گروه جهاد و مقاومت مشرق - مشتاق بودم تا هرچه زودتر به حضور خانواده شهید مدافع حرم مهندس مصطفی کریمی برسم. خانوادهای افغانستانی که همه فرزندانشان در مقاطع کارشناسی ارشد یا دکتری در بهترین دانشگاههای کشور مشغول تحصیل هستند. شهید مصطفی کریمی نیز از نخبگان جامعه افغانستانی مقیم ایران و فارغالتحصیل رشته معماری از دانشگاه تهران بود که داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت راهی سوریه شد و امروز او را به عنوان شهید شاخص بسیج مهندسین میشناسیم. شهیدی که به خاطر سطح علمی بالایی که داشت، بدون کنکور وارد دانشگاه شد و بورسیه شدنش هم مانع مدافع حرم شدنش نشد. به بهانه برگزاری مراسم اولین سالگرد شهید که 9آبان ماه سال 1396 در دانشگاه تهران برگزار میشود تصمیم گرفتیم با خانواده این شهید گفتوگویی داشته باشیم.
بهشت معصومه(س) قم
ابتدای ورود به قم به زیارت شهدای بهشت معصومه(س) میروم. قبور شهدای فاطمیون و مزار شهید مدافع حرم مصطفی کریمی را جستوجو میکنم و بعد از زیارتی مختصر، راهی خانه شهید میشوم. مادر آقا مصطفی در را به رویم میگشاید. مادری مهربان که شاید واژه مهربانی در برابر محبت مادرانهاش کمترین قدر را داشته باشد. داخل خانه توجهم به عکس روی دیوار جلب میشود. عکسی که نشان از جهاد و شهادت در خانواده مصطفی دارد. پدر شهید هم به جمع ما اضافه میشود. وقتی کنارشان مینشینم از شهدای آن عکس سراغ میگیرم؛شهدایی که از سه نسل مختلفند. شهید براتعلی حمیدی و شهید محمد حمیدی پدربزرگ و دایی مصطفی هستند که تصویرشان در کنار تصویر خود او زینتبخش یکی از دیوارهای خانه شدهاند.
بیداری اسلامی
سکینه حمیدی مادر شهید مصطفی کریمی میگوید: پدرم براتعلی حمیدی و برادرم محمد حمیدی هم شهید شدهاند. قبلاً دختر و خواهر شهید بودم و امروز هم افتخارمادر شهیدبودن نصیبم شد. پدرم سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با امامخمینی(ره) ارتباط داشت و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امامخمینی(ره) در شمال افغانستان شد و مردم را با آرمانهای انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا میکرد. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایهریزی شد و انقلاب اسلامی ایران به کشور ما هم سرایت کرد. فعالیتهای پدر و برادرم خار چشم ضد انقلاب و کمونیستها بود، لذا نقشه ترورشان را کشیدند. 10سال بعد از پیروزی انقلاب در یکی از روزها که پدرم در حوزه علمیه در شمال افغانستان بود توسط منافقین وابسته به کمونیستها مورد حمله قرار گرفت. پدر مقاومت کرد، اما بعد از اتمام مهماتش منافقین به حوزه هجوم بردند و پدرم براتعلی حمیدی و برادرم محمد حمیدی را به شهادت رساندند.
تحت تعقیب ساواک
پدر شهید مصطفی کریمی متولد 1335 است. در ادامه صحبتهای همسرش از علاقه شهید به جهاد و شهادت میگوید: مصطفی در کودکیهایش از من در مورد شهادت و شهید میپرسید. از شهادت پدربزرگ و داییاش از راهی که آنها در پیش گرفته و رفتهاند. من آن زمان در حوزه درس میخواندم و زندگی با همه سختیهایش میگذشت. 9 فرزند داشتم. پنج پسر و چهار دختر. پنج سالی در ایران بودم و اوضاع که مرتب شد و انقلاب به پیروزی رسید، خانواده را از افغانستان به ایران آوردم. در دوران انقلاب هم در تظاهراتهای مردمی علیه شاه شرکت داشتم. اعلامیههایی که از امام به دست ما میرسید بین انقلابیون توزیع میکردیم. چند باری هم ساواک در تعقیبمان بود که توانستیم از دستشان فرار کنیم.
