محمدکاظم انبارلویی در سرمقاله امروز رسالت نوشت:
دهه 20و 30 در ايران اوج كار چپ و فعاليت حزب توده بود. البته از سال 1917 كه اولين دولت ماركسيستي در مسكو شكل گرفت چپهاي ايران و حتي قبل از آن با رفقاي خود در روسيه در ارتباط بودند. كارنامه اين جماعت در انقلاب مشروطه، دوران رضاخان و نهضت ملي، رنگ دشمني با دين و خيانت به ملت و وابستگي به اجانب را دارد.
علامه طباطبايي و شهيد مطهري در دهه 30 كمر همت بستند و يك دوره آموزش فلسفه اسلامي با طعم نقد ماترياليسم ديالكتيك را با عنوان «اصول فلسفه و روش رئاليسم» منتشر كردند، اين كار عظيم علمي، تير خلاصي به مباني نظري ماركسيستها در ايران، منطقه و جهان بود. نقد علمي ماترياليسم ديالكتيك در ايران از جنس پوپري نبود، ريشه در اعماق انديشه اسلام و معرفت شناسي ديني داشت.
اين اثر گرانقدر با بازخواني انديشههاي فلسفي فارابي، بوعلي، شيخ اشراق و ملاصدرا در حقيقت پاي در ميدان بازتوليد انديشه فلسفي اسلام نهاد و قدرت فكري خود را در مصاف با فلسفههاي مادي و رقيبان فكري معاصر نشان داد. اشكالات و انحرافات به اصطلاح فلسفه ماترياليسم ديالكتيك به زباني ساده و قابل استفاده براي كساني كه شبهات ماركسيستها در حوزه نظر ذهن آنها را مشغول كرده بود، در اين اثر ارزشمند به شيوهاي كاملا علمي پاسخ داده شد.
در اين سالها مروجان ماركسيسم در حوزه انديشه نظري نظير دكتر اراني و احسان طبري، ماترياليسم ديالكتيك را در ايران بهتر از آنچه كه ماركس و انگلس و لنين گفته بودند تبليغ ميكردند به طوري كه ذهن بسياري از تحصيلكردهها را به خود مشغول كرده بودند.
با انتشار اولين نسخههاي اثر ماندگار اصول فلسفه و روش رئاليسم، موضوع نقد ماركسيسم از ديدگاه فلسفه الهي در آكادمي علوم شوروي كه احسان طبري از اعضاي برجسته آن بود، مطرح شد. اما نتوانستند پاسخي براي نقدها بيابند. سن اراني به انتشار اصول فلسفه و روش رئاليسم قد نداد و اين اثر 15 سال پس از مرگ او انتشار پيدا كرد. اما خلف صالح او احسان طبري كه باسوادتر از او در شناخت ماركسيسم بود هم نتوانست از مباني ماركسيسم در برابر هجوم علمي دانشمندان اسلامي دفاع كند.
با اين حال كه ماركسيسم به لحاظ نظري در دهه 30، 40، 50 و 60 بيدفاع بود اما صدها جوان در زندانها براي حاكميت ماركسيسم در ايران مبارزه ميكردند و حتي ابايي از بذل جان خود نداشتند.
سال 60 احسان طبري پس از اثبات خيانت حزب توده پرچم تسليم را بالا برد و با اعتراف به «كج راههها» با نقد ماترياليسم ديالكتيك، دستان شهيد مطهري را به عنوان پيروز اين نبرد تئوريك بالا برد. برخي اين تسليم را نشانه پيري و بيانگيزگي در ادامه مبارزه دانستند اما واقعيت اين بود كه ماركسيسم در برابر اسلام حرفي براي گفتن نداشت و انديشههاي فلسفي دانشمندان ما ريشه در حداقل هزار سال كار فكري و فلسفي داشت و آنها دستشان خالي بود.
سند عملي اين حرف فروپاشي ماركسيسم در شرق و غرب عالم به دليل همين فقر فلسفي بود. امام خميني(ره) 8 سال پس از مرگ طبري و فروپاشي حزب توده در ايران، صداي شكسته شدن استخوانهاي ماركسيسم را شنيده بود. او خوب ميدانست شهيد مطهري در مصاف با اين انديشه انحرافي و فاسد چه كرده بود. در آستانه پيروزي انقلاب وقتي در دانشگاه تهران شهيد مطهري پيشنهاد مناظره به اميرحسين آريانپور، - يكي از متفكرين ماركسيسم در ايران - داده بود كار به چاقوكشي كشيد و بعد از پيروزي انقلاب در فرصتي من از آريانپور پرسيدم چرا تن به مناظره نداديد؟ او سكوت كرد. فقط توضيح داد چريكهاي فدايي خلق و مجاهدين خلق هر دو از من دعوت كردند كه در شوراي مركزي آنها حضور يابم و به لحاظ نظري پاسخگوي نيازهاي آنها باشم.
من نرفتم و به آنها گفتم؛ مبارزه با جمهوري اسلامي بيفايده است. شما را در دام آمريكا مياندازد. او گفت: بعد از انقلاب رابطهام را با آقاي مطهري حفظ كردم، آنها ميدانستند من در هيچ اقدامي عليه انقلاب حضور ندارم.
امروز 60 سال از طرح انديشههاي ناب شهيد مطهري و علامه طباطبايي در نقد ماركسيسم گذشته است. امروز 25 سال است از فروپاشي شوروي سابق ميگذرد. بايد ببينيم در محافل علمي و فكري و فلسفي روسيه كه روزگاري در سازمان فكري «آكادمي علمي شوروي» سابق ساماندهي ميشد، چه اتفاقي افتاده است؟
اواخر فروردين همين امسال الكساندر دوگين متفكر و فيلسوف روسي در سفر به اصفهان در جمع نخبگان اين شهر گفت: «قدرت حقيقي مختص خداوند است و او رب العالمين است.» او گفت: «خداوند فرمانرواي جهان است و همه چيز به او برميگردد، فرمانروايان زميني اگر از فرمان خدا پيروي كنند، يك فرمانرواي واقعي هستند. دوگين يك فيلسوف منزوي در روسيه نيست. او اكنون در دانشگاه مسكو داراي كرسي تدريس در حوزه فلسفه و جامعهشناسي است، او در روسيه در همان سالهايي به دنيا آمد كه علامه طباطبايي و شهيد مطهري دست اندركار نقد ماركسيسم و فلسفه ماترياليسم ديالتيك بودند. آن زوري كه آكادمي علوم شوروي در نفي خدا، مبارزه با خدا و كشتار ميليونها انسان به دليل اعتقاد به خدا ميزد، بيثمر بود. دوگين فرزند يك افسر عاليرتبه «ك گ ب» بود. لذا از شعاع تبليغ و ترويج ماركسيسم و فلسفه ماترياليسم ديالكتيك دور نبود. او اكنون دست اندركار تربيت صدها فيلسوف در دانشگاه مسكو است و به راحتي از انديشههاي شيخ اشراق، ملاصدرا و ديگر فيلسوفان اسلامي دفاع ميكند و ارتباط خود را با فيلسوفان معاصر ايران و علماي بزرگ حوزه حفظ كرده است.
