کد خبر 838964
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۵
کتاب ره ش - کراپ‌شده

نویسنده با روایت زندگی یک مادر که در تقلای شهری آرام برای فرزندش این در و آن در می‌زند، می‌خواهد به همه بفهماند باید برای این شهر کاری کرد؛ هرکاری که بشود.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر مشرق، سیدمهدی سیدی (روزنامه‌نگار) نقدی را بر رمان رهش نوشته رضا امیرخانی در روزنامه فرهیختگان منتشر کرده که آن را با هم می خوانیم.

رضا امیرخانی تمام توان خود را به کار گرفته است تا تلخی شهر وارونه را به ذائقه مخاطب بچشاند. او ادبیات را به استخدام نبوغ مهندسی خود درآورده که دادخواستی علیه تهران، صادر کند تا مخاطب بداند توسعه کاریکاتوری ابرشهر، ما را به کجا می‌کشاند.  او اسم آخرین کتاب خود را به گونه‌ای انتخاب کرده که چند جوره خوانده می‌شود و در هر بار، مثل یک معمای دلپذیر، چیزی را به ذهن مخاطب اضافه می‌کند: «ر ه ش» آن را یک‌بار می‌توان به صورت رَهِش، خواند، به معنای رهیدن، پرواز کردن و بلند شدن از زمین؛ یک‌بار هم به صورت ر ه ش، که همان برعکس شهر (شهر) است، یعنی شهر وارونه و یک‌بار هم برگرفته از این بیت عاشقانه، خطاب به دلبری که دیگر پا نمی‌دهد: «رو بر ره‌ش نهادم و بر من گذر نکرد، صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد».

درباره رمان رهش بیشتر بخوانیم:

چرا «رهش» نتوانست انتظار مخاطبان را برآورده کند؟

عکس / عامل امید «حسین دهباشی» در این روزها

«بِکِش بِکِش» به سبک امیرخانی + عکس

در «رهش» خیلی زود رسیدیم به تهش!

شخصیت‌های «رهش» ابزاری‌اند

همه حرف امیرخانی در این کتاب، شاید اعتراض به دو چیز است: نخست انسان‌هایی که به آشوب‌شهر خو کرده و با بی‌خیالی،عادت‌زده شهری وارونه شده‌اند که خانه‌هایش مثل قوطی کبریت، مثل سیخ، جفت به جفت هم، رو به آسمان بلند شده است. شهری که هیچ جایی برای نفس کشیدن ندارد. روایت تهرانی‌هایی که می‌خواهند از پایتخت به روستا بگریزند و شهرستانی‌هایی که در آرزوی جاذبه برج‌های تهران، تقلا می‌کنند. دوم اعتراض به آدم‌هایی که به وضوح از نکبت این شهر خبر دارند، اما منتظر یک حادثه نجات‌بخش نشسته‌اند.

رمان رهش

آدم‌هایی که به بی‌عملی دچار شده و برای برانگیخته و مبعوث شدن هیچ تلاشی نمی‌کنند. شاید گمان می‌کنند روزی باید زمین دهان باز کند و این شهرآشوب را درسته و کامل، قورت دهد.  این شهر در انتظار بارش باران، در تیرگی آسمان و در هوای وارونه خاکستری، درست به رنگ سیمان بی‌رنگ برج میلاد، روزها در انتظار بارانی پاک، غصه می‌خورد؛ اما هر روز بدتر از دیروز. مردی که روزنامه همشهری به دست دارد، همین‌جور که میان آگهی‌ها راه می‌رود، قطره‌ای ناپاک از آسمان بر روزنامه‌اش می‌چکد اما هرچه به بالا نگاه می‌کند هیچ ابری نمی‌بیند. پس به راه خودش ادامه می‌دهد، مثل اسب‌ها و قزل‌آلاها و سگ‌ها و گربه‌ها و کبوترها و ماهی‌های آکواریوم.

نویسنده با روایت زندگی یک مادر که در تقلای شهری آرام برای فرزندش این در و آن در می‌زند، می‌خواهد به همه بفهماند باید برای این شهر کاری کرد؛ هرکاری که بشود. همسر این زن معاون شهردار است؛ مدیری که همه چیز را فدای مسیر شغلی خود می کند تا در استانداردهای نانوشته فرهنگی و ضدفرهنگی قدرت در بروکراسی شهری، برای خودش جایگاه بالاتری جور کند. اعتراضیه مولف علیه همه آنهایی است که با کج‌سلیقگی، وادادگی، بی‌فکری یا هر چیز دیگر، حال شهر را بدتر می‌کنند. از مدیران ارشد و شهرداران شهری گرفته تا برخی نظامیان و متدینان و شهروندان و از همه مهم‌تر بسازوبفروش‌ها.

شاید جذاب‌ترین صحنه‌های ریزبافت این کتاب مربوط به آن لحظاتی است که آقای سرافراز، برج‌ساز همسایه داستان، برای برج نامتقارنش بازاریابی می‌کند. ماشین خریداران را ارزیابی قیمت می‌کند و با نگاه به سر و وضع آنان آپشن‌های مختلفی از برجش را نمایش می‌دهد. به پولدارهای بی‌دین، جای گیلاس‌های مشروب و سالن اجتماع رقص و آواز را نشان می‌دهد و به حاجی‌بازاری‌های یقه‌آخوندی حرف از نماز جماعت و روضه و مرتضی علی (ع) می‌زند: «من اصلا دوست داشتم این برج را 12 طبقه بسازم، به نام ائمه متحده، بعد دیدم حالا یک نفر می‌افتد به طبقه امام محمد تقی (ع) و می‌گوید چرا دیگری طبقه امام حسین (ع) است و مرافعه می‌شود... .»

البته ر ه ش، در نسخه دادن، گیج و ضعیف است. در مقام اعتراض، خیلی خوب و زیبا و سیاه، غر زده است، اما در مقام راه‌حل‌های عملیاتی، مخاطب را صرفا به آیین زندگی در کوه، دعوت کرده است تا شاید با این جملات دل آنان را هیجان زده کند: «کوه‌نشین‌ها یکی دو تا نیستند، خیلی‌ها هستند که از این شهر دل کنده‌اند، روزی سوی شهر برانگیخته می‌شوند. این شهر نشد، شهری دیگر؛ مدینه می‌سازند عاقبت.»  

او حتی آخوندها را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد و نهاد دین را نیز در اسارت شهر، ناکارآمد تصویر می‌کند: «خواهرم! استخاره نمی‌خواستید؟ می‌ایستم، آرام می گویم: نه! خوب است، حتما خوب است. از شهری که امام جماعت مسجدش دنبال جاپارک باشد، باید فرار کرد به کوه... خیر همین است.» به هر تقدیر «ر ه ش»، نه‌تنها خواندنی است که باید آن را چشید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۲۰
    9 1
    رمان نیست، در بهترین حالت یه مقاله دم دستی توی یه روزنامه زرده البته با کلی ادعا.بازی های زبانی و رسم الخط تکراری، اصطلاحات من درآوردی و پایان استعاره ای و گریز از شهر و پناه بردن به کوه و جنگل و ... دوره ات گذشته مربی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس