به جیب کلانسرمایهداران واریز شده است.
هیلاری کلینتون، از سوی دیگر، چند مشکل با قانون دارد که بالقوه میتوانستهاند رسواییهای بزرگ برای او به ارمغان آورند ــ رسواییهایی که هر یک از آنها میتواند یک سیاستمدار را در امریکا نابود کند. ولی تاکنون از آسیب آنها جان سالم به در برده است.
خانم کلینتون- به گزارش پال گریک رابرتز (Paul (Graig Roberts وزیر خزانهداری اسبق امریکا - مبالغ زیادی بهعنوان حقالزحمه سخنرانی از سازمانهای مالی و شرکتهای وآلاستریت دریافت کرده که میتواند رشوه محسوب شوند. او به حدی بهعنوان نماینده بانکهای بزرگ، مجتمع صنعتی نظامی و لابی اسرائیل وارد عمل شده که چنانچه این اقدامات او به اندازه کافی علنی شود، عملاً او را به حافظ منافع این لابیهای قدرتمند معرفی میکند نه نماینده مردم امریکا. دریافت وجه از این لابیها و گروههای صاحب منافع کلان، دیگر به دانش عمومی در امریکا بدل شده است. خبرگزاری سیانان گزارش نموده که مابین فوریه سال 2001 تا ماه مه سال 2016، هیلاری و بیل کلینتون بابت ایراد 729 سخنرانی 153 میلیون دلار از بانکها و شرکتهای بزرگ وآلاستریت دریافت کردهاند ــ یعنی به طور متوسط 210 هزار دلار برای ایراد هر سخنرانی.
بهعلاوه خانم کلینتون به اتهام سوءاستفاده از اطلاعات طبقهبندی شده تحت بررسی قضائی قرار دارد. این همان اتهامی است که چند Whistle Blower(افشاءکنندگان اطلاعات طبقهبندی شده) را به زندان انداخته است. هیلاری کلینتون از رسوایی بمباران لیبی در جریان حمله به لیبی و سرنگونی معمر قذافی و تبدیل لیبی به کشوری مضمحل و ناتوان که اکنون به مرکز فعالیت "جهادیستها" تبدیل شده، و مناقشه بنغازی و کشته شدن سفیر امریکا در لیبی جان به در برده است. او در رابطه با قتل قذافی جلو دوربین تلویزیون گفت: "ما آمدیم، نگاه کردیم ،او مُرد." و سپس خندید . او در رابطه با ایران نیز گفت که اگر این کشور حرکتی بر ضد اسرائیل بکند آن را نابود میکنیم. او همچنین متهم است که در ازاء انجام درخواستهایی به نفع کشورهای خارجی از آنها کمک مالی برای "بنیاد کلینتون" دریافت کرده است.
پشتیبانی سه تا از نیرومندترین لابیهای امریکا ــ لابی وآلاستریت، لابی مجتمع صنعتی/نظامی و لابی اسرائیلی آیپک ــ از خانم کلینتون به حدی است که دست انتقام قانون نتوانسته به ایشان دست پیدا کند و علیرغم اینکه برنی ساندرز ــ رقیب حزبی او ــ برای رسوا کردن کلینتون در رسانهها تلاش زیادی نموده ولی هنوز نتوانسته موفق به این کار شود.
علیرغم اینکه خانم کلینتون، برای تأمین هزینههای تبلیغاتی و انتخاباتی خود بیمحابا از شرکتهای بزرگ وجوه هنگفتی دریافت کرده است، برنی ساندرز اعلام کرده که چون دریافت وجوه کلان از مؤسسات مالی و صاحبان شرکتها او را مدیون آنها کرده و مجبور خواهد بود در آینده به تقاضاهای آنها پاسخ مثبت بدهد، از دریافت وجه از شرکتها خودداری نموده و اعلام کرده که فقط از هواداران خود کمک مالی دریافت میکند و تاکنون از هر یک از طرفداران خود حداکثر 27 دلار دریافت کرده است. همین سیاست دست پاکی و اتکاء به کمک مالی رأیدهندگان، بهعلاوه مطرح کردن چند خواست و تقاضای مبرم دیگر رأیدهندگان امریکا ــ که در صفحات آتی خواهد آمد ــ باعث گردیده که ساندرز بتواند پیشروی خانم کلینتون را کند کند.
برنی ساندرز توانسته در 7 تا از 9 انتخابات گذشته در ایالتهای مختلف خانم کلینتون را شکست دهد و خود را در کورس رقابت به او نزدیک کند.
سناتور ساندرز در شروع رقابتها نامزد اصلی حزب دموکرات نبود، بلکه وظیفه داشت با نقشی که بازی میکند افراد بیشتری را به درون حزب دموکرات جلب کند.
این از تاکتیکهای انتخاباتی حزب دموکرات است که همراه نامزد اصلی حزب، نامزدی دیگری را همراه او کند و او با مطرح کردن مسائل و مشکلات مردم سعی کند آنهایی را که از نظام دوحزبی و حزب دموکرات بریدهاند به دور خود جمع کند و با این حیله آنها را وارد حزب نماید. حزب دموکرات، این تاکتیک را لااقل در عرض پنجاه شصت سال گذشته در انتخابات تمام دورههای گذشته اجرا کرده است. در انتخابات جاری برنی ساندرز با اشتیاق این وظیفه را برعهده گرفت ــ در واقع وظیفه ایفای نقش "سگ چوپان" برای جلوگیری از متفرق شدن رمه و جمعآوری جدا افتادهها و بازگرداندن آنها به گله. او در فعالیت و تبلیغات انتخاباتی خود سه شعار اصلی انتخاب کرد که نزد مردم بهخصوص جوانان بسیار مؤثر افتاد و آنان را به جانب او جلب کرد. اول اینکه، همانگونه که شرحش رفت، اعلام کرد بههیچوجه از کلان سرمایهداران و غولهای وآلاستریت کمک مالی قبول نمیکند. چراکه نمیخواهد مدیون آنها شده و چنانچه در انتخابات نهایی پیروز شود استقلال عمل خود را از دست بدهد. ولی این دقیقاً کاری است که هیلاری کلینتون انجام داده و وجوه کلانی برای تأمین هزینههای انتخاباتی خود دریافت کرده است. دوم اینکه، او اعلام کرد قانون مربوط به بیمه مراقبتهای پزشکی و دارویی معروف به "مراقبتهای پزشکی اوباما" کافی نیست و مردم حق دارند از بیمه مراقبتهای پزشکی و دارویی همگانی ــ به کمک دولت و از محل دریافت مالیات از وآلاستریت ــ برخوردار باشند. و سوم اینکه، تحصیلات دانشگاهی ــ در کنار تحصیلات ابتدایی و متوسطه ــ که تا اوایل دهه 1970 در دانشگاههای دولتی رایگان بود، از نو به صورت رایگان در اختیار جوانان قرار گیرد. این سه شعار انتخاباتی چنان با استقبال مردم مواجه شد که ساندرز مجبور شد خود را ابتدا نامزد "مستقل"، سپس "سوسیالیست" و اخیراً "سوسیال دموکرات" بنامد. هدف اولیه تشکیلات حزب دموکرات از نامزدی ساندرز این بود که با جنبشهایی مانند "جنبش 99 درصد" و دیگر جنبشهای اعتراضی مانند "جنبش جان سیاهان هم مهم است" و ”جنبش دموکراسی در بهار" (Democracy Spring) مقابله کند و پیروان آنها را به درون حزب دموکرات بکشاند. ولی این شعارها عملاً به حربهای کاری علیه هیلاری کلینتون بدل شد. این جریان تا جایی پیش رفت که پیروزی هیلاری کلینتون را ــ حتی اگر نامزدی حزب دموکرات را از آن خود کند ــ در انتخابات نهاییریاست جمهوری به کلی مورد تردید قرار داد. به این ترتیب برنی ساندرز– علیرغم مخالفت تشکیلات و رهبری حزب دموکرات - به رقیب جدی هیلاری کلینتون بدل شد.
در سوی دیگر، دونالد ترامپ رقبای خود را در حزب جمهوریخواه به کلی پشت سر گذارده و به نامزد پیشتاز حزب مذکور بدل گشته است.
ترامپ و ساندرز چنان مواضع و برنامههایی ــ بهخصوص در زمینه مسائل اقتصادی ــ متضاد با برنامه تشکیلات و رهبران احزاب خود اتخاذ کردهاند ــ و شگفتآور اینکه صفوف اعضاء احزاب مذکور چنان از مواضع و برنامههای آنها استقبال کردهاند که صاحبنظران سیاسی انتخابات مقدماتی جاری را شورش انتخاباتی سال 2016 در درون احزاب دوگانه امریکا نامیدهاند.
در رابطه با سیاست خارجی امریکا، مواضع نامزدهای هردو حزب ــ با استثناهایی در رابطه با مواضع ترامپ ــ عموماً امپریالیستی، قلدرانه و استیلاطلب، فلذا امپریالیستی بوده و با سیاست خارجی دولت اوباما فرق چندانی ندارد.