او يك مدرس و متفكر دانشگاهي صرف نيست، او در منصب مشاور پوتين، اثرگذار در راهبردهاي داخلي و خارجي روسيه جديد است. او مورد بغض محافل فكري غرب به ويژه آمريكاييهاست.
او بي پروا امام خميني(ره) را ستايش ميكند و گورباچف را به دليل عدم فهم نامه امام (ره) مورد مذمت قرار ميدهد.
او مبتني بر همين انديشه فلسفي، آمريكا را شيطان بزرگ ميداند و صريحاً ميگويد: «آمريكا را تجسم حركت شيطاني ميدانم، مسلمانها به آن دجال و مسيحيها به آن آنتي كراسيت ميگويند». (1)
امروز او و فيلسوفان همراه او، جهان و پديدههاي آن را طور ديگري ميبينند و ادراك مطابقت با واقع يا نزديك به واقع دارند.
امروز روسيه از هضم در جهان تك قطبي متكي بر همين انديشههاي فلسفي فاصله گرفته است. تحريمهاي غرب عليه روسيه براي تنبيه آنان و برگشتن به اردوگاه غرب است.
دوگين معتقد است روسيه به غرب تعلق ندارد، علامت آن هم نپذيرفتن ماركسيسم و استفراغ افكار آن در آستانه هزاره سوم است.
او معتقد است؛ دموكراسي با هژموني آمريكا شكل نميگيرد، آمريكاييها عامل اصلي خونريزيها در سراسر جهان هستند. (2)
برگرديم به كار عظيم علامه طباطبايي و شهيد مطهري؛ كار عظيم آنها مصداق بارز حديث «مدادالعلما افضل من دماء شهدا» است. مدادي كه نقد ماركسيسم را در دهه 30 بر روي كاغذ برد و از آن انديشههاي نوراني بيرون آورد، چيزي نيست كه با «پاك كن» دروغ، تزوير، فريب و تحريف كه عمدتا در اردوگاه فكري شرق و غرب بر آن ميرود، پاك شود. انديشههاي الهي مثل آب زلال ميماند، بستر خود را در جوامع پيدا ميكند و جانهاي تشنه را سيراب ميسازد. امام (ره) در سوگ هيچ شهيدي نگريست، اما در شهادت شهيد مطهري اشك فراق ريخت. او ميدانست بشريت از چه متفكري محروم شده است. متفكري كه تازه داشت اوج بلوغ انديشههاي ناب خود را نشان ميداد و حاضر بود در هر محفل فكري پاسخگوي نيازهاي فكري و فلسفي و حكمي باشد. جهان با شهادت شهيد مطهري، مرد بزرگي را از دست داد اما بذر انديشههاي پاك او در سراسر جهان به ثمر نشسته و ميوههاي شيرين خود در مسير تاريخ فلسفه نظري و عملي، يكي پس از ديگري عرضه ميكند. ترديد نكنيم فقط انديشه است كه ميماند.
در معجزه انقلاب اسلامي همين بس؛ همان ها که در مسکو و واشنگتن براي ما پنجاه سال پيش نسخه هاي فکري و فلسفي مي پيچيدند اکنون در مسکو نوعي همراهي فلسفي و نظري و راهبردي با ما نشان مي دهند و در واشنگتن هم نمي دانند در برابر سيل عظيم استقبال ملل جهان از اسلام و الهيات رهايي بخش چه کنند!
پينوشتها:
1- سخنراني دوگين در اصفهان رسالت 28/2/95
2- مصاحبه دوگين با تسنيم 25/11/94
سعدالله زارعی در سرمقاله امروز روزنامه کیهان نوشت:
آمریکا، بازی پیچیدهای را با ایران دنبال میکند ولی در ایران این بازی پیچیده، بسیار ساده دیده میشود! واشنگتن از یک طرف در پی حل مهمترین مسئله خود با ایران، یعنی تبدیل شدن ایران به یک «قدرت مستقل منطقهای» است و از سوی دیگر در پی سیطرهبخشی به جریانی است که در انتقال ایران از یک «قدرت مستقل منطقهای» به یک کشور معمولی وابسته، به آمریکا کمک مینماید. البته این قلم در پی ارزیابی آن نیست که چنین جریانی توانایی لازم را در هل دادن ایران به این سمت دارد یا نه، ولی در اینکه چنین جریانی وجود دارد و چنین نقشهای هم تنظیم گردیده است، به گواهی قرائن و شواهد عدیده تردید نیست.
آمریکا در حل مهمترین مسئله خود که به آن اشارت رفت، چند اقدام را براساس این راهبردها به طور توأمان دنبال میکند:
1- لازمه فاصله گرفتن ایران از قدرت منطقهای، ضعیف شدن ایران به خصوص در مسائل اقتصادی است. از این رو نباید در تداوم فشارهای تضعیفکننده حتی در مواردی که ایران به یک «عقبنشینی پرارزش» تن داده است، تردید نمود. 2- به قدرت رساندن کسانی که از درون جمهوری اسلامی، انتقالدهنده ایران از قدرت منطقهای به کشوری معمولی هستند، نباید به تجدید نظر در فشار بر ایران بینجامد یا با آن توأم گردد، چرا که از یک سو - از نظر آمریکا- قدرت گرفتن این افراد ناشی از فشار وارد شده بر ایران است و از سوی دیگر تداوم حضور اینها در قدرت نیازمند تداوم فشار است. آمریکاییها در این میان تداوم فشار را به نفع کاتالیزورهای داخلی میدانند و این کاتالیزورها نیز رفع فشار از جمهوری اسلامی را سبب رشد استقلالگرایی در ایران میدانند. چندی قبل جان کری در یکی از دانشگاههای آمریکا در پاسخ به سؤال دانشجویی که پرسید: «چرا بعد از برجام از اندازه فشار علیه ایران کم نمیکنید تا ایران در همراهی ترغیب شود» گفت برای ترغیب بیشتر ایران به همراهی باید فشارها را ادامه دهیم. 3- آمریکا تعدادی سناریوی با ارزش محدود را در نظر گرفته تا بدون آنکه هزینهای داده باشد، «جریان انتقالدهنده» را تقویت کند به عبارتی هم چیزی واقعی در سبد ایران نگذارد تا تقویت نشود و هم اقدامی انجام دهد تا چیزی در سبد «جریان انتقالدهنده» قرار گیرد. بعضی از کارشناسان «باز و بسته» بودن سوئیفت را در این جهت ارزیابی میکنند؛ سوئیفت به طور رسمی باز است تا چیزی در سبد جریان انتقالدهنده قرار گیرد و به طور واقعی بسته است تا چیزی در سبد ایران نرود.
کما اینکه بعضی معتقدند این ماجرای مصادره دو میلیارد دلار از دارایی ایران- که از سوی یک دادگاه صورت گرفت و پس از آن مجلس و رئیس جمهور آمریکا نیز آن را تأیید کرده و قانونی خواندند- اقدامی از نوع سوئیفت است! یک دادگاه، دو میلیارد دلار از اموال ایران را مصادره کرده است. با این مصادره «جریان انتقال دهنده» و کشور به طور توأمان آسیب میبینند. فردا یا پسفردا- احتمالاً در آستانه انتخابات آینده- این دو میلیارد دلار بازمیگردد تا جریان انتقالدهنده به عنوان کاربلدهایی که پول ملت ایران را برگرداندهاند! تقویت شود بدون آنکه در عمل مبلغی به ایران داده شود. حتی ممکن است حکم لغو شود و پول هم برنگردد یعنی همان اتفاقی بیفتد که درباره «لغو تحریمها» افتاد! «سناریوهای با ارزش محدود» میتوانند تا انتخابات خرداد سال آینده استمرار یابند و حتی میتوانند به یک الگو برای حفظ جریان انتقالدهنده و در عین حال حفظ روند تضعیف ایران تبدیل شده و طی سالهای آینده تعقیب شوند.
