به گزارش مشرق،چه اتفاقی برای ادبیات ما افتاده است که از نقطه اوج دهه 70 و 80 در دهه 90 رو به افول پیش میرود، نویسندگان شاخص دهههای 60 تا 80 را چه شده است که دیگر یا دست به قلم نمیبرند، یا قلمشان دیگر طراوت و تازگی قبل را ندارد؟ چه باید کرد که از جوانگرایی ادبیات داستانی در دهه 90 بهنفع ادبیات استفاده کرد؟
ابراهیم حسنبیگی این روزها به تنهایی چراغ ادبیات داستانی را در جزیره کیش روشن نگه داشته است، او علاوه بر برپایی کارگاههای داستاننویسی، نقد و بررسی کتاب را نیز در این جزیره پررونق کرده است، حسنبیگی معتقد است که زمانه زمانه تعجیل است، نویسنده نیز به ماننددیگر انسانها در لایههای سطحی اجتماع حل شده است، محصول چنین جامعهای نویسندهای خواهد بود که نسبت به انتشار اثرش لاقید است.متن گفتوگوی ما با حسنبیگی به شرح ذیل است:
**: ادبیات داستانی در سالهای اخیر به باور بسیاری از منتقدان و داوران جوایز ادبی به سمت تولید انبوده پیش رفته است، اما این تولید انبوه را آثار ضعیف همراهی کردهاند به نظر میرسد، در این میان نبود وسواس کافی برای توجه به ساختار فنی داستان و حال و هوای آن موجب این رخداد شده است تا جایی که میتوان گفت، بر خلاف دهه 40 تا 70 که ما شاهد انتشار داستانهای درخشان ادبیات فارسی هستیم، در دههها اخیر اتفاق جدیدی رخ نداده است.
دیدگاه من نیز مشابه آنچیزی است که داوران جوایز ادبی در سالهای اخیر اعلام کردهاند، ارزیابیهایی که انجام میشود، به یک نتیجه میرسند و آن این است که ما به لحاظ کمیت شاهد تولید آثار مختلف داستانی هستیم، ولی به لحاظ کیفیت آثار شرایط لازم را ندارد.
اتفاقی که در این چهل سال اخیر رخ داد، این بود که ما استعدادیابیهای زیادی در حوزه داستان داشتیم و کارگاههای مختلف داستان نویسی چه دولتی و چه خصوصی راهاندازی شد و در این دو دهه اخیر به خصوص کلاسها و کارگاههای مختلف به نوعی با هدف شناسایی استعدادها و تربیت آنها به وجود آمد و کمک کرد به اینکه ما تعداد زیادی نویسنده تولید کنیم، کسانی که در این مرحله نمیتوان به آنها نویسنده گفت، ولی چون این کلاسها و کارگاهها صرفاً به تربیت نیرو توجه میکرد، این تعداد جوان و نوجوانی که این دورهها را طی کردند، با داستان نویسی آشنا شدند، اقدام به چاپ آثارشان کردند، قطعا باید مجموعه مدیریتی وجود داشت که به اینها توصیه میکرد، کسی که میخواهد نویسنده شود تا به پختگی لازم نرسیده است، نباید کارش را چاپ کند.
اساتید کارگاههای داستان نویسی میتوانستند این مسیر را فراهم و مدیریت کنند، این جمع عظیم را که داستان نوشتند و میخواهند داستانشان را منتشر کنند، این اتفاق به نظر نیفتاده است، کسی به آنها نگفته است باید اول در جامعه به عنوان نویسنده شناخته شد و بعد مجموعه آثار را چاپ کرد. خیلی از ما نویسندههای دهه 60، 6 تا 8 سال آثارمان در نشریات چاپ میشد، بعدها به صورت کتاب منتشر میشد ، "علی معلم" را همه در شعر به عنوان شاعر میشناختیم، بعد از اینکه کاملا شناخته شد، اولین مجموعه شعرش را چاپ کرد.
از طرف دیگر زمینه برای چاپ کتاب نیز فراهم است، در آن دوره اینطور نبود که اگر کسی بخواهد عجولانه کتابی منتشر کند، هر ناشری قبول کند، اینکه نویسنده پول دهد تا کتابش را چاپ کنند، اتفاق نادری بود و ناشر معمولا به خود چنین اجازهای نمیداد.
اما اکنون شرایط برعکس شده است، ناشران به دلیل مشکلات مالی که دارند با گرفتن پول، کتاب را چاپ کرده و در اختیار نویسنده یا چرخه پخش قرار میدهند، حتی برخی ناشران اقدام به این کار میکنند تا آمار تولیدات خود را افزایش دهند.
درد اجتماعی نویسنده به درد فردی تبدیل شده است
**: وضعیت محتوایی داستانهای ایرانی را در سالهای اخیر چگونه ارزیابی میکنید؟ این باور وجود دارد که نویسندگان ما به مسالهها و دغدغههای شخصی خود بیشتر میپردازند تا به دردمندی و رسالت احتماعی خویش.