در مراحل اولیه انتخابات که تعداد نامزدهای حزب جمهوریخواه به شش هفت نفر میرسید، کلیه نامزدهای حزب مذکور در رابطه با ایران چنان مواضع دشمنانه، و به شدت امپریالیستی اتخاذ کردند که انگار ایران واقعاً امنیت امریکا را به خطر انداخته است. مواضع آنها چنان بود که انگار برای سرکوب هرچه خونینتر ایران با یکدیگر مسابقه گذارده بودند. آنها، بدون استثناء، اعلام داشتند که توافقنامه هستهای ــ برجام ــ را پاره خواهند کرد. برنی ساندرز نیز گرچه سعی کرد با مطرح کردن کودتای 28 مرداد و سرنگون کردن دولت دکتر مصدق تا اندازهای خود را منصف نشان دهد ــ ولی موضع او نیز اساساً با موضع دیگر نامزدهای احزاب دوگانه فرقی ندارد. موضع ترامپ در این میان بسیار نژادپرستانه و حتی مجرمانه بود. او گفت مخالف ورود پناهجویان مسلمان به امریکاست. و به نظر او حتی در رابطه با کسب اطلاعات علیه داعش باید مسلمانان مظنون را تحت شکنجه (water boarding) قرار داد. در حالی که شکنجه طبق قانون اساسی و حتی قانون مدنی امریکا ممنوع است و مطابق قوانین بینالمللی تجاوز به حقوق بشر محسوب میشود. او در رابطه با مهاجران لاتینیتبار و بهخصوص مکزیک به امریکا، آنها را عموماً دزد، قاچاقچی نامید و گفت در مرز مکزیک با امریکا دیواری– به خرج مکزیک!- تعبیه خواهد کرد.
ترامپ و حزب جمهوریخواه:
دونالد ترامپ نوعاً آدمی نژادپرست است. و حمایت صفوف حزب جمهوریخواه از او محصول ترکیب اعضاء حزب و سیاستهای رهبری آن در عرض نیمقرن گذشته است.
ترکیب جمعیتی حزب جمهوریخواه سه خصوصیت دارد، اول اینکه اعضاء این حزب عموماً مرد هستند، دوم اینکه سفیدپوست میباشند و در نهایت اینکه ساکن روستاها و شهرهای کوچک هستند. در چارچوب جامعه شناختی جامعه امریکا که نژادپرستی در آن یک بیماری مزمن و نهادینه است، این ترکیب جمعیتی فوراً به شما میگوید که این حزب در واقع حزبی بهشدت نژادپرست است.
خصوصیت نژادپرستی آن از زمان ریاست جمهوری نیکسون تشدید شد. او برای تقویت پایگاه اجتماعی حزب جمهوریخواه، دموکراتهای ایالتهای جنوبی امریکا را ــ که طرفدار نظام "جیم کرو" (نظام تفکیک نژادی) بودند ــ و در آن زمان از سیاستهای حزب دموکرات در حمایت از حقوق مدنی سیاهان سرخورده شده بودند به حزب جمهوریخواه دعوت کرد و آنها را به عضویت پذیرفت. این روند در زمان ریاست جمهوری رونالد ریگان به اوج خود رسید. از آن پس حزب جمهوریخواه به حزب سفیدپوستان نژادپرست تبدیل شد و ار ان زمان به بعد رأی آنها ــ حدوداً 24% آراء ــ را همیشه در چنته داشته است. ترامپ از دو واقعیت موجود در حزب جمهوریخواه ــ و بالمال جامعه امریکا ــ از نظر سیاسی بهرهبرداری سیاسی میکند. یکی پایگاه اجتماعی حزب جمهوریخواه است که ــ همانگونه که گفته شد ــ متشکل از سفیدپوستان طبقه متوسط و اقشار بالایی و نژادپرست طبقه کارگر امریکا میباشد. و در عین حال، در عرض سه دهه گذشته، سیاست اقتصادی دولتهای مختلف امریکا طبقه متوسط و طبقه کارگر امریکا را از هستی ساقط کرده و موجودی و توان اقتصادی آنها را به جیب کلانسرمایهداران وال استریت سرازیر کرده است. سه دهه راکد ماندن دستمزدها علیرغم صعود شدید قیمتها، سقوط درآمدها، سقوط سطح زندگی طبقات متوسط و کارگر، همراه با بحران اقتصادی و مالی در حال رشد و کسادی حاصل از آن ترلیونها دلار از قیمت مسکن را محو و نا بود کرده و به این ترتیب تقریباً تنها سرمایه و پسانداز این اقشار و طبقات را به باد فنا داده و نهایتاً یک طبقه متوسط و طبقه کارگر له شده و اقتصادی مقروض، راکد و وارفته باقی گذارده است. این اقتصاد فرصتی برای بهبود درآمد و پیشرفت اقتصادی به این طبقات و اقشار عرضه نمیدارد. ترکیب این دو واقعیت اجتماعی فرصتی در اختیار ترامپ قرار داد تا با مطرح کردن خواستها و مشکلات آنها حمایت این اقشار و طبقات را به جانب خود جلب کند. واقعیت این است که دیگر اثری از آن رؤیای امریکایی که امریکا مرکز فرصتهای طلایی برای پولدار شدن و رفاه اقتصادی است و در عرض سالهای پس از جنگ دوم به طبقات متوسط امریکا الهام میبخشید و روحیه میداد، باقی نماتده است.