مدل رفتاری آمریکا با ایران به گونهای است که ایران باید داراییهای خود را روی میز بریزد و به داوری کسی که قبلاً تعلق این داراییها را به ایران و استحقاق آن رد کرده است تن بدهد و ایران دست آخر، حضور در پای میزی که برای توزیع داراییهای او آماده شده است را به عنوان دستاورد مهم «به رسمیت شناخته شدن» تلقی نماید! این در حالی است که پیش از آراسته شدن میز گفتوگو و میدان بازی، قدرت مستقل ایران توسط بسیاری از کشورهای دنیا به رسمیت شناخته شده و کسی روی شخصیت و هویت مستقل ایران، انگشت ابهام قرار نداده بود.
آمریکاییها مدتی است که به سمت مهار قدرت منطقهای ایران شیفت شدهاند. سؤال این است که این کار چگونه ممکن است. برای بررسی این موضوع توجه به نکات زیر ضروری است:
1- اولین گام این است که مدل فشار و تشدید فشار علیه ایران در حوزه مسائل منطقهای دنبال گردد، به گونهای که ایران هر روز نسبت به روز قبل مشکلات بیشتری را احساس کند. آمریکاییها میدانند که مدل فشار بر ایران با محوریت بحث هستهای باید در بحث منطقهای بازنویسی و اصلاح شود. چرا که در بحث هستهای ما آمریکا وانمود میکرد که نادیده گرفتن توافق 7 کشور هستهای- مبنی بر جلوگیری از هستهای شدن دیگران- با منافع همه این کشورها که عمدتاً در سایز «بینالمللی» بودند، منافات دارد، اما وقتی صحبت از خطر قدرت منطقهای شدن ایران به میان میآید، کشورهای در اندازه بینالمللی در نگرانی شریک آمریکا نمیشوند. بنابراین در اینجا به یک ائتلاف منطقهای ضد ایران نیاز است براین اساس، آمریکاییها یک جبهه منطقهای با محوریت ظاهری رژیم آلسعود و باطنی آمریکا را جایگزین جبهه منطقه بینالمللی با محوریت ظاهری و باطنی آمریکا کردهاند. روند تشدید فشار و به عبارت رایج در روابط بینالملل «تصاعد بحران» (Disclosion cricis) به طور مشترک در هر دوی این روندها ملاحظه میکنیم.
گام دوم آمریکا این است که با توسل به یک سلسله تبلیغات هدفمند سیاسی و با کمک گرفتن از ظرفیت «جریان انتقال دهنده» که به طور مداوم تکرار میگردد، حل مشکلات را علیالدوام با «مذاکره» و «توافق» گره بزند به عبارت دیگر در حالی که مذاکره، نه قرار است مشکلات اقتصادی مردم را کاهش دهد و نه قبلاً به دستاوردی عملی رسیده است، علیالدوام نیاز ایران به گفتوگو برای حل مشکلات معیشتی مردم تبلیغ میشود تا کماکان- حداقل بخشی از مردم- وقتی با مشکل مواجه میشوند بر ضرورت گفتوگو با آمریکا تأکید نمایند. کمااینکه آمریکاییها پاسخ عملی به کسانی را که به امید باز شدن راه حرکت اقتصادی به مذاکره روی آوردهاند دائماً به تأخیر میاندازند تا این نیاز و دست ملتمس باقی بماند!
آمریکا در بحث منطقهای به ایران میگوید ما پذیرفتهایم که شما یک قدرت منطقهای هستید و پذیرفتهایم که در بسیاری از مواقع رفتار شما در بحرانها، مسئولانه و مترقی بوده است، حالا بیایید تا درباره موضوعات بغرنج منطقه به توافق برسیم. شاید بتوانیم بدون آنکه به موقعیت و نفوذ منطقهای شما لطمهای بزنیم، مسئله را حل کنیم. اوباما در همین پیام اخیر، چیزی بیش از این نگفته است. اما واقعیت میدانی به ما یادآور میشود که اگر آمریکا دنبال حل مسئله باشد، نباید واقعیات حقوقی را انکار کرده و ملتی را از برخورداری از آن استثنا نماید. مثلاً آمریکا وانمود میکند که با بقای اسد در صورت فرایند قانونی، مشکل ندارد اما همزمان با آن بدون اعتنا به دولتی که وجود دارد، از طریق کردهای سوریه بخشی از شمال رقه را به تصرف درآورده است. این در حالی است که نیروهای آمریکایی در منطقه حساسی استقرار دارند که چه در عملیات شرق حلب و چه در عملیات شمال ادلب موقعیت خاص پیدا کرده و میتواند با اولتیماتوم مانع عملیات هوایی ارتش سوریه یا ارتش روسیه در این مناطق گردند. در واقع واشنگتن آمده و انگشت خود را در نقطهای قرار داده که با حرکت طرف مقابل لگد میشود و امکان درگیری میان آن قدرت و آمریکا پدید میآید. حال اگر آن نیروی عمل کننده- مثلاً روسیه - نخواهد با آمریکا بجنگد لاجرم باید میدان عملیات را ترک گوید.
در اینجا آمریکا عملاً دور مناطق درگیری داعش و جبهه النصره یک حصار امن کشیده و به آنان اطمینان خاطر میدهد. حالا در این شرایط آمریکاییها به ما میگویند بیایید درباره آینده سوریه مذاکره کنیم و آمریکا قول میدهد منافع ایران را در نظر بگیرد. در این صورت ما در مذاکره با آمریکا چه خواهیم گفت جز اینکه «آقا انگشت خود را بردار میخواهم رد شوم؟» آمریکا چه پاسخی خواهد داد جز اینکه بسیار خوب برمیدارم شما هم دست خود را از پشت حکومت سوریه بردارید تا حسن نیت شما به اثبات برسد. ضرر ما و میزان هزینه آمریکا در این صحنه مشخص است. اما در چنین صحنهای چه چیزی گیر «جریان انتقالدهنده» میآید؟ ژست قرار گرفتن در کنار مقامات آمریکا و اروپا و به عبارتی که اینها در این روزها به کار میبرند «با بزرگان دیده شدن»!
