کد خبر 771022
تاریخ انتشار: ۱۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۲
کتاب داد - خاطرات عزت قیصری - کراپ‌شده

این کار من با خنده ی بچه ها همراه شد. صدای خنده ی مجروحان بلند شد و بمب خنده در میان آنها ترکید. لحظه ای که خنده ی مجروحان مثل نارنجک ترکید، همه از خنده ریسه می رفتند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از کتاب دادا، خاطرات سرکار خانم عزت قیصری است که توسط علی کلوندی نوشته شده و نشر فاتحان آن را تبدیل به کتاب کرده است...

چادر مشکی

زنان در جنگ دو دسته بودند: آنانی که به صف ضد انقلاب پیوستند و تفنگ در دست گرفتند و علیه اسلام و رزمندگان می جنگیدند مثل زنانی که جذب کومله و دمکرات شدند، و زنانی که در جبهه ی اسلام کار امدادگری را انجام می دادند. آنان به جای پوتین و لباس خاکی رنگ، چادر و لباس مشکی می پوشیدند و به جای کلاه کاسکت مقنعه مشکی سرشان می کردند.

به جای تفنگ برداشتن و پشت توپ و تانک و ضد هوایی نشستن، تیغ جراحی، پنس، گاز، نخ و سوزن بخیه دستشان بوده است. البته در جنگ خواهرانی بودند که لباس رزم هم می پوشیدند و پشت توپ، تانک و تیربار هم می نشستند و تفنگ در دست می گرفتند و رو در رو با دشمن می جنگیدند. تعداد این خواهران کم و انگشت شمار بود.
چادر ضد گلوله
در حالت نیمه نشسته مشغول مداوای مجروحی بودم که بمباران شروع شد. چادرم را جلوی صورت او گرفتم. فکر کردم با این کار می توانم از اصابت ترکش و بمب به سر و صورتش جلوگیری کنم، فکر می کردم چادرم مانع اصابت گلوله می شود. ناگهان یک تکه ی ترکش ولگرد از چادرم رد شد و به سر رزمنده اصابت کرد. بوی سوختگی چادرم بلند شد و در فضای اتاق پیچید.
این کار من با خنده ی بچه ها همراه شد. صدای خنده ی مجروحان بلند شد و بمب خنده در میان آنها ترکید. لحظه ای که خنده ی مجروحان مثل نارنجک ترکید، همه از خنده ریسه می رفتند. آن قدر خندیدند که از چشم هایشان اشک می ریخت از ته دل می خندیدند و دلشان را گرفته بودند.
بمباران ها و شهادت و زخمی شدن نیروها فرصت و دل و دماغی برای حرف زدن و خندیدن باقی نمی گذاشت. ولی آن روز من هم از ته دل خندیدم. وقتی فتیله ی خنده ها پایین کشیده شد.

بچه ها گفتند: خواهرا دستت درد نکند، حسابی روحیه و انرژی گرفتیم و این صحنه مرهم زخم های مان شد. چیزی که تا مدتها در آن محیط ورد زبان همرزمانم شده بود خاطره ای بود که دیگر تکرار نشد. اما همان برایم خاطره ای شد که تا الان هم یادآوری اش برایم خنده دار است.


جنگیدن در کردستان
فرق زیادی بود میان جنگیدن در میان دشتهای صاف جنوب با جنگیدن در کوه های سر به فلک کشیده، دره های عمیق، ارتفاعات صخره ای، جنگل های بلوط و درختچه های کوتاه، گردنه های خطرناک و کمین گاه های فراوان، جاده های خاکی و مین گذاری شده و سرمای زمستان بود. در غرب صحبت از جنگیدن در ۱۰ متر برف است. جایی که انسان یخ می زند و تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی، سخت بود. سرمایی که دل سنگ را می ترکاند.
رزمندگان در مناطق کردنشین در چنین شرایطی، همزمان در دو جبهه می جنگیدند: یکی جنگ با ارتش عراق و دیگری جنگ با گروهکهای ضد انقلاب که خود را میان مردم مخفی و مردم را سپر خود می کردند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۴:۲۶ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
    5 1
    مادر من پرستار بازنشسته هستند. در دوران جنگ در مجموع بیش از 4 سال در جبهه هاخدمت کردند. مادرم حتی یک بار از این حضور طولانی در جبهه برای به دست آوردن امور دنیایی استفاده نکرد. در عوضا دوبار ائمه را در خواب دید. یک بار زمانی که به شدت بیمار بود، خانمی را در خواب دید که به او می گوید دست مرا بگیر و بلند شو. مادرم در خواب می گوید من نمی تونم بلند بشم، دکترها نمی تونن کمکم کنن تو چطور می خواهی به من کمک کنی؟ آن خانم در خواب می گوید من فاطمه زهرا هستم به من اعتماد کن. مادرم دست خانم فاطمه زهرا را می گیرند و از خواب بیدار می شوند و شفاء عاجل از ایشان می گیرند. یک بار هم در خواب دیده اند که لباس های پسر کوچکی را می شویند که در حیاط بازی می کند ولی چهره اش معلوم نیست. شخصی از مادرم می پرسد تو که بچه کوچک نداری لباس چه کسی را می شویی؟ مادرم می گوید مگر نمی دانی این ها لباس های امام زمان است که من می شویم. مادرم همیشه می گوید این دوبار که چنین خواب هایی دیدم به خاطر شفائت شهدا در آن دنیا بوده است.
  • IR ۱۶:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۶/۱۴
    2 2
    الان پرستارها دیگه ضد گلوله ندارن خدا وکیلی بعضی هاشون انصاف هم ندارن

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس