گروه فرهنگ و هنر مشرق - بالاخره ممکن است هر کدام از ما در زندگیمان یک داستان عامهپسند را خوانده باشیم؛ داستانهایی که در کشور ما تم عاشقانه دارند و در طول داستان همه آرزویت این میشود که دختر و پسر داستان بالاخره به هم برسند و با این وصال داستان با یک پایان شاد به انتها میرسد و دوباره در داستان بعدی همین کش و قوس عاشقانه تکرار میشود. اوج بروز داستانهای عامهپسند دهه 70 بود و الان نسل جدیدی از داستاننویسان به این سمت آمدهاند. تکین حمزهلو یکی از داستاننویسانی است که شاید نشود او را جزء این رده نویسندگان طبقهبندی کرد؛ اما خودش میگوید حتی اگر همین هم باشد، ناراحت نمیشوم. گفتوگوی این بار ما، با تکین حمزهلو است درباره داستانهای «عامهپسند».
از بیوگرافی شروع کنیم. تکین حمزه لو کارش را از کجا شروع کرد؟
من متولد 56 هستم. مهندسی نرمافزار خواندهام. سه فرزند دارم، پسر بزرگم دانشجو است و هم رشته خودم، پسر دومم کلاس هشتم و دختر کوچکم پنجم دبستان است. از سال 79 شروع به نوشتن کردم. آن زمان کار برنامهنویسی هم انجام میدادم و تدریس کامپیوتر هم داشتم اما در کنارش در انتشارات «شادان» به ویراستاری مشغول شدم.
کتابی را ویراستاری میکردم که به نظرم اصلا داستان خوبی نداشت. به ناشر این موضوع را گفتم. با یک حالتی که «گر تو بهتر میزنی، بستان بزن» گفت نوشتن کار سختی است اما اگر بهتر بلدی بنویس. من هم شروع کردم. نتیجه خوب از کار درآمد. چاپ اول کتاب «افسون سبز» با تیراژ پنج هزار چاپ شد و چاپ اول در عرض یک ماه تمام شد و این آغاز حضورم در سرزمین کلمات بود؛ بسیار دنیای شیرینی برای من است و نمیتوانم از آن دل بکنم.
سالها کار کردم اما پنج، شش سال قبل همسرم مجبور شد به خاطر تحریمها از کارش بیرون بیاید. تصمیم گرفتیم کاری را با هم شروع کنیم. از آنجایی که هیچ کاری را به خوبی نشر بلد نبودم پیشنهاد تاسیس یک انتشارات مورد توجه همسرم هم قرار گرفت. سال 92 مجوز نشرم را به اسم انتشارات برکه خورشید گرفتم. اولش خیلی سخت بود چون نشرهای بزرگ و قدر در زمینه داستان زیاد داریم. اما کم کم توانستیم خودمان را اثبات کنیم و الان همه کتابخوانها ما را میشناسند.
گفتید از ویراستاری شروع کردید و کتابی را میخواندید. آن کتاب هم جزء کتابهای عامهپسند بود؟
بله یک کتاب دوجلدی نوشته یک خانم بود ولی جزئیاتش یادم نیست. به نظرم آمد که هیچ چیزی در کتاب نیست. تکرار ساده یکسری کلمات بدون داشتن هیچ هدفی! معتقدم که نویسنده در سادهترین قصهها هم میتواند حرفهای مهمی بزند. حالا نه اینکه لزوما سوژههای فلسفی و پر از کلمات قلنبه و سلمبه اما کتاب فرصتی است تا شما توجه مردم را به یک مساله که برایتان مهم است جلب کنید و بخواهید از زاویهدید شما به آن نگاه کنند.
من سعی میکنم این کار را در کتابهایم انجام دهم. سعی میکنم بیطرف باشم و برای مخاطب تعریف کنم که این اتفاق دارد میافتد و مخاطب بعد از اینکه کتاب را بست به این فکر کند که حالا چه کاری میشود انجام داد و خودش را جای شخصیتها بگذارد. خیلی خوب است که بتوان در ذهن مخاطب سوال ایجاد کرد. تا الان فکر میکنم موفق بودهام. در این 16 سالی که مینویسم روند نوشتنم نه قطع شده است و نه فروش کتابهایم به مشکل برخورده است. من و خوانندههایم انگار با هم بزرگ شدهایم.