2- در بحث منطقهای آمریکا اصرار دارد، پرونده سوریه، عراق، یمن و... از دست نهادی که با پشتوانه جهادی و نگرش نهضتی فتوحات بزرگی را طی 15-16 سال گذشته به دست آورده است، خارج شده و به دست نهادی بیفتد که زبان رایج دیپلماسی و معامله با غرب را میداند! چرا؟ آمریکا میداند که بسط دایره نفوذ ایران یک افتخار بزرگ ملی برای ایرانیان و افتخار اسلامی برای مسلمانان است که همه آن را متعلق به رهبری معظم انقلاب و نیروهای جهادی جان بر کف آن میدانند. این خود یک مانع استراتژیک و عبور نشدنی در انتقال نظام از «مستقل» به «وابسته» است. خب غرب در صورت مواجهه با رهبری و نیروهای جهادی باید بیش از فایده هزینه بدهد. از سوی دیگر به دلیل تعلق این حوزه حساس به رهبری در مذاکره با «نیروی انتقال دهنده» به دستاوردی مهم نمیرسد. بالاخره آنچه در منطقه از نظر آمریکا ارزش معامله دارد همین عراق، سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و از این قبیل است، جاهای دیگر که اساساً در اختیار دولتهایی است که سخن گفتن از توافق آنها، گزافه است چرا که کارها با یک دستور انجام میشود.
الان آمریکا در یک نقش دوگانه، از یک طرف همه ظرفیت منطقهای خود را برای اعمال فشار بر ایران و متحدین آن وارد میدان کرده است به گونهای که شاهد برخورد بیسابقه این عوامل علیه ایران هستیم و از طرف دیگر با ارسال پیغام و پسغام به ایران میگوید راه حل در توافق با ماست و این در حالی است که توافق فقط یک ظاهر حقوقی خوشایند دارد.
میکائیل دیانی در سرمقاله وطن امروز نوشت: مذاکره پشت مذاکره و جلسه پشت جلسه راه 2 سال و نیم اخیر بود که دولت برای گشایش اقتصادی انتخاب کرده بود. نتیجه تمرکز همهجانبه دولت در تمام عمر رفته از آن به برجام ختم شد اما برجام کارآمدیهای لازم را نداشت. اگرچه رفت و آمدهای دیپلماتیک بیشتر از قبل شده است اما هنوز هیچ کشوری حاضر به مبادله با ایران نیست و مناسبات اقتصادی در کشور تغییری نکرده است، رکود و عدم تولید هست و همچنان چرخ اقتصاد نچرخیده است.
دولت معتقد است سوئیفت باز شده و روی کاغذ هم مشخص است که سوئیفت باز شده اما به قول رئیس بانک مرکزی «تا به اینجا ایران تقریبا هیچ چیز از اجرای توافق هستهای به دست نیاورده است» و مسیری که پیش رو داریم نیز نشان میدهد هیچ چیز به دست نخواهد آمد؛ چرا که آمریکاییها همه کشورها را از معامله با ایران میترسانند و آنها را تهدید میکنند در صورت معامله با مشکل مواجه خواهند شد!
برای ناظر ایرانی که 3 سال پیش با این شرط که «چرخ سانتریفیوژ بچرخد؛ چرخ اقتصاد هم بچرخد» به روحانی رأی داده و از مبانی نظری دولت به این نتیجه رسیده است که «تعامل با غرب و همگرایی با آن منجر به حل مشکلات اقتصادی خواهد شد» 2 سوال مطرح است: چرا با وجود برجام و کاغذی که امضا شده بانکهای جهان از مبادله هراس دارند؟ و آیا اساسا دولت تنها باید از این مسیر برای گشایشهای اقتصادی و تجاری اقدام میکرد؟
این را همه موافقان و مخالفان ایده مدیریتی دولت یازدهم متفقالقول میگویند که گذاشتن همه تخممرغها در یک سبد و بالا بردن دستها به نشانه تسلیم شدن به مسیر مذاکرهای که منجر به توافق به هر قیمتی شود، بزرگترین اشتباهی بود که دولتمردان انجام دادند و همین مساله هم باعث شد دست برتر در مذاکرات و نتایج مذاکره طرف مقابل باشد. وقتی مبادلات کشور با یکی ـ دو ارز خارجی صورت بگیرد و مهمترین آن هم دلار آمریکا باشد و همه مبادلات جهانی در صورت برقراری باید یک چرخ در فدرال رزرو آمریکا بزند و دلار از آنجا جا به جا شود، یعنی حتی اگر برجامی هم امضا شود، با تهدید آمریکا و مبادله با ارز آمریکایی قدرت در اختیار اوست.
بسیاری از کشورهای دنیا امروز مبادلات خود را از راه جایگزین ارز کشور ثالث انجام میدهند که فشار تحریمی یا مشکلات بین کشورها در مبادلات تجاری آنها اثرگذار نباشد. پیمان پولی دوجانبه همان راهحل جایگزینی است که دولت میتواند با استفاده از آن فشار آمریکا را بیاثر کند، چرا که ارز آمریکا در مبادلات دخالتی ندارد. پیمان پولی دوجانبه یعنی استفاده همزمان از ۲ پول ملی کشورهای مبدأ و مقصد در تجارت و تامین مالی بین 2 کشور به گونهای که نیازی به ارز ثالث نباشد. برای اجرایی شدن این پیمانها نیاز است بانکهای مرکزی کشور مبدأ و مقصد در تجارت، وارد مذاکره با یکدیگر شده و پیمان پولی دوجانبه را امضا کنند.
بعد از امضای پیمان پولی دوجانبه بین بانکهای مرکزی، تجارت 2 کشور چگونه مدیریت میشود؟ در ابتدا یک «حساب ویژه» در ایران و یک «حساب ویژه» در کشور مقصد توسط بانکهای مرکزی نزد یکدیگر افتتاح میشود. ایجاد اشتراک مفهومی در مورد «حساب ویژه» نقشی کلیدی دارد. عملیات حسابداری برای این «حساب ویژه» براساس یک دارایی ارزشمند باثبات انجام میشود؛ بهعنوان مثال داراییهایی همچون طلا، نفت، SDR (واحد پولی صندوق بینالمللی پول)، دلار، یورو و امثالهم میتوانند کاندیدای حسابداری «حساب ویژه» باشند.
در علم اقتصاد گفته میشود پول دارای ۳ کارکرد است: ابزار پرداخت؛ مبنای محاسبات؛ ابزار ذخیره ارزش. این حساب ویژه تنها مبنای پرداختی است نه ابزار پرداخت و بانکهای 2 کشور با بودجه خود پرداخت را انجام میدهند و هیچ کشور ثالثی در مبادلات دخالت ندارد. در این حالت اگر پول ملی یک کشور دچار افت ارزش شود، کشور مقابل متضرر نمیشود، چرا که اعتبار کشور مبدأ در کشور مقصد (و برعکس) به صورت «معادل یورو» بوده است و نه به پول ملی کشور مقصد.
چند هدف میتوان از پیمان پولی دوجانبه داشت: 1- انتقال ارز 2- آزادسازی ارز 3- مدیریت نوسانات نرخ ارز 4- کاهش هزینه تبادل ارز 5- استفاده از پول ملی در تجارت خارجی؛ که 2 مورد اول تحت تاثیر تحریمهای غرب است و 3 مورد بعدی درباره همه کشورها موثر است و ویژه شرایط ایران نیست. پیمان پولی دوجانبه در شرایط غیر تحریمی هم باید پیگیری شود همانطور که در کشورهای دیگر هم در شرایط کاملا غیرتحریمی شکل گرفته و حتی کشورهای متحد آمریکا مثل کره جنوبی، ژاپن، امارات، قطر و کانادا به طور جدی در حال گسترش پیمانهای پولی دو و چندجانبه هستند. پیمان پولی دوجانبه میتواند گرهگشای تجارت خارجی کشور ما باشد و جایگزین مسیری باشد که 2 سال و نیم همه ظرفیتهای اقتصادی کشور را بلاتکلیف گذاشته بود.