اتخاذ الگویی اقتصادی نولیبرالیستی تجارت آزاد/ درهای باز اقتصادی توسط هیأت حاکمه امریکا، باعث شد تولیدات امریکا نتواند در بازارهای جهانی با سایر کشورها رقابت کند. امریکا حتی وادار گشت در بازارهای خود نیز با سایر کشورها که از مزیت نسبی تولید ارزانتر برخوردار بودند وارد رقابت شود. لذا صاحبان صنایع امریکا، بدون هیچ دغدغهای ــ دست به انتقال کارخانجات خود به دیگر کشورها و کشورهای جهان سوم زدند. به این ترتیب، صنایع عظیم امریکا، بهخصوص بخشی از صنایع سنگین آن، یکی پس از دیگری به سایر کشورها منتقل شد و همراه آنها میلیونها مشاغل امریکایی به آن کشورها صادر گردید. به عنوان مثال، صنعت خودروسازی امریکا، که ترکیبی از صنایع مختلف میباشد، برای اجتناب از پرداخت حقوق و مزایای بسیار بالای کارگران امریکایی و برای آنکه بتوانند در بازارهای امریکا و جهان با تولیدات سایر کشورها رقابت کنند تقریباً به کلی به کشور چین منتقل شد. و به این ترتیب، شهر دیترویت در ایالت میشیگان که قریب به صد سال مرکز تولید خودرو برای بازار امریکا و سایر کشورهای جهان بود به کلی از صنایع تولیدی تهی شد و به شهر ارواح بدل گردید.
برای اینکه کارگران را در مقابله با این سیاست به کلی خلع سلاح کنند، سندیکاهای کارگری را به انواع حیلههای مختلف تضعیف کردند و حتی برخی از ایالتها از بهرسمیتشناختن حق کارگران به داشتن اتحادیه سر باز زدند و به این ترتیب به کارخانجات مختلف این اجازه داده شد که در استخدام پرسنل مورد نیاز خود اتحادیههای کارگری را نادیده بگیرند. بنابراین کارگران را از یکی از دستاوردهای مهم دههها سال مبارزات طبقه کارگر امریکا ــ یعنی حق داشتن اتحادیه و مذاکره و معامله دستهجمعی با شرکتهای تولیدی ــ محروم کردند. شعارها و سیاستهای جهانیسازی ــ globalism ــ در راستای همین سیاستها مطرح شد.
واقعیت این است که برای بازگشت مشاغلی که به کشورهای دیگر صادر شده، باید سطح حقوق و دستمزد کارگران ــ در یک کلام سطح زندگی کارگران امریکایی ــ به سطح دستمزد و زندگی کارگران کشورهای جهان سوم کاهش یابد. این برنامهای است که کلانسرمایهداران برای کارگران و مردم امریکا تدارک دیدهاند. تظاهرات و مبارزاتی که هماکنون در فرانسه و انگلیس جریان دارد در واقع در رابطه با همین مسائل است.
جالب اینکه در تمام این دوران، بهخصوص از آغاز بحران اقتصادی در سال 2008 تاکنون، علیرغم افزایش بیکاری و سقوط درآمد طبقات متوسط و کارگر، سود شرکتها سیر صعودی داشته است.
این خوابی است که نظام سرمایهداری برای مردم کشورهای امپریالیستی دیده است. آنها حتی به مردم کشورهای خود هم رحم نمیکنند. واقعیت اینست که آنها، برای اینکه بتوانند دیگر کشورها را به اسارت بگیرند، ابتدا باید مردم کشور خود را به بند بکشند.
مواضع ترامپ و مخالفت حزب جمهوریخواه با او:
با اینکه زبانی که ترامپ به کار میگیرد زبانی بسیار نادقیق و تا اندازهای لومپنی است، ولی مقصود او از مطالبی که گرچه بیدقت در مورد مسائل کلیدی مطرح میکند بسیار روشن است.
او قراردادهای تجارت آزاد با کشورهای مختلف – مانندقرارداد NAFTA با امریکای مرکزی و امریکای جنوبی و TPP با اروپا - را به باد انتقاد میگیرد و اعلام کرده که اینگونه روابط و قراردادهای اقتصادی و تجاری به نفع امریکا نیست. و سپس به دنبال آن، دولتهای گذشته امریکا را به خاطر ایجاد این روابط و انعقاد این قراردادها و در نتیجه صدور صنایع و مشاغل امریکا به کشورهای دیگر مورد حمله قرار میدهد.