این را باید در کلیت جامعه ما در این چند سال اخیر مشاهده کرد، ما در دهه 60 تا 70 و حتی اوایل 80 یک ملت واحده و امت واحده بودیم، درد مشترک داشتیم نویسنده هم به عنوان یک انسان فرهیخته و تحصیل کرده دغدغهمند بود و درد اجتماعی درد اصلیاش بود، مسائل جبهه و جنگ، انقلاب و... در آثارش نمود داشت، اگر فقر بود، عمومی بود، فقر اجتماعی بود، انزوای درونی نویسنده نبود، این به شرایط جامعه باز میگردد، شرایط آن زمان ایجاب میکرد، دردمند باشیم، همه با هم بودیم. اما در این دو دهه اخیر شرایط خاصی در جامعه ما پیش آمد و ما از ارزشهای وحدتآفرین دهه 60 که منجر به انقلاب و دفاع مقدس شد، منفک شدیم، هر کس خود را در آینه نگاه خیال خود میدید و نگاهی به جامعه نداشت، نویسنده نیز درد اجتماعیاش به درد انفرادی تبدیل شد. اگر نویسندهای در گذشته غمناک بود و دغدغه داشت چرا این انحراف در جامعه به وجود میآید، چرا فاصلهها زیاد شده است، امروز دغدغههای شخصی خود را به زبان میآورد.
**: به هر حال در آن دوره هم مشکلات شخصی وجود داشته است، به نظر میرسد، امروز تعهد اجتماعی کمرنگ شده است، ما در دوره کنونی اتفاقات دردناک اجتماعی را در جهان پیرامون خود میبینیم، اتفاقاتی چون ظهور و بروز داعش، جنگهای خاورمیانهو ... اما در آثار داستانی کمتر بروز پیدا میکنند.
نویسنده متاسفانه اگر سطح خود را در حد عوام پایین بیاورد، همین میشود، نویسنده باید از نقطه بالا به وقایع نگاه کند، هر چند نویسندهها در طول تاریخ دردهای شخصی و مشکلات و گرفتاریهای خاص خود را نیز داشتند، ولی فاصله گرفته و از نگاهی دیگر به اتفاقات جهانی و اجتماعی پیرامون خود مینگریستند.
**: پس میتوان اینطور نتیجه گرفت که نویسنده امروز تفکر اجتماعیاش را فراموش کرده است.
بله، نویسندههایی که خودساخته بودند و استاد نداشتند با کتاب بیشتر مانوس بودند، سیر مطالعاتی عمیقی داشتند.خودساختگی موجب میشد که آن دوران نویسندهها دینی بازتری داشته باشند و آرامش و خونسردی که در آن دوران وجود داشت نیز تاثیرگذار بود، اکنون در عصری هستیم که انسان عجله دارد و این تعجیل کمک میکند به ایجاد شرایط نامطلوب در عرصه ادبیات.
نوبل در سالهای اخیر به بومینویسان جهان تعلق گرفته است
**: در سالهای اخیر ما رشد داستانهای اجتماعی را در ادبیات شاهد هستیم، اما در ادبیات اجتماعی دهه 90 جای موضوعاتی چون اقلیم، باورمندی، سبک زندگی و معنویت خالی است، در حالی که نویسندههای شاخص کشورهایی چون ترکیه، ژاپن و ... به ادبیات بومی توجه زیادی دارند.
در همه جای دنیا توجه به ادبیات بومی زیاد است در چند سال اخیر هم برگزیدگان جایزه نوبل از افریقا، ژاپن روسیه و ... نویسندههایی بودند که اقدام به نوشتن دغدغههای بومی و منطقهای خود کردند، در گذشته نیز اینگونه بود، اساساً ادبیات اگر آمیخته به مسائل بومی و اجتماعی شود، بیشتر مورد توجه جهانیان قرار میگیرد.
بعد از انقلاب نویسندههای متعهد دغدغه مند بودند که ما چه چیزی برای عرضه به جهان داریم، گذارههای تاریخی، فرهنگی ما چیست؟ اقلیم بومینشینی ما چقدر است؟ همه گفتند و میگویند، ایران یکی از نادر کشورهایی است که چندین کشور با چندین زبان در سرزمین واحدی بنام ایران زندگی میکنند، آنقدر این فضا بکر و متنوع است که دیگر لازم نیست نویسنده برای بومی نویسنده به نقاط دور سفر کند.
نویسندگان بومی با فرهنگ خود بیگانه شده و از تهران مینویسند
در عین حال پشتوانه قوی تاریخی هم در این زمینه داریم، هر کدام از کتابهای گذشته ما از مولوی وسعدی بگیر تا فردوسی و نظامی ادبیاتی دارند که این ادبیات میتواند دستمایه بسیاری از آثار نویسندگان ما قرار بگیرد اما این اتفاق وقتی نمیافتد، وقتی این دغدغه وجود ندارد، نویسنده در چاردیواری خود با لب تاب و سیگارش سعی میکند دنیای داستانی را خلق کند، ما زمانی از دنیای امروز خلاص میشویم که به دنیای بزرگ ایران تاریخی فکر کنیم و این محقق نمیشود تا اینکه به سفر برویم خیلی از نویسندههای بومی ما به تهران آمدهاند و اتفاقا درباره تهران داستان مینویسند.یعنی ارتباط فرهنگیاش با فرهنگ خودش قطع شده است.