چرا به سمت نوشتن داستانهای عامهپسند رفتید؟ البته میدانم کتابهای شما را نباید در رده این کتابها طبقهبندی کرد؟ این را هم بگویم که رشدی در کتابهای شما نمایان است؛ اینکه در همان عشق دختر و پسر که در اکثر این کتابها وجود دارد باقی نماندید.
باید بگویم ازهمان ابتدا هم نگاه من فقط نگاه عاشقانه صرف در داستانهایم نبوده است. «افسون سبز» اولین کتابم بود؛ روایت عشقی که به گل مینشیند. آن هم باز یک نگاه اجتماعی دارد؛ برای کسانی که فکر میکنند ازدواج خیلی ساده است ولی در آخر کتاب نظرشان عوض میشود. اما به هرحال یک دختر 24 ساله الان 40 ساله شده و روند نگرشش به دنیا و ایدئولوژیاش تغییرکرده است. دیگر مثل زمانی که کتاب «مهر و مهتاب» را نوشتم احساساتی نیستم. نه اینکه بگویم عشق دیگر نیست اما خب نگاه انسان به زندگی عوض میشود. دوست دارم الان داستان زنانی را بگویم که مانند خودم هستند. فکر هم میکنم، این روند باید در کار همه نویسندهها باشد؛ اینکه روی یک خط نمانند.
اما هستند کسانی که این روند را عوض نکردهاند و همان روندی را در نگارش ادامه میدهند که از ابتدا شروع کردهاند.
بله درست است. شاید بعضیها خودشان را وادار میکنند مثل همیشه بنویسند. به هرحال بعضی از نویسندهها فکر میکنند با تغییر روند داستاننویسیشان شاید مشتریهایشان ریزش کند؛ یعنی نوع نگاهشان با بالا رفتن سن و مسائل دیگری برای نویسنده مهم شود.
ناراحت نمیشوید که کتابهایتان جزء کتابهای عامهپسند طبقهبندی میشود؟ یا خودتان را نویسنده اینگونه کتابها معرفی میکنید؟
نه اصلا، چرا ناراحت بشوم؟ این مساله فقط در کشور ما خیلی بار منفی دارد. در همه جای دنیا عامهپسندها محبوب و پرفروش هستند. مثلا وقتی به کتابخوانهای اروپا و آمریکا نگاه میکنید، میبینید مردم در مترو، کنار دریا، در صف بانک و اتوبوس کتاب میخوانند و بیشتر این کتابها همین رمانهای به قول معروف عامهپسند است بدیهی است که کسی کتاب فلسفی نمیخواند. من فکر میکنم هر کتابی یا اساسا هر کالای هنریای که برای مردم تولید میشود هر چه بیشتر آن را ببینند، صاحب آن کالا بیشتر خوشحال میشود.
یکسری میخواهند جا بیندازند که الزاما هر کتاب پرفروشی خوب نیست، من هم با این حرف موافقم اما الزاما درست هم نیست. شما باید ببینید بازار هدفی که این کتابها را میخرند چه کسانی هستند؟ عوام هستند یا عامه مردم؟ اینها با هم فرق دارد.
چه فرقی؟
عوام کسانی هستند که سطح سواد بالایی ندارند؛ دنبال داستانهایی هستند که برایشان آشنا باشد، حتی اگر تکراری باشد. حالا در ایران این تکرار عشق است. در هر صورت ما نمیتوانیم برای کسی نسخه بپیچیم که فلان کتاب را بخوان یا نخوان. بازار باید متنوع باشد تا هر مخاطبی با هر سطح از سواد و سن و موقعیت اجتماعی و جغرافیایی بتواند کتاب دلخواهش را بیابد. مسلما سلیقه خوانش یک نوجوان 13 ساله با یک آدم 40 ساله متفاوت است. بنابراین برای همه سلیقهها شما باید تولید کالا داشته باشید.
طرفداران داستانهای عامهپسند چند ساله هستند؟
این بین نویسندهها متفاوتند. مثلا کارهای یک نویسنده برای نوجوانان جذابیت دارد، اما شاید اگر من و شما این کتابها را بخوانیم، برایمان جذابیت نداشته باشد.
ما سایتهایی داریم که کتابهایی را منتشر میکنند که بیهیچ قیدوبندی همه چیز توسط نویسنده روایت میشود. شاید این شکل از روایت داستانها برای جوان و نوجوانی که دارد این کتابها را میخواند خوب نباشد. شما این داستانها را خواندید؟
نه نخواندهام؛ اما در موردشان شنیدهام. وقتی انتشاراتمان را باز میکردیم یکسری دوست و همکار داشتم که کمکم کردند و این کتابها را خواندند و کتابهای خوب را معرفی کردند. به هرحال در بین نویسندههای نتی استعدادهای درخشان هم هست.