"مرکز تحقیقاتی پیو" (PEW Research Center) اخیراً تحقیقاتی تحت این عنوان انجام داده است : "کمپین تبلیغاتی ترکهائی را در رابطه با موضوعات، ارزشها و تغییر شیوه زندگی در امریکا آشکار نموده است." این بررسی تا اندازهای روشن میسازد که هواداران دونالد ترامپ چه کسانی هستند و علت حمایت آنها از او چیست. آنچه در زیر میآید خلاصهای از یافتههای این تحقیقات است:
"از میان رأیدهندگان حزب جمهوریخواه، 75 درصد کسانی که از نامزدی دونالد ترامپ برای حزب مذکور حمایت میکنند میگویند وضع زندگی برای افرادی مثل آنها بدتر شده است..." (درصد این افراد برای سایر نامزدها بسیار کمتر است)...
"رأیدهندگان حزب جمهوریخواه که از ترامپ حمایت میکنند، در مقایسه با رأیدهندگان به سایر نامزدها، نظر بسیار بدبینانهای نسبت به اقتصاد کشور و وضع مالی خود دارند: 48 درصد آنها اوضاع اقتصادی جاری در امریکا را "بسیار بد" میدانند ــ کمتر از یکسوم طرفداران سایر نامزدها چنین نظری دارند. و 50 درصد حامیان ترامپ از وضع مالی خود راضی نیستند ــ و این بالاترین میزان در میان حامیان سایر نامزدهاست."
"در درون حزب جمهوریخواه، عصبانیت نسبت به دولت به شدت در میان طرفداران ترامپ متمرکز میباشد ــ 50 درصد حامیان ترامپ، در مقایسه با 30 درصد حامیان کروز و فقط 18 درصد حامیان کاسیج میگویند از دولت عصبانی هستند..."
"در میان جمهوریخواهان، اکثر کسانی که از ترامپ حمایت میکنند(61%) نظام امریکا را تبعیضآمیز میدانند... در میان حامیان ترامپ، فقط 27% آنها میگویند توافقات تجاری امریکا با سایر کشورها به نفع امریکا بوده است، در حالی که 67 درصد آنها میگویند اینها قراردادهای بدی هستند.
"نیمی از حامیان ترامپ (50 درصد)، در مقایسه با 30 درصد حامیان کروز و 18 درصد حامیان کاسیج میگویند از دولت فدرال عصبانی هستند. حتی بخش کوچکتری از حامیان ساندرز (13%) و حامیان کلینتون (6%) عصبانیت خود را از دولت ابراز میدارند. عصبانیت از دولت و سیاستهای آن در میان حامیان ترامپ، در مقایسه با حامیان سایر نامزدهای دو حزب جمهوریخواه و دموکرات بیشتر بر زبان میآید" ("Who is voting for Trump and Why? Pew Research Council Explains”,Mike Whitney, Global Research,Apl/2016 )
از امور تجاری که بگذریم ، دونالد ترامپ سیاست خارجی امریکا و کل ارکان سیاست امپریالیستی امریکا را زیر سوال می برد. او اتحادیه نظامی ناتو، چتر حمایتی هستهای امریکا بر سر کشورهای فاقد سلاح هستهای، شبکه جهانی 1000 پایگاه نظامی امریکا در سرتاسر جهان ، "مهار کردن " چین و روسیه و ادعاهای استراژیک امریکا در خلیج فارس را به شدت مورد سوأل قرار میدهد. ولی مسئلهای که میماند اینست که اگر امریکا این تعهدات امپریالیستی را کنار بگذارد دیگر چیزی از ساختار سلطه او بر جهان باقی نمیماند.
البته ممکن است ترامپ، بعدها، این گفتههای خود را که بر ضد ارکان سیاست خارجی و امپریالیستی امریکا در مصاحبههای مختلف با رسانههای امریکا بیان داشته تغییر دهد و یا به بهانه "روشنی بخشیدن" به آنچه گفته، آنها را در قالب جملات دیگری به مفهوم دیگری بیان کند، ولی مهم این است که اگر دهها میلیون صفوف اعضاء حزب جمهوریخواه و طرفداران او در طبقه متوسط به این مطالب و نظریات او وفادار بماند، آنوقت این باعث میشود که کلیه مفروضات و ادعاهای رایج مانند اینکه مردم امریکا موافق حفظ امپراطوری امریکا با استفاده از امکانات نظامی هستند، به شدت و به سرعت اعتبار خود را از دست میدهد. آنوقت چه کسی از این سیاستها و "امنیت ملی" امریکا در سرتاسر جهان دفاع خواهد کرد؟ آیا صفوف طبقات متوسط سفیدپوست و یا صفوف مردم سفید و سیاه و رنگین پوست دموکرات از این سیاستها دفاع خواهند کرد؟ اگر ترامپ مقدسترین شعارها و آداب و سنن احزاب دوگانه را در حمایت از ارکان سیاست خارجی امریکا رد کند، و در عین حال در رقابت انتخاباتی به پیشروی خود ادامه دهد، آنوقت باید قبول کنیم که سیاست نظامیگری امریکا از هیچگونه حمایتی در میان مردم امریکا برخوردار نیست و هیچ یک از احزاب دوگانه دموکرات و جمهوریخواه نمیتوانند به نام مردم و اعضاء خود از جنگهای امریکا پشتیبانی کنند.