ما مثل افراد ثروتمندی هستیم که قدر داشتههای خود را نمیدانیم و لذا این ضرر و زیان شامل حال نویسندههای ما میشود.
**: بخشی از رمانهای موفق حاصل نگاه عمیق نویسنده به پشتوانههای فرهنگی، تاریخی و سیاسی است، اما ما در ایران میبینم کمتر رمانی به معنای واقعی کلمه تاریخی، فرهنگی و حتی سیاسی نوشته میشود چرا؟ آیا نویسندهها چنین توانایی ندارند یا اینکه خط قرمزهایی بای این نوع پرداخت وجود دارد؟
خط قرمزها همیشه وجود دارند، ولی من معتقد نیستم، عامل اصلی این باشد، 10 درصد به خط قرمزها مربوط میشود که گاهی حکومتها تعیین میکنند، گاهی نویسندهها.
نویسندههای ما هر چه جلوتر میرویم، کم سوادتر میشوند
اما نویسندههای ما هر چه جلوتر میرویم، کم سوادتر و کم مطالعهتر میشوند، خیلی از نویسندههای ما آثار یکدیگر را نمیخوانند، در چند سال اخیر ما چند اثر شاخص بیشتر نداریم، اما نویسندههای بسیاری همین تعداد محدود آثار شاخص را نیز نخواندهاند، حتی نویسندههای پیشکسوت با آثار یکدیگر اصلاً آشنا نیستند، سیر مطالعاتی جدی نداریم، مگر آن دسته از نویسندگانی که به عنوان داور در جشنوارهها انتخاب میشوند وبالاجبار مجبورند با آثار آشنا شوند، دغدغه مطالعات دیگر را نداریم.
اگر در دورهای پس از انقلاب شاهد شکوفایی ادبی بودیم شاید به دلیل این بود که نویسنده دغدغه مطالعه داشت، اما امروز حتی کتابهای صمیمانه دوستان خود را هم مطالعه نمیکنند، لذا نباید انتظار داشته باشیم که آثار ارزشمند به وجود بیاید.
**: بحث توجه به ساختار و فرم در رمانها چگونه است؟
برخلاف روندی که تاکنون گفتیم، من فکر می کنم ما به لحاظ فرم داستان نویسی خوبی داریم، در اغلب داستانها به خصوص داستان کوتاه ساختار و تکنیک داستانی خوب است، بخشی از آموزشهای لازم در کارگاههای داستان نویسی فرم و ساختار بوده است، اما ما در درون مایه آثار و محتوا مشکل داریم، این بخش کمتر در کارگاهها آموزش داده شده است.
برگزاری کارگاههای داستاننویسی به پویایی ادبیات کمک میکند
**: به جلسات و کارگاهها اشاره کردید، حوزه هنری، بنیاد ادبیات داستانی، انجمن قلم و دهها نهاد دیگر هستند که کارگاههای داستاننویسی در کشور برگزار میکنند، نتیجه این کارگاهها چه بوده است؟ به نظر میرسد خیلی از مشکلات ما نتیجه همین کارگاههاست، مانند عجول شدن نویسندگان در انتشار آثارشان.
نه من کارگاههای داستان نویسی را مقصر نمیدانم، حتی لازم میدانم، چرا که به پویایی ادبیات کمک میکند، ولی وقتی کار ناقص انجام میشود، مشکلات بوجود میآید، کارگاههای داستان نویسی کمک میکند کسانی که کمک میکند به جوانانی که علاقهمند نوشتن هستند، با اصول داستاننویس آشنا شوند و آثارشان نقد و بررسی شود تا به پختگی برسد، اما اغلب این کارگاهها شاگردان را رها میکنند، تداوم پیدا نمیکنند.
ما در دهه 70 کارگاههای آموزش داستان نویسی را برگزار میکردیم، بعد از این کارگاهها افراد را رها نکردیم جلسات نقد داستان سه شنبههای حوزه را برگزار کردیم که از دل این جلسات نویسندگان بسیاری بیرون آمدند.
نویسندگان جوان آثارشان را با لاقیدی منتشر میکنند
**: وضعیت ادبیات داستانی را در سالهای آتی چطور ارزیابی میکنید، آینده روشن است یا نگرانکننده؟
نه من که کلا به آینده امیدوارم، فراز و فرود در همه ادبیات فرهنگ و هنر وجود دارد، ما شاید در یک دورهای احساس تشنگی میکردیم و تلاش شد تا خود را بالا بکشیم، اما اکنون متاسفانه در یک دورهای قرار داریم که دوره رکود است، به خصوص نویسندگان پیشکوست که در سالهای اخیر کمکار شدهاند، ما امروز رونقی از آثار گذشته نمیبینیم، آن چیزی که مورد ارزیابی ما قرار میگیرد، نقدهایی از جوانترها هستند که آثارشان را با لاقیدی به چاپ میرسانند. اما همه چیز درست خواهد شد.