تاکنون نزدیک به 60 پیمان پولی دوجانبه برای حذف دلار از مبادلات تجاری بینالمللی امضا شده است که کشورهای مختلف از طریق آن سطح تجارت بینالمللی خود را افزایش دادهاند بدون اینکه فشاری از سوی آمریکا بر این مبادلات کارگر باشد. چین، عراق، امارات، افغانستان، هند و ترکیه طرف قرارداد سهچهارم حجم مبادلات خارجی ایران هستند که مبادله با آنها از طریق دلار صورت میگیرد و صرفا بستن پیمان پولی دوجانبه با آنها میتواند تقریبا مشکلات اساسی ایران را در مبادلات بینالمللی حل کند. کشورهایی که بیش از 500 میلیون دلار با ایران تجارت دارند، 16 کشورند که نزدیک به 80 درصد واردات ما را پوشش میدهند و اگر ما با این کشورها پیمان پولی دوجانبه امضا کنیم، قسمت عمدهای از مشکل تحریم حل خواهد شد و نیاز چندانی به یورو و دلار برای تجارت خارجی نخواهیم داشت. این کشورها عمدتا هم رابطه مناسبی با جمهوری اسلامی دارند و هم خود پیمانهای پولی دوجانبه و چندجانبهای را امضا کردهاند و بخش عمدهای از تجارت بینالمللی خود را معطوف به این نوع نوین از تجارت کردهاند که از جمله آنها میتوان به چین، عراق، امارات، افغانستان، هند، ترکیه و روسیه اشاره کرد.
جالب توجه است که برخی از این کشورها درخواست عقد پیمان پولی دوجانبه را نیز دادهاند اما دولت که همه تلاشش را صرف تعامل با آمریکا کرده کمترین توجهی نیز به این مساله ندارد. امروز 160 روز از درخواست رسمی آقای پوتین برای حذف دلار بهعنوان ارز واسط از مبادلات تجاری ایران و روسیه میگذرد و در این مدت اقدام خاصی از سوی بانک مرکزی ایران برای کاهش وابستگی تجارت ایران و روسیه به ارزهای غربی مشاهده نشده است. بانک مرکزی ایران و اساسا دولت یازدهم و دولتهای پیشین با این کار در مقاومسازی سیستمهای بانکداری خارجی کشور و کاهش وابستگی به ارزهای غربی اقدامی انجام ندادهاند. این در حالی است که بیش از یک چهارم تجارت خارجی چین با پول ملی این کشور (یوآن) تسویه میشود و این کشور سیستم جایگزین سوئیفت، (CIPS) را نیز راهاندازی کرده است، بدون اینکه فشار تحریمی خاصی را تحمل کرده و تحریم بر مبادلات اقتصادیاش اثرگذار باشد. دولت اگر به جای 2 سال و نیم مذاکره برای عقد برجام تاکنون با همان 6 کشور مذاکره کرده و پیمان پولی دوجانبه را منعقد کرده بود دیگر فشار تحریمها نیز بیاثر شده بود.
علیاکبرفرازی در سرمقاله امروز روزنامه آرمان نوشت:
رئیسجمهور کرهجنوبی به همراه هیاتی بلند پایه روز یکشنبه به ایران سفر کرد. همواره روابط میان تهران و سئول برمبنای تجارت، بازرگانی و اقتصادی بوده و از سالها پیش تعاملات مثبتی بین دو کشور وجود داشته است.
نکته قابل تامل اینکه کرهجنوبی به عنوان کشور صنعتی و پیشتاز در شرق آسیا مطرح و درسه دهه گذشته جهش بزرگی به سوی صنعتی شدن برداشته است. رشد و ارتقای این کشور سبب شد تا تاثیرگذاری بالایی در منطقه آسیا و حتی سطح جهانی داشته باشد.
روابط بین ایران و کره جنوبی تا پیش از اعمال تحریمها روبه رشد بود اما تحریمهای ظالمانه روابط دو کشور را همانند روابط با دیگر کشورها تحت تاثیر قرار داد. لازم به ذکر است که تا قبل از تحریمها، کره جنوبی یکی از مشتریان نفت ایران بود اما تحریمها سبب شد که حجم مبادلات بین دو کشورکاهش پیدا کند.
در شرایط کنونی تصمیم دو طرف مبنی بر افزایش حجم مبادلات از ۶میلیارد دلار به ۱۸میلیارد دلار است؛ به عبارت دیگر، تهران و سئول خواهان افزایش حجم مبادلات تجاری به میزان ۳ برابر هستند که البته امیدوار هستند میزان و حجم مبادلات دو طرفه روند روبه رشد داشته و به سقف ۳۰میلیارد دلار نیز برسد. نکته قابل تامل این است که تعادلی میان دو کشور برقرار نیست؛ بدین معنا که اگر کرهایها به فروش کالاهای تولیدی و دستیابی به بازار مصرفی ایران چشم دوخته باشند، اشتباه بزرگی را مرتکب میشوند چراکه ایران پسابرجام به تکنولوژی و سرمایهگذاری این کشور در بخشهای مختلف علاقهمند است لذا تلاش طرفین باید در جهت ایجاد تعادل در مبادلات تجاری قرار باشد. نکته دیگر این که کرهایها در زمینههای نفت، آب، انرژی، خطوط لوله، ارتباطات، پتروشیمی و حمل ونقل قابلیت مشارکت و سرمایهگذاری در کشورمان را دارند. بدون تردید کره ایها نباید تنها بازار مصرفی ایران را هدف قرار دهند.
در پسابرجام ایران برای انتخاب بازارهای گوناگون با فرصتهای زیادی روبه رو است بنابراین دو طرف باید به سمت تعادلسازی بین خرید کالاهای مصرفی و سرمایهگذاری و مشارکت در زمینههای تکنولوژی حرکت کنند. درباره سفر پارک گئونهای به ایران، ۴۴ سند در زمینههای گوناگون به امضا رسیده است اما نفس امضای اسناد از اهمیتی برخوردار نیست بلکه بهکارگیری اسناد در صحنه عملیاتی مهم و قابل توجه است. این اعتقاد وجود دارد که نیاز رو به افزون کرهایها به انرژی میتواند روابط طرفین را به سوی تعادل سوق دهد. بنابراین به زودی شاهد حضور نه تنها کالا بلکه سرمایهگذاران آنها در بخشهای زیربنایی خواهیم بود.
اگر کره بخواهد از رقیبان قدر خود عقب نماند باید در زمینه سرمایهگذاری و مشارکت در حوزه تکنولوژی به طور جدی فکر کند چون ایران پسابرجام به بازار رقابتی تبدیل شده است. قطعا سرمایهگذاران و کشورها باید بدانند ایران بین بهترینها انتخاب خواهد کرد. البته با درایتی که کرهایها در زمینه سرمایهگذاری در بازارهای هدف دارند تلاش کردند قبل از اشباع شدن بازار ایران برای سرمایهگذاری در زمینههای زیربنایی و زیرساخت اقدام کنند.