ای کاش میشد برای کتابهایی مثل کتابهای خارجی رده سنی تعریف کرد. مثل برخی فیلمها که این روزها میبینم رده سنی دارند. بهدلیل وجود ممیزی، یک کتاب را از بچه تا میانسال میتوانند بخوانند. اگر ممیزی مطابق سن باشد مطمئنا نتیجه بهتر است.
اجازه میدهید فرزندانتان این شکل از کتابها را بخوانند؟
الان در مورد دخترم نه، چون سن کمی دارد. اما 16 ساله که بشود شاید این اجازه را بدهم. من به تربیت فرزندم مطمئنم؛ تربیتی که همه چیز را از دسترس بچه دور کنید و بعد بگویید چه بچه خوبی دارم به نظرم اشتباه است.
دهه 70 و کمی هم 80 اوج فعالیت داستانهای عامهپسند بود. الان در اواخر دهه 90 فکر میکنید داستان عامهپسند در کجای ادبیات ایران قرار دارد؟
اصولا همیشه کتابهای عامهپسند پرفروش هستند؛ به دلیل زبان ساده و موضوعات هیجانانگیزی که دارند. بهطور کلی سرانه مطالعه در ایران پایین است اما در همین بازار هم پرفروشها اکثرا عامهپسندها هستند. ترجمههای پرفروش را هم که نگاه میکنیم عامهپسندها در صدر هستند. حالا یکسری کتابها مثل موراکامی هم پرفروش میشوند. دهه 70 و 80 اوج زمانی بود که مردم کتاب میخواندند اما الان وقتشان را در شبکههای اجتماعی صرف میکنند. کمتر وقت میکنند کتاب بخوانند. شاید به این دلیل که ما کتابخوان تربیت نکردهایم. اکثر ایرانیها از بیکاری کتاب میخواندند. وقتی هم که وقتشان با مسائل دیگر پر میشود، دیگر کتاب نمیخوانند. در صورتی که آن سر دنیا هم دنیای مجازی وجود دارد بهعلاوه تفریحات متنوع و رنگارنگ اما کتاب هم میخوانند، چون کتابخوان تربیت میشوند.
کتابفروشیها هم که بیشترین درآمد را از فروش کتابهای عامهپسند دارند در آمارهایشان داستانهای ایرانی را اعلام نمیکنند؛ شاید برایشان افت کلاس دارد. کتاب «حوض فیروزه» در اولین چاپ از طرف پخش به تعداد تیراژ خریداری و در ماه اول تمام شد اما شاید یکی دو کتابفروشی بیشتر از این کتاب بهعنوان پرفروش اسم نبرد، البته این موضوع در مورد عامهپسندهای ترجمه شده صادق نیست و شاید حتی با غلو تکرار هم میشود!
شاید مثل همه کالاها که مصرف کالای خارجی کلاس بیشتری دارد تا کالای همتراز ایرانی، کتاب عامهپسند خارجی هم خواندنش کلاس بیشتری دارد، ا... واعلم!
از بین نویسندههای عامهپسند، سبک کدام یک را دوست دارید؟
نوشتههای فریبا وفی و زویا پیرزاد را خیلی دوست دارم.
البته نوشتههای اینها عامهپسند نیستند.
بله روی مرز هستند. کارهای خیلی از همکارهایم را هم دوست دارم. کار بسیاری از جوانانی را که با آنها کار میکنم، میپسندم. خیلی از نویسندههای جوان مثل خودم دنبال یک هدف یا ایجاد یک سوال هستند. خیلی کارشان امیدوارانه است.
چقدر به رشد داستانهای عامهپسند در سالهای آینده امید دارید؟
من در کل انسان امیدواری هستم.
این سوال را برای این مطرح میکنم که شاید چند سالی درکل داستان عامهپسند متوقف شد؛ نه نویسنده خوبی داشتیم، نه داستان خوب.
بله درست است. یک مقداری به تکرار افتادند بعضیها. مردم یک مقداری سرخورده شدند. یکسری نشرها کارهایی کردند که خوب نبود. مثلا پول گرفتند و هر داستانی را چاپ کردند. وقتی ناشر پول میگیرید و هر داستانی را چاپ میکند مردمی که کتاب را میخرند نمیدانند ناشر پول گرفته است. فکر میکند چرا این کتاب چاپ شده است و برای پولی که داده متاسف میشود.