ترامپ حتی مدعی شده که بودجه پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) را تا 50 درصد کاهش خواهد داد. او حتی اظهار داشته که در رابطه با دعوای میان اسرائیل و فلسطینیان باید ژست "بیطرفی" اتخاذ کند تا بتواند در میان آنها میانجیگری کند. اگر ترامپ واقعاً به چنین مواضعی وفادار بماند باید واقعاً نسبت به حفظ جان خود بیمناک باشد.
او ناتو، اتحادیه نظامی امریکا و اروپا را ناکارآمد و از نظر اقتصادی نسبت به امریکا غیرمنصفانه میداند. او به روزنامه نیویورک تایمز گفت که ناتو باید "بر مبارزه بر ضد تروریسم تمرکز کند" ــ و این در واقع پایین آوردن سطح مأموریت ناتوست که اتفاقاً در سال 2011 با دخالت نظامی در لیبی به قاره آفریقا گسترش پیدا کرد.
او بارها تمایل خود را نسبت به بیرون کشیدن نیروهای امریکا از ژاپن و کره جنوبی ابراز داشته است. و این در حالی است که نیروهای امریکا از جنگ جهانی دوم به بعد در این دو کشور استقرار داشتهاند. به نظر او این نیروها باید از آنجا خارج شوند، مگر آنکه این دو کشور هزینه استقرار نظامیان امریکا را بپردازند. او معتقد است باید "معامله بهتری" با این کشورها بکند. اوقصد دارد تمام "قراردادهایی" که امریکا برای استقرار 1000 پایگاه در سرتاسر جهان منعقد ساخته را مورد تجدیدنظر قرار دهد. به نظر او امریکا باید ضابطه هزینه ـ سود را در این رابطه به کار گیرد.
نکته اساسی این است: ترامپ ظاهراً این اصل را قبول ندارد که این پایگاهها برای حراست از "منافع و امنیت ملی" امریکا تعبیه شدهاند. او این پایگاهها را در چارچوب عرضه نوعی "سرویس" قرار میدهد که مشتریان باید بابت دریافت این "سرویسها" هزینه آن را بپردازند.
ترامپ، برعکس جورج بوش پسر، هیچ علاقهای به "گسترش دموکراسی" به سایر کشورهای جهان ندارد. او، برعکس اوباما و خواهر دوقلوی سیاسی او هیلاری کلینتون، هیچ علاقهای به برعهده گرفتن "مسئولیت حراست" از حقوق مردم سایر کشورها در مقابل "ظلم" دولتهای "جابرشان" ندارد. ظاهراً او مخالف انجام انقلابهای رنگین و تغییر رژیم کشورهای "ستمگر" است.
به نظر میرسد ترامپ خواهان قطع رابطه استراتژیک با عربستان است و میگوید چنانچه مقدار قابل توجهی از هزینههای جنگ با داعش را به امریکا نپردازد باید خرید نفت از آن را متوقف نمود. او میگوید "چنانچه عربستان از زیر چتر حمایتی امریکا خارج شود فکر نمیکنم باقی بماند". او حمایت از عربستان را به پرداخت هزینههای آن مشروط میکند.
او توجیهات مربوط به "امنیت ملی" امریکا در خلیجفارس را که به دوران فرانکلین روزولت در سال 1943 بازمیگردد قبول ندارد. در این سال بود که روزولت در ملاقات با عبدالعزیز بن سعود، بنیانگذار پادشاهی سعودی، روی عرشه یک رزمناو امریکایی اعلام کرد: "دفاع از عربستان برای امریکا جنبه حیاتی دارد." رئیسجمهور کارتر نیز، در سال 1980، همین موضع را اتخاذ کرد و گفت در صورت لزوم با بکارگیری زور از "منافع امنیتی" خود در خلیجفارس دفاع میکنیم. بوش پسر هم، مانند کارتر و روزولت، از همین عبارات و توجیهات استفاده کرد.
ترامپ ، در رابطه با چین و روسیه، در نظر دارد آنها را بهجای تهدید نظامی به اقدامات اقتصادی و مالی و تجاری تهدید کند.
ترامپ میگوید امریکا نباید به عراق و لیبی حمله میکرد. چراکه آنها سدّی در مقابل تروریستها بودند و با آنها مبارزه میکردند و آنها را میکشتند. او، به همین دلیل، مخالف جنگ نیابتی علیه بشار اسد در سوریه میباشد.
خلاصه کلام آنکه، ترامپ به شدت در حال مشروعیتزدایی از سیاستهای امپریالیستی امریکا از جنگ جهانی دوم تاکنون است.