امید ادیب در بخش یادداشت روز روزنامه خراسان نوشت:
مروری بر روابط حاکم بر عرصه بین الملل نشان می دهد که دقیقاً قانون جنگل حاکم است! بله تعجب نکنید که می گویم قانون جنگل! وقتی تمام معاهدات بین المللی و اصول و قواعد حقوقی مطابق منافع کشور قدرتمند تعریف می شود و وقتی یک کشور «قوی» در جایی که می خواهد اقدامی را انجام می دهد (حتی اگر با تمام اصول حاکم بر نظام بین الملل تعارض داشته باشد) چه عنوان بهتری می توان بر این نظام گذاشت؟
در این صورت آنچه می تواند منافع یک عضو نظام بین الملل را در قواعد حاکم بر این نظام تأمین کند، قوی شدن و ترساندن زورگویان است. تعبیر علمی تر آنچه گفته شد همان است که در علوم سیاسی و روابط بین الملل به آن بازدارندگی می گویند. بازدارندگی به معنای خودداری دشمن از تعرض نظامی، اقتصادی و حتی سیاسی به یک کشور است.
برای بازدارندگی دشمن از تجاوز به مرزهای سیاسی و غیرسیاسی یک حاکمیت، آن نظام باید روی عناصر قدرت خود متمرکز شود و از این عناصر در موقعیت های مختلف و به نحو بهینه استفاده کند. تعدادی از این عناصر و منابع قدرت برای همه کشورها تعریف یکسانی دارند؛ مثلاً قدرت اقتصادی یا میزان و قدرت تسلیحاتی که هر کشور دارد تا حد زیادی برای دشمنان آن کشور بازدارندگی ایجاد می کند اما نباید فراموش کرد که برخی کشورها مبتنی بر مزیت های نسبی که دارند، منابعی دارند که تکیه به موقع بر این منابع می تواند برای آن کشور قدرت مضاعف تعریف کرده و به مرحله ای برسد که حتی فکر تهاجم نظامی یا سیاسی را از ذهن دشمن بیرون کند.
شهریور ماه سال پیش بود که وزیر خارجه کشورمان در نشستی در دانشگاه علامه طباطبایی «خودباوری» و «گفتمان متفاوت» را به عنوان مهمترین عناصر تعریف کننده قدرت برای جمهوری اسلامی برشمرد. ظریف در آن سخنرانی به جمله امام (ره) اشاره کرد که فرموده بودند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» و در تبیین این جمله تأکید کرد که حرف متفاوت جمهوری اسلامی در دنیا یکی از ابزارهای مهم قدرت ایران است. او درست می گوید.
نپذیرفتن نظام بین الملل توسط جمهوری اسلامی و تکیه ایران بر حرف های تازه ای که برای دنیا دارد می تواند جایگاه ایران را نو به نو تغییر دهد. این حرف های نو در برخی موارد توسط جمهوری اسلامی عملیاتی شده و اتفاقاً همین رخدادها مایه قدرت ایران شده است. به عنوان نمونه می توان به دستگیری تفنگداران متجاوز آمریکایی در خلیج فارس و کوتاه آمدن آمریکا در برابر حق غنی سازی ایران در مذاکرات هسته ای اشاره کرد که هر دو اتفاق در نوع خود بی سابقه بوده است.در مسیر استفاده از عناصر قدرت ملی برای بازداشتن دشمن از هرگونه تجاوز و تعرض به مرزهای جغرافیایی، عقیدتی، سیاسی و .... یک «راهبرد» وجود دارد و یک «رویکرد».
توجه به این دو مقوله می تواند جمهوری اسلامی را در مسیر زیست در دنیای پرتلاطم فعلی به خوبی سرپا نگه دارد و او را به سمت اهدافش پیش ببرد. راهبرد اصلی باید این باشد که روی مزیت های نسبی اش تکیه لازم را داشته باشد. یک مثال ساده این موضوع تغییر زمین بازی در جنگ های نامتقارن است. اگر قرار باشد ایران هم مانند دشمنانش صرفاً به دنبال تولید و افزایش کلاهک های هسته ای و تولید موشک های قاره پیما باشد، قطعاً شکست خواهد خورد، اما اشاره ایران به این که موشک هایش قبل از هر جایی تل آویو و حیفا را هدف گرفته میتواند بیشتر از «اصل» توان نظامی اش بازدارندگی ایجاد کند.
همچنین توجه به اقتصاد مقاومتی در زمینه حل مشکلات اقتصادی می تواند مصداق توجه به این راهبرد باشد.همه این ها کافی نیست. برای بازدارندگی دشمن از عملی کردن نیات پلیدش باید یک «رویکرد» ویژه را هم دنبال کرد؛ «به رخ کشیدن عناصر قدرت» این مهم روز گذشته مورد اشاره رهبر انقلاب قرار گرفت؛ جایی که فرمودند: «دشمن وقتی قدرت شما را ببیند، ناچار به عقبنشینی خواهد شد، اما وقتی در نشان دادن مبانی و عناصر قدرت خود در مقابل دشمن، ملاحظه و اجتناب کنیم و یا بترسیم، دشمن گستاخ میشود.» یک مصداق نادیده گرفتن مبانی قدرت می تواند این باشد که برای دفاع از توافق هسته ای به اوضاع سخت قبل از تحریم اشاره کنیم و از آن با عناوینی مانند «قرن نوزده» یاد کنیم.
تکیه بر این استدلال که ما نمی توانستیم کشتی حامل نفت را جابجا کنیم یا در مبادلات ارزی خود دچار مشکل شده بودیم، هرچند واقعیت هایی بوده که وجود داشته اما ذکر آن توسط مقامات اجرایی کشورمان موجبات اشتباه محاسباتی دشمن را فراهم میکند و باعث «جری شدن» دشمن می شود. همین مبنا در منابع دینی ما نیز تأکید شده است. به همین دلیل رهبر انقلاب روز گذشته فرمودند:«قرآن به ما آموخته است که باید بهگونهای خود را آماده کنیم که دشمن، همواره ترس و واهمه داشته باشد.» این ترس، بزرگترین ابزار ما برای جهت دهی و کنترل رفتار دشمن است و برعکس جایی که به او پیام «ضعف و اجتناب از سخن صریح و انقلابی» بدهیم، او را به تعرض به حقوق خود در ابعاد مالی تهییج کرده ایم.
بهلول علیجانی- مدیر قطب علمی تحلیل فضایی مخاطرات محیطی در بخش نگاه روزنامه شرق نوشت:
بهار سال ١٣٩٥ با بارشهای فراوان خود قسمت اعظم سرزمین خشکیده میهنمان را سیراب کرد. هم از نظر فرهنگ ملی و هم از نظر آمار هواشناسی، بیشتر بارش سالانه ایران در فصل بهار، در اردیبهشت اتفاق میافتد و به بارشهای نیسان، یعنی اردیبهشت، معروف است. اما امسال این بارشها هم بیسابقه بودند و هم زودتر از موعد.
شاید هم بتوان گفت ادامه بارشهای زمستان بودند؛ چون در بعضی مناطق برف سنگین هم نشست. بارش برف در شهرهای تبریز و اردبیل در دهه دوم فروردین بسیار بیسابقه بود. در بیشتر مناطق، بهویژه مناطق هموار، مانند دشت و جلگه بارش به عمق خاک نفوذ و خاک را سیراب کرد و گیاهان یکساله، رشد و شکوفایی پیدا کردند. سدهای اکثر رودخانهها سرریز شدند.
