نود ثانیه حرف میزنم، ۳۰ ثانیه آواز میخوانم
«لطفعلی باقریان» متولد سال ۱۳۵۲ در شهرستان دهق استان اصفهان است. در کودکی به دلیل یک بیماری ارثی بیناییاش را بهتدریج از دست میدهد؛ اما این قضیه مانع او در رسیدن به علائقش نمیشود. «در خانواده ما من و دو خواهر و مادرم نابینا هستیم. من در نوجوانی صدای خوبی داشتم و با فکر کودکی خودم میگفتم چه خوب که هم خودم بخوانم و هم خودم بزنم! برای همین یک سنتور خریدم و حتی در کلاس موسیقی هم ثبتنام کردم؛ اما درنهایت پشمان شدم. البته از این صدا بعداً در منبرها برای مداحی و الان برای سخنرانیهایم استفاده کردم. من در جشنهای بزرگ چند هزارنفری ۹۰ ثانیه حرف میزنم، ۳۰ ثانیه میخوانم.»
برای طلبه شدن ده هزار نوار گوش دادم
از ماجرای طلبه شدنش که میپرسیم میگوید داستان آن طولانی است و سالها طول کشیده تا او را بهعنوان یک طلبه نابینا بپذیرند. «اوایل به من اجازه ورود به حوزه علمیه نمیدادند و میگفتند طلبه باید سلامت کامل داشته باشد و اتفاقاً درست هم میگفتند. کتابهای حوزه در قدیم خیلی ریز و با حاشیههای زیاد بود. من آن موقع هنوز مقداری دید داشتم و اگر سرم را خیلی به کتاب نزدیک میکردم، تا حدی میتوانستم متن کتاب را بخوانم و البته یکی از مزایای حوزه این بود که نوار و فایل صوتی همه کتابها موجود بود و شاید به شما بگویم در این مدت بیش از ده هزار نوار گوش دادم. اوایل به من میگفتند شما نمیتوانید در حوزه موفق باشید اما بعدازاینکه دیدند مرتب ۲۰ میگیرم، مرا در حوزه نگه داشتند. مثلاً کتابی در حوزه داریم به اسم «صرف میر» و آنقدر این کتاب سخت است که درباره آن میگویند هر که خواند صرف میرِ میر را/ بشکند صد قفل و صد زنجیر را؛ اما من موفق شدم در این درس نمره ۲۰ بگیرم که مثل بمب صدا کرد و همینها باعث شد در حوزه علمیه ماندنی شوم و درنهایت در کمتر از ده سال دروس حوزه را تمام کنم.»
نمیتوانم مردم را نخندانم!
حاجآقای باقریان حالا درزمینهٔ تربیت فرزند و ازدواج به یکی از مبلغان شناختهشده اصفهان تبدیل شده و حتی سه سال پیش بهعنوان مبلغ نمونه کشوری در ایران انتخاب شده است. به قول خودش زبان کودکان را خوب بلد است و خوب با آنها همزبان میشود. اما این مربی شدنش هم کاملاً اتفاقی بوده است. «جریان مربی کودک شدن من به یک پیامک برمیگردد. سالها پیش یک پیامک عمومی به همه طلبهها ارسال شد مبنی بر اینکه هر کس میخواهد در مسابقه کودک و نوجوان شرکت کند، به این همایش بیاید. این پیام برای من هم آمد و من هم یک روز با سختی خودم را به این همایش رساندم. یک حاج آقایی که مسئول کار بود، تا من را دید خیلی ناراحت شد که چرا به من هم پیام دادند و با این وضعیت من را بهزحمت انداختند. من به این بنده خدا گفتم: میخواهید من هم یک اجرایی بکنم حالا که تا اینجا آمدهام؟ من دوستی با خودم به این همایش برده بودم میگفت این آقا تمام مطالب شما در حین اجرا یادداشت میکرد و چون با شعر و طنز با بچهها حرف میزنم فقدان قلم و تابلو در کارم مشخص نمیشود و الان وقتی محرم من دو عزا میگیرم. یکی اینکه محرم است و دوم اینکه نمیتوانم بخندانم! در بعضی از کلاسها و همایشها آنقدر میخندانم که از فرط خنده، دستمال به دست میگیرند و گریه میکنند.»
هر سخنرانی ۳۰۰ ساعت وقت میگیرد
آقای باقریان برای تهیه متن سخنرانی زمان زیادی صرف میکند و متن هر سخنرانی ساعتها از او انرژی میگیرد. «من برای تهیه مطالبم برای سخنرانیها و کلاسها یک روند طولانی طی میکنم. اول با یک فردی از دوستان تا رانندهام به کتابخانه میروم. کتاب موردنظر را انتخاب میکنم. گوینده کتاب از صبح تا شب به منزل ما میآید و کتاب را برای ما میخواند و هرکجا که من دوست داشته باشم تیک میزند. این تیکها بعداً داخل دستگاهی خوانده میشوند. بعد این خلاصهها را به خط بریل تبدیل میکنم و این متنها را حفظ میکنم و در سخنرانیها بیان میکنم. یعنی گاهی اوقات آماده کردن برخی سخنرانی ها ۳۰۰ الی ۴۰۰ ساعت طول میکشد.»
بمب انرژی نابینایان هستم
بسیاری از مردم در برخورد با این طلبه، زود قضاوت کردهاند و زود هم پشیمان شدهاند. «خیلیها وقتی مرا با عصا میبینند، فکر میکنند دیگر حرف زدن هم بلد نیستم. در یکی از همایشها آخر جلسه، یک خانمی گریهکنان سراغ من آمد و گفت من را حلال کن. من وقتی شما را دیدم، هم به شما بدبین شدم همه به مسئولین که شما را برای ما انتخاب کردند و کلی فحش دادم. اما تا یک ربع شما حرف زدید و همه قلمبهدست شدند، پشیمان شدم.»
حجتالاسلام باقریان بااینکه نمیبیند؛ نگاهش به دنیا زیباست و از تمام موقعیتهای تلخ، خاطرههای شیرین میسازد و به همین خاطر است که از نابیناییاش هم خاطره بانمک دارد. «یک روز از ماشین پیاده شدم، یک آقایی به من گفت دستت را به من بده. خیلی خوشحال شدم که نمیخواهم صبر کنم کسی دست من را بگیرد را از خیابان رد شوم. تا اینکه پایش به یک سری میلهها گیر کرد و خورد زمین و بلند فریاد کشید: آقا مگه نمیبینی؟! من هم گفتم نه! او هم گفت: منم نمیبینم. حالا این بنده خدا میخواست من دست او را بگیرم من هم امیدم به او بود. حالا از این به بعد هرکسی میخواهد دست مرا بگیرد، اول به چشمهایش دست میکشم و تستش میکنم ببینم چشمهایش سالم است یا نه (با خنده)»
حجتالاسلام باقریان یکی از رسالتهای اصلی خودش را روحیه دادن به نابینایان میداند و برای همین هفتهای یکبار سراغ آنها میرود تا ثابت کند نابینایی مانع رسیدن به آرزوهایشان نمیشود.