نخستین تأثیر فعالیت انتخاباتی ترامپ این بود که نشان داد هواداران سفیدپوست او هیچ علاقهای به برنامه اقتصادی تشکیلات و رهبری حزب جمهوریخواه ندارند. در واقع ترامپ به طرفداران خود این فرصت را داد تا نشان دهند از آنچه سرمایهداران بر سر مشاغل آنها آوردهاند نفرت دارند. در واقع طبقه متوسط و کارگر امریکا در این انتخابات نشان دادند که با برنامه اقتصادی تشکیلات هر دو حزب و کلانسرمایهداران به شدت مخالف هستند. حالا اگر صفوف حزب جمهوریخواه از حملات ترامپ به توجیهات رهبران حزب، که ارگان سیاست خارجی و ساختار امپریالیستی امریکا را تشکیل میدهد، استقبال کنند، آنوقت دیگر چیزی از ساختار ایدئولوژیک حزب باقی نمیماند و کوچکترین اتفاقی که برای حزب جمهوریخواه روی میدهد انشعاب و متلاشی شدن آن است. و چنانچه حزب دموکرات نیز در همین راستا دچار شکاف گردد، آنوقت ضربه محکمی به نظام دو حزبی امریکا وارد میگردد.
کلام آخر
پدیده ساندرز ــ و ترامپ ــ از درون شورش پایگاههای اجتماعی هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه سر بر آورد. جوانان، دختر و پسر و از کلیه اقوام و نژادها به حمایت از ساندرز پرداختهاند. هزاران جوان امریکایی عملاً به مبلغان ساندرز و پخشکنندگان تراکتهای تبلیغاتی او روی آوردهاند.
در رابطه با سیاهپوستان یا اقلیت آفریقاییتبار امریکا باید به این دیگر تاکتیک انتخاباتی حزب دموکرات اشاره کنیم که همواره سیاهان را از قدرت گرفتن حزب جمهوریخواه یعنی حزب نژادپرستان، میترسانند و در نتیجه رهبران سنتی و محافظهکار سیاهپوستان که سالهاست عملاً به اعوان و انصار و ریزهخوار دموکراتها بدل شدهاند صفوف آفریقاییتباران را به رأی دادن به حزب دموکرات و هیلاری کلینتون تشویق میکنند. ولی اینبار این حقّهها کارگر نیفتاده است، و به نظر میرسد صفوف آفریقاییتباران امریکا دست رد به سینه رهبران سنتی خود زدهاند. و در جنبش "جان سیاهان هم مهم است" (Black Lives Maller) راه دیگری در پیش گرفتهاند. خانم آلیسیا گارزا، از بانیان جنبش "جان سیاهان هم مهم است" به کلینتونها میگوید، "پشت و کت و کول من خسته شد از بس که برای رفتن به کاخ سفید مورد استفاده شما قرار گرفته است."
خلاصه آنکه، به نظر میرسد بحران اقتصادی امریکا دارد به بحران اجتماعی نیز گسترش مییابد. در رهبری احزاب دوگانه امریکا شکاف پدیدار شده است و این منعکسکننده شکاف در میان هیئت حکامه امریکاست.
این شکاف در واقع در دوران جنگ ویتنام پدید آمد. جنبش ضدجنگ ویتنام نقش اساسی در پدید آمدن این شکاف بازی کرد. پس از جنگ ویتنام هیئت حاکمه امریکا بالاخره این شکاف را تا حدّی رفع و رجوع کرد و ظاهراً دستکم، در دولت اوباما بر سر چند مسئله به اجماع رسید. به هر حال این شکاف، گرچه از دیدها پنهان ماند ولی از بین نرفت.
ظهور دونالد ترامپ و برنی ساندرز حاصل عربدهجویی امپریالیستی- به خصوص در دوران دولتهای بوش و اوباما- است. پس از اجماع هر دو حزب در مورد تمامی ماجراجوییها و خطر کردنهای امپریالیستی ــ از کاهش مالیات به نفع کلانسرمایهداران و صدور میلیونها شغل به خارج و نجات بانکها از ورشکستگی به هزینه مالیاتدهندگان گرفته تا جنگهای پایانناپذیر ــ اینک احزاب دوقلوی الیگارشی حاکم بر واشنگتن خود را در موقعیت بسیار حساسی مییابند. ترامپ جمهوریخواه با مواضع نامعهود پاپیولیستی و نژادپرستانه خود حزب جمهوریخواه را با انشعاب مواجه ساخته است. و برنی ساندرز، از سوی دیگر، بخش بزرگی از پایگاههای اجتماعی حزب دموکرات را به طرفداری از تقاضاها و خواستهای بهحق مردمی تشویق و ترغیب میکند. رهبران تشکیلات هر دو حزب از این جهت با ترامپ و ساندرز سر ناسازگاری دارند که هر دو آنها این احزاب را با خطر انشعاب مواجه ساختهاند.