یعنی ناشرانی هستند که پول میگیرند و کتاب منتشر میکنند؟
بله. روالش این است که به سراغ ناشر میروند و میگویند من یک کتابی دارم. آنها هم پول میگیرند و کتاب را منتشر میکنند. معمولا در این موارد کتاب را پخش نمیکنند، میگویند بفرمایید این کتاب، خودتان آن را پخش کنید. بچههای جوانی که وارد این عرصه میشوند فکر میکنند بعد از چاپ کتاب مطمئنا کتابشان پرفروش میشود و معروف میشوند در حالی که الفبای نوشتن را خوب بلد نیستند. اگر داستانی خوب باشد حتما مشتری دارد و ناشر برای خریدش به شما پیشنهاد میدهد، البته استثنا هم وجود دارد. داستانهای خوبی هستند که ناشر به دلیل گمنامی نویسنده یا تازهکار بودنش رغبتی به سرمایهگذاری ندارد.
من به همه بچههایی که میخواهند با پول کتابهایشان را منتشر کنند میگویم این کار را انجام ندهید؛ چون ممکن است که کتابهای بعدیتان کتابهای بهتری باشند. اما همین پول دادن برای کتاب اول کار را خراب میکند مگر اینکه کسی از خوب و قوی بودن داستانشان مطمئن باشد.
یک نکته مهم این است که قشر جدید نویسندهها تحصیلکرده هستند. برعکس نسل قدیم که بیشتر نویسندهها تحصیلات آنچنانی نداشتند، الان بیشتر تحصیلکرده و کتابخوان هستند و کارگاههای آموزشی میروند. نکته مهمتر اینکه در بطن جامعه حضور دارند. یکسری از نویسندههای قدیمی در همان چهاردیواریشان میماندند، تخیل میکردند و تجربه زیستی محدودی داشتند. ولی بچههای جدید تجربه زیستی متنوعتری دارند.
سوژههای کتابها از کجا میآیند؟ برای اینکه در سوژهها به دام تکرار نیفتید چه کار میکنید؟
سوژه که در جامعه ما زیاد است. در مورد بحث تکرار هم سعی کردهام دچار تکرار نشوم. البته این بازخورد را هم از مخاطب گرفتهام که داستانهایم متنوع هستند.
البته تکرار در کار من، تکرار الگوی زن قهرمان است. یک زن قوی که با تمام مشکلات یک زن، در جایگاه قربانی باقی نمیماند و تدبیری میاندیشد. البته داستانهایی هم داریم که خشونت را به جای عشق جا میزنند، یا زنستیزی را عشق جلوه میدهند.
در بعضی از داستانهای عامهپسند همیشه همه چیز گل و بلبل است.
پایان شاد دارند؟(خنده)
نه منظورم پایان شاد نیست. در کل در فضای داستان اتفاقی نمیافتد. فقط میخواهد یک عشق را روایت کند بدون هیچ هدفی. شاید دلیلی که عدهای به این نوع داستان اعتراض میکنند وجود همین روایت سطحی از عشق باشد.
در داستانهای من ممکن است عشق نباشد؛ ولی هرگز بیاتفاق هم پیش نمیروند. من درباره کارهای خودم میتوانم حرف بزنم... .
البته این را هم باید تاکید کنم که عشق هم بد نیست که باشد. من آن کتابها را هم نفی نمیکنم؛ چون مخاطب باید علاقهمندیاش را پیدا کند. مثلا خیلی اوقات شده است که به من گفتهاند یک کتاب مهربان به ما معرفی کن. خب باید به این فرد کتابی معرفی کرد که حالش را خوب کند نه اینکه با خواندنش حالش بدتر شود و از تلخی بمیرد.
این کتابها هم میتواند شروع کتابخوانی باشد، هم مخاطب را در همان جایگاهی که هست نگاه دارد.
هیچ کس نمیتواند به شما بگوید کتابخوانی را با یک کتاب سخت شروع کنید. مثلا فکر کنید که یک نفر بخواهد کتابخوانی را با کتابهای هدایت شروع کند. اما وقتی کتاب مثلا قصههای مجید را پیشنهاد کنیم، مطمئنا کتابخوانیاش ادامه خواهد داشت. این ماندن در فضای سادگی هم مساله بدی نیست. مثلا فکر کنید یک نفر از 15 سالگی کتابهای ساده و پرکشش میخواند، چه اشکالی دارد؟ سلیقه او این است.