زمزمه شهادت
پدر شهید ادامه میدهد: خوب یادم است همسرم هر بار که بچهها را شیر میداد زیر لب زمزمه میکرد میشود سجادم، میشود مرتضایم و میشود مصطفی هم شهید شوند و راه پدر و برادرم را ادامه دهند. روی رزقی که همسرم در دوران بارداری میخورد بسیار تأکید و توجه داشتم. میدانستم مال حرام و حتی لقمهای حرام در عاقبت بچهها تأثیرش را خواهد گذاشت. با همان حقوق کم طلبگی بچهها را به امروزشان رساندیم. البته خودشان هم بسیار تلاش کردند. بسیار همت بالایی داشتند. همه هم الحمدلله نخبه علمی و دانشگاهی و دکتر هستند.
موزه جنگ کابل
بعد از صحبتهای پدر شهید، مادر مصطفی من را به اتاق شهید راهنمایی میکند. در ورودی اتاق، سمت راست، روی دیوار نقشهای از موزه جنگ کابل نصب شده است. مادر شهید بیان میکند: این طرح پایان نامه مصطفی بود. همه کارهای پایان نامه را انجام داده و منتظر دفاعیهاش بودیم که شهید شد. الان هم طرح دفاعیهاش داخل لپ تاپش است.
نمایشگاه جبهه مقاومت
کافی است نگاهی به سر و وضع اتاق شهید بیندازی تا با شخصیت و ویژگیهای اخلاقی مصطفی آشنا شوی. مدالها و لوحهای مصطفی یکی بعد از دیگری حکایت از افتخارات علمی و ورزشیاش دارند. نخبه علمی دانشگاه، مدال قهرمانی،ورزشکار بینالمللی، شاگرد برتر دانشگاهی و... میان همه این یادگاریها میز کار مصطفی امروز بسان یک نمایشگاه جبهه مقاومتی عمل میکند. ترکشها، پلاک ، عکسها و... حتی بنهای غذای دانشگاه و... همگی با سلیقه مادر و پدرش روی این میز قرار داده شدهاند.
عاشق چمران
برای مادر هر قدم که در اتاق مصطفی بر میدارد بهانهای برای شکستن بغضهای گره خوردهاش است. میگوید: پسرم خیلی تلاش کرد خیلی زیاد... داخل اتاق تصویری از شهید چمران وجود دارد. از مادر شهید در باره تصویر چمران میپرسم. اشاره میکند:مصطفی عاشق شهید مصطفی چمران بود. میگفت میخواهم مانند شهید چمران باشم. میدانستم اگر تصمیم به کاری بگیرد انجامش میدهد.هم از لحاظ علمی نخبه بود و هم از لحاظ نظامی دوست داشت چریک باشد مانند چمران. الگوی شایستهای را هم برگزیده بود. مصطفی امتیاز و بورسیه تحصیل در خارج از کشور را به عشق حضور در جهاد و جبهه رها کرد تا به عاقبت بخیری برسد. مثل شهید چمران عاقلانه اندیشید و عاشقانه رفتار کرد.
خدا رحمان است و رحیم
وقتی عکسهای مصطفی که بعد از شهادتش به دست خانواده رسیده را مرور میکنم با خودم میگویم واقعاً این شهید شبیه الگوی خودش دکتر چمران شده بود. پدر شهید از خصوصیات اخلاقی فرزندش میگوید: مصطفی خوش اخلاق و خوش خنده بود. در عین حال بسیار جدی بود و در پروژههایی که بر عهده میگرفت، با تمام همت و توان وقت میگذاشت. ارتباط خوبی با دوستان و همسایهها داشت. دوران کودکیاش را خوب به یاد دارم. وقتی از مدرسه میآمد و من در خانه بودم از من میخواست تا قرآن را به او بیاموزم. حافظه خوبی هم داشت. چند جزء قرآن را هم حفظ بود. بارها و بارها شده بود که در باره اسلام ناب محمدی(ص) با هم گفتوگو میکردیم. مصطفی معتقد بود و میگفت چرا آدمی را از خدا میترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان میگوییم بسماللهالرحمنالرحیم. خدا را به رحمان و رحیمیت باید معرفی کنیم. ایشان دغدغه اسلام را داشت. میگفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگتر و مهربانتر از اینهاست که شما به مردم معرفی میکنید.