هیئت حاکمه امریکا به هیچ یک از آنها اعتماد ندارد. آنها علناً اعلام میدارند که نه یک فرمانده کل (رئیسجمهور) غیرقابل پیشبینی مانند ترامپ میخواهند نه کسی مانند ساندرز که تودههای مردم را در راه دستیابی به تقاضاهای مشخص به مبارزه دعوت میکند. رسانههای الیگارشی امریکا، اکنون بیشتر از هر نامزد دیگری به ترامپ حمله میکنند.
ساندرز از زیر جملات چندگانه تشکیلات حزب دموکرات و رسانهها زنده بیرون آمده است. ترامپ و ساندرز فیالنفسه و فیحدالذاته تهدیدی برای نظام دو حزبی امریکا محسوب نمیشوند. ولی آنچه فعالیت و تبلیغات انتخاباتی آنها عرضه میدارد، مطمئناً تهدید به شمار میرود و طبقه حاکمه امریکا از آن آگاه است.
از سوی دیگر، به هیچ وجه نباید دچار این توهم شد که ترامپ و ساندرز سیاستهای امپریالیستی امریکا را تغییر خواهند داد. ابداً. چنین چیزی نیست و هرگز اتفاق نمیافتد. برنامه انتخاباتی هر دو آنها چندان منافاتی با برنامه امپریالیسم امریکا ندارد: جنگ، خصوصیسازی و تروریسم نژادپرستانه سیاستهایی هستند که مادامی که امریکا تحت حاکمیت سرمایه قرار دارد ادامه خواهند یافت. لیکن اهمیت ساندرز و ترامپ را نمیتوان نادیده گرفت. هر دو آنها، همچنانکه نارضایتی عمومی از حکومت سرمایه به اوج خود میرسد، یادآور کابوس بالقوه امپریالیسم میباشند.
جامعه سرمایهداری امریکا دچار بحران سنگینی میباشد. بیکاری، فقر، بدهی مزمن، با توجه به سود هنگفتی که اربابان سرمایه به جیب میزنند هرگونه توهمی نسبت به بهبود وضع موجود را معطل میگذارد، اقدامات بیپایان نظامی و مخرب امریکا در سرتاسر جهان دیگر هیچگونه منافع و فرصتهای مادی برای هیچ یک از اقشار طبقه متوسط و کارگر امریکا به ارمغان نمیآورد. استراق سمع گسترده از مردم، بیرحمی پلیس و به بند کشیدن تودههای مردم سیاه و لاتینیتبار باعث گردیده اطمینان و اعتماد به نظام امریکا به شدت کاهش یابد. تودههای مردم به شدت سرخورده هستند و برای نجات خود به هر پشیزی دست میزنند.
حملات رسانههای امریکا به ترامپ و حمایت بیحدّ و حصر آنها از هیلاری کلینتون به روشنی نشان میدهد که هیلاری کلینتون از حمایت بی چون و چرای هیئت حاکمه امریکا بر خوردار است. و از نکات جالب اینکه برای به قدرت نشاندن هیلاری کلینتون از انجام هیچ کار غیر دموکراتیک نیز ابائی ندارند.
روزنامه نیویورک تایمز، مورخ 4 آوریل 2016، مقالهای تحت عنوان "حزب (غیر) دموکراتیک" در صفحه سرمقالات انتشار داد. این مقاله اعلام کرد: 30 درصد نمایندگان اعزامی به کنگره حزب دموکرات را " سوپر نمایندهها" (Super Deligates) تشکیل میدهند - یعنی 712 نماینده از 2387 نماینده . " سوپر نمایندهها " در دادن رأی به نامزدها جهت انتخاب نامزد حزب در انتخابات ریاستجمهوری فقط تابع نظر رهبری حزب هستند و هیچ ابائی ندارند که خلاف نتیجه انتخابات مقدماتی در ایالتهای مختلف رأی بدهند . و به این ترتیب آنها میتوانند نامزدی که 51 درصد نمایندگان را در انتخابات ایالتها به خود اختصاص داده به راحتی کنار بگذارند. آنها در واقع تحت دیسیپلین حزب قرار دارند و طبق نظر رهبری حزب به نامزدها رأی میدهند. نیویورک تایمزاز قول اسوشیتدپرس گزارش میدهد سه ماه پیش از شروع انتخابات نیمی از سوپر نمایندگان ( 359) به انتخاب هیلاری کلینتون متعهد شده بودند.
در حزب جمهوریخواه نیز، با کمی تفاوت، وضع به همین منوال است. داستان غیر دموکراتیک بودن انتخابات در امریکا نیاز به توضیح بیشتری دارد که از حوصله این مقاله خارج است.