الان یکسری از روشنفکران وجه التذاذ کتابخوانی را نفی میکنند. میگویند کتاب باید بخوانید که چیزی به شما اضافه شود و تفکر کنید و...
حالا من چیز دیگری میگویم. خواندن را مثل هر تفریح دیگری میدانم. اصلا کتاب بخوان که خوش بگذرد. این را هم بگویم که خوب است که کتابخوانی انسان در طول زمان ارتقا پیدا کند. اما وقتی کسی دلش میخواهد برای لذت بردن کتاب بخواند چرا باید ذوقش را کور کنیم؟ البته از دل آن هم میتوان چیزی یاد گرفت.
نباید کاری کنیم که کتابخوانها احساس بدی از خواندن و انتخابشان داشته باشند؛ این اتفاق بدی است. همین کارها باعث ریزش مخاطب شده است. همانطور که یک نفر میخواهد در کافیشاپ بنشیند یا یک نفر پول لباس بدهد، یک نفر هم میخواهد کتاب بخواند و برای کتاب خواندنش خرج کند. چرا باید جلوی این فرد با اعمال سلیقههای مختلف گرفته شود؟
باز هم میگویم من امید دارم. این امید هم از آنجا میآید که مردم را در نمایشگاه میبینم که برای بچههایشان کتاب میخرند.
اگر بخواهید نقدی به داستانهای عامهپسند وارد کنید؛ چه نوع نقدی است؟
تنها نقدی که دارم این است که گاهی خشونت را به جای عشق جا میزنند. چون بچههای کمسن و سال هم این کتابها را میخوانند و خیلیها الگویشان این کتابها میشود، خواهش میکنم خشونت و زنستیزی را عشق جلوه ندهند.
در صحبتهایتان گفتید بچههایی که وارد این حوزه میشوند، خوب است از کارگاههای آموزشی استفاده کنند.
البته نه هر کارگاهی. وارد این عرصه شدن یک چیز است اما تدریس چیز دیگری است. بگذریم از کسانی که با نوشتن دو کتاب شروع به تدریس در این حوزه کردهاند. بعضی کارگاهها یا یکسری کتابها بسیار مفیدند. بچههای شهرستانی واقعا امکانات تهران را ندارند. من به این دوستان پیشنهاد میکنم کتاب بخوانند. یکسری تکنیکها در همین کتابخوانیها برای نویسنده مشخص میشود.
شاید من در ابتدا اصول نویسندگی را خوب نمیدانستم البته ذاتا انسان قصهگویی هستم. ولی میگویم دانستن این الفبا خوب است.
اگر بخواهید بهعنوان نویسندهای که چند سال در این حوزه فعالیت کرده به دختر جوانی که میخواهد وارد این عرصه شود توصیهای کنید چه میگویید؟
اول سعی کند که خیلی بخواند. مثل بچه کوچکی که میخواهد حرف بزند مدتها گوش میدهد سپس شروع به حرف زدن میکند. ما هم مدتها باید بخوانیم تا بتوانیم چیزی بنویسیم. من با بعضیها که حرف میزنم در مورد کتابهای مختلف میپرسم اما طرف اصلا کتابی نخوانده و توجیهش این است که چون دارم مینویسم کتابی نمیخوانم. این باعث تعجب است. باید زیاد کتاب خواند.
ناراحت نیستید از نوع انتقادات و برخوردهایی که با آثار عامهپسند میشود؟
من در جایگاهی هستم که با هر دو قشر نویسنده دوست و همکار هستم. در کتابهای عامهپسند، سطح رمانها خیلی متفاوت است. سطحبندی اگر بشود بهتر است؛ اما منتقد دلسوز در این حوزه نداریم. وقتی حکم کلی میدهند و برچسبهای متفاوت میزنند اصلا نگران نمیشوم چون مطمئنم کتابهای مرا نخواندهاند و اصلا در این بخش تخصصی ندارند. مردم طی 16سال همراهی با من، بهترین داوران و منتقدان هستند.
بهعنوان سوال آخر الان دارید چه کاری انجام میدهید؟
در حال انجام یک کار جدید هستم و میخواهم داستان آنلاین بنویسم. میخواهم آنلایننویسی را تجربه کنم. سوژه داستان ازدواج سفید است که شاید هر جای جهان خوب باشد اما برای جامعه ما خوب نیست؛ چون حق زن ضایع میشود و به نظرم برای زن ایرانی در این مقطع، بیشتر باعث ضرر است تا نفع.