بحرانیترین دریاچه کشور، یعنی دریاچه ارومیه حدود یک متر آب گرفت. با نگاهی خوشبینانه اگر این بارشها ادامه یابند و در ماه اردیبهشت هم بارشهای فراوانی داشته باشيم، معلوم میشود اقلیم برگشته است و ما وارد یک دوره تر شدهايم. در این حالت قسمت اعظم بحرانها و مشکلات آب کشور فروکش میکند و چشمانداز امیدبخشی ایجاد میشود، اما اگر از منظر منفی یا نگرانکننده موضوع را بررسی کنیم، این بارشها در عین داشتن منافع بیشتر، نکات منفی هم داشتند که باید به آنها توجه کرد. اول اینکه این بارشها بیسابقه و بینظم بودند. بینظمی هوا نشانه گسترش شرایط گرمایش جهانی و تغییر اقلیم است.
در شرایط تغییر اقلیم «فرین»ها زیاد میشوند. سرمای شدید سال ١٣٨٦، آتشسوزی جنگلهای منطقه مسکو و سیلاب شدید پاکستان در تابستان ١٣٧٨ و تابستان بسیار گرم سال ١٣٩٤، نشانههایی از بینظمیهای اقلیم در منطقه ماست. اینها زنگ خطری است که ما بیدار شویم و به فکر چارهجویی خسارتهای تغییر اقلیم باشیم. تغییر اقلیم امالمخاطرات نامیده میشود؛ چراکه در همه زمینهها خسارت میزند. در شرایط عادی بیش از ٤٠ درصد بارشهای کشور رگباری و مخاطرهآفرین است. شرایط تغییراقلیم هم بر این خطرآفرینی اضافه شده و مشکلات و خسارات بیشتری را ایجاد میکند؛ بنابراین مسئولیت مدیران سنگینتر میشود و باید با برنامههای درازمدت و منطقی جلو فرسایش خاک و تخریب پوشش گیاهی را بگیرند، چون این فرایندها با همدیگر بازخورد مثبت دارند و سبب تقویت همدیگر میشوند.
نکته سوم و تأملبرانگیز این است که سفره آبهای زیرزمینی کشور خیلی تخلیه شده است و این بارشها در صورت نفوذ کامل به خاک نمیتوانند بیشتر از یک متر بر سفره زیرزمینی بیفزایند؛ بنابراین اگرچه به طور موقت لایه سطحی خاک سیراب شده و گیاهان سطحی رشد کردهاند، ولی سفرههای زیرزمینی خالی هستند. باید در صورت تداوم این بارشها و حتی برگشت دوره تَرسالی، مدیران کشور در زمینه هدایت این آبهای سطحی به سفرههای زیرزمینی، از طریق اقدامات آبخوانداری و گسترش پوشش گیاهی و تثبیت دامنهها تلاش کنند. با توجه به اینکه به دلیل گرمایش هوا بیشتر بارشها به صورت باران هستند، باید این کار انجام شود.
اين مسائل وظایف خاصی را برعهده مردم و مدیران کشور میگذارد:
١- مردم تصور نکنند آب مورد نیاز تأمین شده و قناتها و چاهها و چشمهها پر شدهاند و میتوانند فعالیت کشاورزی و مصرف آب را افزایش دهند. این کار خطرناک است. ما باید خیلی با احتیاط قدم برداریم و میزان مصرف خیلی دقیق مدیریت شود. یعنی مدیریت مصرف تمام و کمال در همه جای کشور اجرا شود.
٢- مهمترین وظیفه مدیران کشور تغذیه و پرکردن سفرههای زیرزمینی است. این کار فقط با اقداماتی مانند جلوگیری از تبخیر و هدررفت آب عملی است. باید تا جایی که ممکن است بارشها را به طرف سفرههای زیرزمینی هدایت و از هدررفت آنها به طرف اقیانوس و دریا جلوگیری کنند. برای این کار، لزوما نباید سد ساخت، بلکه میتوان از طریق عملیات خیلی سادهای هم به هدف رسید.
٣- در صورت تداوم تغییر اقلیم و گرمایش هوا، این نوع فرینها افزایش خواهد یافت و در صورت نبود برنامهریزی فضایی، کل کشور دچار بحران میشود (همانطور که در زمستان ١٣٨٦ با قطع گاز کل کشور دچار مشکل شد)؛ بنابراین باید با برنامهریزی درست جلو این بحرانها را گرفت.
روزنامه جمهوری اسلامی در بخش سرمقاله امروز خود نوشت:
گفته میشود اخیراً طرحی در کنگره آمریکا درحال تدوین است که به موجب آن جمهوری اسلامی ایران نباید در خلیج فارس رزمایش نظامی داشته باشد! اگرچه از این موضوع هیچگونه جزئیاتی منتشر نشده و معلوم نیست که اساساً چقدر جدی باشد، ولی اصل مطرح شدن این موضوع، یک گزافه گوئی بیمنطق است که طرح آن در مقطع کنونی به خودی خود، محل ابهام است، چرا که از یکطرف با قوانین و معیارهای بینالمللی در تضاد است و ثانیاً چطور ممکن است کشوری که دارای بیشترین ساحل در خلیج فارس است، از برگزاری هرگونه مانور نظامی در آبهای سرزمینی و آبهای بینالمللی فراساحل خود ممنوع شود ولی آمریکا از هزاران کیلومتر فاصله مجاز به تحرکات نظامی در آبهای این منطقه باشد؟!
علاوه بر این معلوم نیست گوینده و عامل طرح این موضوع کیست و چه کسانی در پشت سر او محرک اصلی این قضایا ممکن است باشند. اما این نکته قابل درک است که قطعاً کسانی در آمریکا، اسرائیل و برخی کشورهای همسایه ممکن است از روند تحولات منطقه، ثبات و اقتدار جمهوری اسلامی ایران موضوع برجام و مهمتر از همه، از شکست و ناکامی طرحهای خود در منطقه خشمگین میباشند و با چنین اظهارات و اقداماتی سعی دارند خشم و کینه خود را فرو بنشانند و حتی سعی کنند شکست و ناکامیهای خود را جبران نمایند.
ناگفته پیداست که برای مقابله با ایران، دستهای آلودهای در کار است که هم در منطقه و هم در فراسوی منطقه زمینه سازیهائی صورت گیرد تا فرصتی برای مقابله با اقتدار جمهوری اسلامی ایران فراهم آید. برای تحقق چنین هدفی، اشغالگران صهیونیست و لابی صهیونیستی نشان دادهاند که آرزوهای برباد رفتهای دارند ولی هنوز مایوس نشدهاند بلکه امیدوارند شانس خود را همچنان بیازمایند. این یک خوش رقصی برای دشمنان زخم خوردهای است که عناصر تندرو در هیئت حاکمه آمریکا اگرچه شانس خود را بارها آزمودهاند و ناکام بودهاند ولی دائماً تحریک میشوند و تحریک میکنند تا بلکه از فرصتهای جدید نصیبی ببرند. فراموش نکنیم که در ماجرای زورآزمائی طیفهای مختلف درون کنگره درخصوص برجام نیز اراجیف زیادی مطرح و تکرار شد ولی مواضع متین و مستحکم جمهوری اسلامی ایران در آن مقوله بر اثر آن شانتاژهای سیاسی – تبلیغاتی تحت الشعاع قرار نگرفت و شش قدرت با ایران به تفاهم رسیدند و مواضع روشن ما در مقوله انرژی صلح آمیز هستهای را پذیرفتند چون چاره دیگری نداشتند.
