به گزارش مشرق، توی مجلسی که ایدهآل ماست، قاری خوشصدایی ابتدای مجلس قرآن میخواند. همه آرام صلوات میفرستند. سخنران میرود بالای منبر. نه آن چنان خشک و جدی و عبوس که همه خسته شوند و نه آن قدر شوخ و سرخوش که صدای بعضیها بلند شود. وعظ میکند، کوتاه و پرمعنا. از درد امروز دنیا میگوید و درمانی که هزار سال پیش نسخهاش را حسین(ع) پیچیده است. پایش روی همین زمینی است که همه ایستادهایم. از فضا حرف نمیزند. مملکت را گل و بلبل نمیبیند. حواسش به سیاست است اما سیاسی حرف نمیزند. با کنایه هم که شده نقد میکند. حرف که میزند حس میکنیم مال همین خاک است. نه پیچیدهگویی بلد است و نه عوامبازی درمیآورد. سخنران مجلس ما جمعیت را خسته نمیکند. بلد است چطوری برود به صحرای کربلا و رشته صحبتش را به روضه گره بزند. لحنش آرام آرام عوض میشود. نیمی از چراغهای مجلس را خاموش میکنند. صدای واعظ سوز آشنایی میگیرد. همه را میبرد سمت بغض. و اولین اشکها که میریزند و اولین آهها که بلند میشوند، به صاحبان اصلی مجلس سلام میدهد: «صلّی ا... علیک یا ابا عبدا...» و عرضش را تمام میکند.
لابهلای زمزمههای خیس از اشک مردم، میکروفون به دست مداحی میرسد که قرار نیست تقویت کنندههای صدا، شعرهایش را تا چند خیابان آن طرفتر هم برسانند. شعرهایش را حفظ است. گاهی هم به کاغذ بلندبالایی که دستش تا کرده، نگاه میکند. پسزمینه مدام تکرار شونده نام حضرت را در نقش اکوی صدا نمیشنویم. مداح مودب سر جایش نشسته، نه فریاد می زند و نه از جمعیت صدای بلند گریه طلب میکند. شعرهای قدیمی ناب یا غزلهای معاصر سنگین میخواند. همراهش شور میگیریم، سینه میزنیم، اشک میریزیم. دو دسته میشویم و مصرع شعرها را بین خودمان تقسیم میکنیم. یک گروهمان به «اهل حرم» خبر میدهد «میر و علمدار نیامد» و گروه دیگر خبر را تایید میکند «سقای حسین سید و سالار نیامد»... و تمام جمعیت یک صدا از صبح میخواهند که فردا «طلوع» نکند.
به «مظلوم»ها و «حسین»های کشیده که میرسیم، به «عطشان»ها و «بیکفن»ها و «غریب»ها، پیرمردهای قدیمیتر، مجلس را دست میگیرند و کربلا میخواهند. انگار بر مشامشان «بوی کربلا» رسیده باشد. ترسیدهاند آخر «آرزوی کربلا» بر دلشان بماند. دسته جمعی میرویم کربلا، میرویم نجف، میرویم مدینه و آخر روضه یاد آخرین اماممان میافتیم. بلند میشویم دست بر سینه احترام میگذاریم.
بریدهای از روایت «بغض دونفره» / به قلم محبوبه سربی / از کتاب «کآشوب»