گروه فرهنگ و هنر مشرق - چند سالی میشود که روستاهای کتابخوان یا طرحهای کتابخوانی در جشنوارههای مختلف معرفی میشوند. دیگر تقریباً در کشور، روستایی بدون کتابخانه وجود ندارد و همه مردم روستا با وجود محرومیت هم کتابهایی را خواندهاند که شاید شهریها آنها را نمیشناسند. شاید به جرأت یکی از روستاهای قهرمان را در این حوزه، روستای دهکهان شهرستان کهنوج کرمان بتوان معرفی کرد. روستایی که جزو نخستین روستاهای دوستدار کتاب و الگویی برای دیگر روستاها بوده است؛ اما قهرمان کتابخانه روستا سه دختربچه نوجوان هستند.
روستای دهکهان شهرستان کهنوج به نخلستانهای خرما و باغهای مرکبات و انبه و دشتهای پهناور و زیبا و تپههای مورد علاقه کوهنوردان معروف است. روستای جنوبی استان کرمان به چیز دیگری معروف است، به کتابخانه کوچکی که تمام ایران آن را میشناسند؛ به کتابخانه فاطمهها. روستای وسیع دهکهان پنجهزار نفر جمعیت دارد. درصد بالایی از اعضای روستا باسوادند. درباره روستای دوستدار کتاب همین بس که 70 نفر از اهالی روستا، معلم و فرهنگیاند و کتاب و کتابخوانی در خونشان ریشه دارد. شروع داستان کتابخانه کوچک روستا از سال 1389 و از یک مغازه کوچک بدون استفاده در روستا بهوجود آمد. آقای «فرزاد میرشکاری»، معلم زبان انگلیسی روستا و کسی است که کتابخانه کوچک را راه انداخت. او در گفتوگو با «صبحنو» درباره تأسیس کتابخانه میگوید: «در سال 88، بهعنوان معلم زبان انگلیسی به این منطقه اعزام شدم. خیلی دوست داشتم که در کنار فعالیتهای معلمی برای کودکان و نوجوانان روستا کارهای دیگری هم انجام دهم. به خاطر همین در مغازه خانه پدری که یک اتاق سه در چهار و متروکه و غیرقابل استفاده بود، کتابخانه را راه انداختم.» درست در روز اول تابستان معلم مدرسه به همراه خواهرش، قفسه قدیمی مغازه را تمیزش میکند، چند جلد کتاب مناسب بچهها را هم در قفسهها میچیند و به این ترتیب کتابخانه عمومی روستا بهوجود میآید.
کارهای فاطمهها همه چیز را تغییر داد
داستان کتابخانه کوچک، از همان روز تأسیس و با ورود یکی از اعضا شروع شد: «همان بعدازظهر یک دختر بچه 9 ساله، به کتابخانه آمد و کتابی را از کتابخانه به امانت گرفت. روز بعد، یک دختربچه دیگر و بعد از آن هم دختربچه 9 ساله دیگری عضو شدند. تا دو ماه، این سه دختر که اسم هر سهشان هم فاطمهبود، تنها اعضای کتابخانه بودند. آن چیزی که من مدنظرم بود از یک کتابخانه عمومی که مردم باید بیایند و از آن کتاب امانت بگیرند، با ورود فاطمهها به سمت دیگری رفت.» معلم زبان انگلیسی توضیح میدهد: «سه فاطمه به طور ناخودآگاه کتابخانه را به سمت دیگری کشاندند. کارهایشان، اینکه صبح خیلی زود به کتابخانه میآمدند و تا غروب در کتابخانه بودند و این فضای سه در چهار را دوست داشتند، برایم جالب بود. بعد از مدرسه سریع به کتابخانه میآمدند. کتابخانه تبدیل به سومین خانه آنها شده بود. خانه اول، خانهشان، خانه دوم، مدرسه و کتابخانه هم خانه سومشان شده بود. این برای من جذابیت داشت و به خاص بودن کار فاطمهها پی بردم. به خاطر همین بود که اسم کتابخانه را فاطمهها گذاشتیم.» کتابخانه و فاطمهها به حیات خود ادامه میدادند تا این که کوچکترین داستان کوچکترین کتابخانه ایران رسانهای شد: «یکی از خبرنگاران بومی گزارش کوچکترین کتابخانه ایران را منتشر کرد. اهالی روستا هم بعد از این که کتابخانه رسانهای شد، در کتابخانه عضو شدند. از سراسر کشور کتاب به روستا ارسال شد. یکی از خیرین در روستا کتابخانه ساخت.» با ساخت کتابخانه جدید اما دلهای فاطمهها از کتابخانه خود دست نکشیدند. اتاق کوچک کتابخانه اولیه با همان تابلوی آهنی که با رنگ سفید اسم «کتابخانه فاطمهها» روی آن نقش بسته است، هنوز وجود دارد: «بچهها هنوز در کتابخانه کوچکشان جمع میشوند و اگر مهمان برایشان بیاید به این کتابخانه میآیند.»
سال 93، از طرف یونیسف و در جشنواره روستاهای دوستدار کتاب، روستا بهعنوان روستای دوستدار کتاب انتخاب میشود. میرشکاری با اشاره به کتابخانه فاطمهها، مدعی است: «کتابخانه فاطمهها به نمادی برای طرحهای موفق روستاهای دارای کتابخانه تبدیل شده است. نمیگویم که همه اینها از کتابخانه فاطمههاست؛ اما یکی از دلایلی که کتابخانهها در روستاها توسعه پیدا کرده است، مردم جذب میشوند و تحرکی ایجاد شده است؛ یک درصد آن میتواند به فاطمهها برگردد.» او تأکید میکند: «با کتابخانههای روستاهای مختلف کشور در ارتباطیم و از آنها ایده میگیریم، ایده میدهیم و میبینیم که همه، فاطمهها و کتابخانهشان را میشناسند. به گفته بعضیها به یکی از پنج کتابخانه معروف در کشور تبدیل شدهایم.»
من هم میخواهم دیگران را کتابخوان کنم
هشت سال از تأسیس کتابخانه فاطمهها و ورود سه فاطمه به کتابخانه کوچک روستا میگذرد. فاطمهها اما از کتاب و کتابخوانی دست برنداشتهاند. خودشان به شکل دیگری در کتابخانهای که به نام آنهاست فعالیت میکنند. کتابخانه فاطمهها سه فاطمه دارد که هر سه به شکلی در کتابخانه فعالاند. کتابخانهای که حدود 500 نفر عضو و بیش از 12 هزار جلد کتاب دارد. کتابخانهای که 90 درصد اعضای آن را خانمها تشکیل میدهند. کتابخانه ده پهناور، با همان سبک قدیمی کتابخانه کوچک اداره میشود. کتابخانه به صورت قدیمی و خودجوش اداره میشود و سیستم گزارشدهی هم در کتابخانه وجود ندارد. روزهای تعطیل هم اعضای کتابخانه با لباسهای محلی میتوانند به کتابخانه بروند و از کتابخانه کتاب به امانت بگیرند. در این هشت سالی که کتابخانه معروف ده راه افتاده است، فاطمهها در کتابخانه فعالیت میکنند، هر چند که یکی، دو سالی است که زندگی فاطمهها شلوغ شده است. یکی از فاطمهها خانهشان با کتابخانه خیلی فاصله دارد و خیلی کم پیش میآید که به کتابخانه سر بزند. یکی دیگر از فاطمهها هم در مدرسه شبانهروزی شهر است و چند سالی میشود که دیگر در ده زندگی نمیکند.
از بین سه فاطمه اما یکی از فاطمهها همچنان با کتابخانه است. خانم «فاطمه شجاعی» یکی از فاطمههاست که اسم کتابخانه از روی او برداشته شده است. فاطمه در حال حاضر 17-16 سال سن دارد و در دبیرستان و در کلاس دهم درس میخواند. شجاعی در گفتوگو با «صبحنو» درباره آشناییاش با کتابخانه کوچک ده میگوید: «آقای میرشکاری در خانه پدرش یک قفسه آهنی داشتند، با همین قفسه و با 40 جلد کتابی که در اتاق پدرشان داشتند، کتابخانه را راه انداختند. فاطمه میرشکاری دخترعموی آقای میرشکاری، یکی از کتابهای کتابخانه را به امانت گرفت. من و فاطمه با هم دوست بودیم و به من ماجرا را تعریف کرد، گفت که در خانه عمویم، کتابخانه وجود دارد و اگر بخواهی میتوانی از کتابخانه او استفاده کنی.» همین پیشنهاد دوست فاطمه، باعث میشود که او هم در کتابخانه کوچک عضو شود.
فاطمه هم اما مثل فاطمه میرشکاری، به یکی از دوستانش عضویت در کتابخانه را پیشنهاد میدهد: «من هم به فاطمه جعفری موضوع کتابخانه را گفتم و او هم در کتابخانه عضو شد و کتابی را به امانت گرفت.» موضوع فاطمهها اما از اسمنویسی هر سه نفرشان در لیست دفتر کتابخانه به وجود آمد. هر سه عضو کتابخانه اسمشان فاطمه بود. شجاعی تعریف میکند که در ابتدا از کتاب و کتابخوانی چیزی نمیدانسته است و دوستش فاطمه میرشکاری بوده که لذت کتابخوانی را به او چشانده است: «وقتی اول کتابها را دیدم، از همهشان خوشم آمد. من تقریباً همه کتابهای کتابخانه را خواندم و این طور شد که به کتاب خواندن علاقه پیدا کردم. نخستین کتابی که از کتابخانه به امانت گرفتم را خیلی خوب یادم است، اسمش «کاکی کنجکاو» بود. خیلی برایم جذاب بود. بعد از خواندن آن کتاب بود که عاشق کتاب خواندن
شدم.»
فاطمه اما عاشق کتابهای علمی و تخیلی است و یکی از بهترین کتابهایی که در این ژانر نوشته شده است را خیلی دوست دارد: «بهترین کتابی که تا به حال خواندم، کتاب دور دنیا در هشتاد روز ژول ورن است. یک سال پیش بود که کتاب را خواندم ولی هنوز دوستش دارم.» علاقه به کتاب و کتابخوانی در فاطمه ماند تا زمانی که بزرگتر شد: «در تابستان هفتهای چهار تا پنج کتاب میخوانم. در زمان مدرسه اما خیلی کم پیش میآید که کتاب بخوانم. باید درس بخوانم، بیشتر مجبورم، درسهایم را بخوانم.» او حالا در کنار درس خواندن و کتاب خواندن، در کتابخانه روستا هم فعالیت میکند: «اگر آقای میرشکاری نباشند، کلید کتابخانه دست من است. من کتابدار کتابخانه هستم. تابستانها کل وقتم در کتابخانه هستم و در زمستان در سالن مطالعه کتابخانه، درس میخوانم.» فاطمه یکی، دو سال دیگر باید کنکور بدهد و از حالا خود را برای کنکور آماده میکند. کتابدار نوجوان روستای دهکهان دوست دارد مانند معلمش، میرشکاری، معلم شود: «در دانشگاه تربیت معلم میخوانم. دوست دارم مثل آقای میرشکاری که ما را با کتابخوانی آشنا کرد، به بچهها کمک کنم تا کتاب بخوانند. دوست دارم که کتابخانه بزنم و بچهها به کتابخانهام بیایند.» هر چند که فاطمه حالا هم در کتابخانه دیگران را به کتابخوانی دعوت میکند.
به هر بهانهای کتاب میخوانیم
فاطمه و دوستانش در کتابخانه روستا برای این که اهالی را به کتاب و کتابخوانی دعوت کنند، برنامههای زیادی دارند. برنامههایی که فاطمه در همه آنها نقش دارد: «ما از طرف کتابخانه یک طرح پنجشنبه با کتاب داریم. مردم ده در سایت کتابخانه یا در پیامرسانهای کتابخانه به آقای میرشکاری درخواست کتابهایی را که میخواهند، میدهند. ما هم به کمک اعضای کتابخانه، کتابهایی را که اهالی درخواست دادهاند را بستهبندی میکنیم. درون کیسه مخصوص کتابها مثلاً مینویسیم که این کتاب مخصوص خانواده شجاعی است. هر کتاب و بستهبندی برای خانواده آماده میشود. بعد از آمادهسازی، پیک موتوری کتابها را به خانهها و به دست اهالی ده میرساند.» این اما تنها طرح کتابخوانی کتابخانه فاطمهها نیست: «یکی دیگر از طرحهایمان دورهمی کتاب است. یک کتابی انتخاب میکنیم و دور هم و در کتابخانه با صدای بلند میخوانیم تا فرهنگ کتابخوانی ادامه پیدا کند.» طرح مهیج کتابخانه اما طرح صبحانه با کتاب است. فاطمه درباره این طرح توضیح میدهد: «پنجشنبهها با بچههای کوچک 5 و یا 6 ساله، به دامن طبیعت میرویم. کوهنوردی میکنیم یا در دشت تفریح میکنیم. هم به آنها صبحانه میدهیم و هم با آنها کتاب میخوانیم. بعد از تفریح و کوهنوردی، با هم صبحانه میخوریم و کتاب میخوانیم. با گردو و بادامی که در صبحانه میخوریم، از پوستش کاردستی درست میکنیم و نمایش بازی میکنیم. گاهی اوقات حتی شخصیتهای کتابها را میسازیم. با همین کار برای بچهها این شور و شوق را ایجاد میکنیم تا با کتاب و کتابخوانی اخت شوند. این طرح خیلی خوب پیش رفته است و حتی بزرگسالان هم دوست دارند که در این طرح شرکت کنند.» اینها البته کارهایی نیست که فاطمه برای ایجاد فرهنگ کتابخوانی در روستایش ایجاد کرده است. او گروههای تشویق کتابخوانی هم در کتابخانه دارد: «من یک گروه هم دارم که سه زیرمجموعه هم دارد. ما در گروهمان بچهها و اهالی را به کتاب خواندن تشویق میکنیم. آنها را به خواندن کتاب، قرآن و اخلاق تشویق میکنیم. تفریح ما کتاب و کتابخانه است.»
فاطمهها نشان دادند که میتوان در روستایی دورافتاده و ناشناخته زندگی کرد اما با کتاب و کتابخوانی معروف و محبوب شد.
*صبح نو