مدادالعلماء افضل من دماءشهداء
پدر شهید بیان میکند: مصطفی به من میگفت تو که روحانی هستی و برای اسلام تبلیغ میکنی چرا عمل نداری!در حال حاضر که اسلام به شما نیاز دارد امروز که جنگ اسلام و کفر است چرا کاری نمیکنی؟امروز امریکا بار دیگر چون دوران هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران با نام و نقاب داعش وارد میدان شده است، شماکه خودتان اوضاع جنگ افغانستان را میدانید، تنها کشور شیعه و مستقل در جهان که قدرت هم دارد ایران است. چرا نمیروید و از آن دفاع نمیکنید؟ من در پاسخ همه این صحبتها به مصطفی گفتم:« مداد العلماء افضل من دماءشهداء» من با قلم و علمم دارم به این جبهه خدمت میکنم. تو هم بمان و با قلم علم و عقیدهات از جبهه مقاومت اسلامی دفاع کن و در سنگر علم و دانش باعث افتخار باش، اما مصطفی نپذیرفت و گفت من باید بروم.
پدر شهید ادامه میدهد: من مشهد بودم که با من تماس گرفت و گفت میخواهد راهی شود. حرفهای گذشته را تکرار کردم، اما فایدهای نداشت. میگفت میخواهم بروم و شهید شوم. میروم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. مصطفی میگفت میخواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً میخواهد برود به پادگان محل آموزشیاش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور 95 بود. مصطفی دورههای لازم نظامی را در ایران و سوریه سپری کرده بود.
فدایی اسلام و انقلاب
مادرش هم میگوید: وقتی رفت سه مرتبه از سوریه با ما تماس گرفت. به من گفت ننه دعا کن یا پیروز شوم و برگردم یا 50،40 داعشی را بکشم و برگردم و یا شهید شوم که خودت باید من را دفن کنی. وقتی گریه میکردم میگفت گریه نکن چرا گریه میکنی مادر. خبر شهادت را ابتدا به برادرم گفته بودند. برادرم به خانه ما آمد و رو به همسرم کرد و گفت اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه میکنی؟ پدر گفت خدا را شکر میکنم. این برای ما افتخار است. من هم گفتم پدرم و برادرم را در راه اسلام دادهام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب. من خیلی احساساتی بودم و مصطفی را خیلی دوست داشتم، اما با شنیدن خبر شهادتش صبورانه و مقتدرانه ایستادم.
شهادت در اثریا
از مادر میخواهم از نحوه شهادت بگوید، اما گویی سکوت و بغضهای مادرانه فرصت روایت نمیدهد. برای همین روایت شهادت مصطفی کریمی را از زبان برادرش سجاد کریمی میشنوم: مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان میشود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت میکند و قطع نخاع میشود و از ارتفاعی که در آن بوده به پایین میافتد. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقالش به دلیل وخامت شرایطش فراهم نمیشود و در نهایت برادرم به شهادت میرسد. مصطفی به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی در 25مهرماه سال 1395 در اثریا سوریه به شهادت رسید .
خلوت شبانه
واگویههای مادر شهید به زمان وداع با فرزندش میرسد و با بغض میگوید: وقتی مصطفی را به خاک سپردیم نتوانستم به وصیتش عمل کنم و خودم او را داخل قبرش بگذارم. حال و هوای خوبی نداشتم، اما همانجا به مصطفی گفتم که مادر جان من از تو ناراضی نیستم.تو من را ببخش. این گریههای من و بیتابیهایم برای دل زینب(س) است.
وقتی به بهشت معصومه (س) میروم زائران زیادی را برمزار شهدا میبینم و این من را آرامتر میکند. یک بار که کنار مزار مصطفی نشسته بودم جوانی آمد و شروع به خواندن فاتحه کرد. از او پرسیدم این شهید را میشناسی؟گفت بله، ایشان شهید مصطفی کریمی دوست و همرزم من بود. ما در سوریه با هم بودیم. از مصطفی خاطرات زیادی را روایت کرد،اما نمیدانست من مادر مصطفی هستم. گفت نیمههای شب از صدای نماز خواندش بیدار شدم.وقتی سلام نماز را داد گله کردم که مصطفی چرا من را برای نماز صبح بیدار نکردی؟
گفت رفیق هنوز که اذان صبح را نگفتهاند. آنجا بود که فهمیدم نماز شب میخوانده و با خدا در آن دل شب خلوت کرده است.
منبع: روزنامه جوان