آمریکا در برخورد با ایران در مقیاس جهانی احساس تنهائی میکند و به وضوح میبیند که ایران در کانون توجهات بینالمللی برای سرمایهگذاری و همکاریهای همه جانبه قرار گرفته و روزی نیست که هیئتهای پرتعداد و مقامات بلندپایه کشورهائی که همچنان متحد آمریکا و غرب هستند ولی برای منافع سیاسی – اقتصادی خود در بازار ایران هم ارزش و امتیاز خاصی قائلند، به ایران سفر میکنند و برای چند برابر کردن سطح مبادلات اقتصادی – تجاری – صنعتی خود متعهد میشوند. در چنین شرایطی آمریکا نه تنها از این بازار پررونق خود را محروم کرده بلکه با توسل به سیاستهای ابلهانه و راهزنی بینالمللی نشان داده که واقعاً قابل اعتماد نیست و به سپردههای دولتها به راحتی دستبرد میزند. ماجرای راهزنی 2 میلیارد دلاری اخیر آمریکا نشان میدهد این روحیه تهاجمی و طلبکارانه فقط موضوعی مربوط به گذشته نیست بلکه در آینده نیز احتمال و امکان تکرار این روشهای غیراصولی وجود دارد، روشهائی که دقیقاً مغایر موازین بینالمللی و ناقض تعهدات واشنگتن است.
منافع کشور و مصالح نظام ایجاب میکند که این مسائل به طور جدی به روش اطمینان بخشی پیگیری شود چرا که از یکطرف در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا قرار داریم و معلوم نیست حاکمان فردای آمریکا چه کسانی باشند و چگونه عمل کنند. بعلاوه حاکمان امروز هم چندان قدرت و قاطعیتی در برخی موارد بروز ندادهاند و از جمله برای ماهها در قلمرو داخلی در موضع انفعالی قرار داشتند و در مقیاس کشوری همچون آمریکا هم کارها به کلی تعطیل و متوقف بود. اگرچه در مورد برجام، در کنگره کارشکنیهای فراوانی شد ولی نهایتاً برجام تمامی مراحل را پشت سر گذاشت. با این حال، امروزه شاهد تحرکات عناصری هستیم که سعی دارند شکستها و ناکامیهای خود را در جای دیگری جبران کنند.
آمریکا بارها درخصوص توانمندی و اقتدار جمهوری اسلامی ایران تجربیاتی کسب کرده و از قابلیتهای ما چندان هم بیاطلاع نیست و از ناکامی متحدانش در منطقه نیز قطعاً اطلاعات بیشتری دارد. دقیقاً از همین زاویه است که به نظر میرسد طرحهائی از قبیل آنچه درخصوص تلاش برای ایجاد محدودیت رزمایشهای نظامی ایران در خلیج فارس عنوان میشود، صرفاً از مغزهای علیلی ممکن است صادر شود که بزرگتر از دهان خود سخن میگویند و به عواقب اظهارات خود نیندیشیدهاند چون فاقد بینش عقلانی هستند.
محمود فرازنده، مدیرکل آسیا و اقیانوسیه وزارت خارجه در بخش دفتر اول روزنامه ایران نوشت:
نخستین سفر رئیس جمهوری کره جنوبی به ایران که در مقطع مهمی از تاریخ مناسبات خارجی کشورمان در دوره پس از حل و فصل چالش هستهای با قدرتهای بزرگ صورت گرفته است، از ابعاد مهم سیاسی و اقتصادی برخوردار است.
از منظر سیاسی؛ روابط دوجانبه ایران و کره جنوبی که آغاز آن به سال 1962 بازمیگردد، فارغ از فراز و نشیبهایی که در سالهای اخیر طی کرده است، همواره با یک فرآیند تعامل فعال همراه بوده است. کره جنوبی در مجموعه کشورهای آسیایی از جایگاه سیاسی و اقتصادی شاخصی بهرهمند است و در دهههای متوالی 80 و 90 و هزاره سوم پیشرفتهای قابل توجهی در زمینه اقتصادی داشته است. این در حالی است که روابط تهران و سئول در تمامی این ادوار در سطوح مختلف حفظ شده و حتی در دورانی که تحریمهای اقتصادی فشار زیادی بر ایران وارد میکرد، جزو خریداران مهم نفت ایران بوده است.
اکنون در مقطعی که حل چالش هستهای دوره تازهای از روابط ایران با کشورهای مختلف شرق و غرب را رقم زده است، تمایل کره جنوبی به برقراری نوع تازهای از ارتباط با ایران، در قالب این سفر سطح بالا جلوهگر میشود. به معنایی دیگر، سفر رؤسای دولتها و حکومتها در زبان روابط بینالملل معنا و تفسیر خود را دارد و حاکی از علاقه و نشانههای امیدواری و علاقهمندی به توسعه مناسبات با کشور مقصد است. همراهی معنادار یک هیأت مهم سیاسی و یک تیم اقتصادی گسترده با رئیس جمهوری کره جنوبی در سفر به تهران، نشان دهنده آن است که مقامات کرهای در این سفر توسعه همزمان مناسبات اقتصادی و سیاسی را دنبال میکنند و این موضوع ایران را به مقطع جدیدتری از همکاری با کشورهای حوزه شرق آسیا وارد خواهد کرد.
این در حالی است که سیاست کلی ایران در هر دو عرصه سیاسی و اقتصادی، بر مدار تمایل به گسترش رابطه با کشورهای حوزه شرق است و این نگاه با در نظر گرفتن معادلات امنیتی، سیاسی و اقتصادی در شرق آسیا و تجربیاتی که کشورمان بویژه طی دهههای اخیر داشته، تقویت شده و ادامه خواهد یافت. در واقع ایران به عنوان یک کشور آسیایی در مقایسه با تحولات مناطق دیگر از تحولات و معادلات این منطقه تأثیر خواهد گرفت. بنابراین توسعه مناسبات با کشورهای بزرگ و مهم آسیا براساس همین مسأله در دستور کار مقامات ایران قرار گرفته است. اگرچه در این مسیر بروز کارشکنیهای آشکار قدرتهای غربی بر سر راه تقویت مناسبات آسیایی ایران دور از ذهن نیست اما ایران میتواند با اتخاذ یک رویکرد هوشمندانه در دوره پسابرجام و فرصتهایی که در این مقطع فراهم میشود، به ارتقای روابط سیاسی و اقتصادی خود با قدرتهای بزرگ آسیا اقدام کند.
از منظر اقتصادی؛ روابط دوجانبه ایران و کره جنوبی طی دو دهه اخیر بیشتر بر روابط تجاری محض مبتنی بوده است و دو طرف علاقهمندند که این روابط را در سطوح عمیقتری از همکاریهای اقتصادی وارد کنند. تهران و سئول با هدفگذاری ۳۰ میلیارد دلاری در روابط اقتصادی و امضای اسناد مهم همکاری در حوزههای مختلف سرمایهگذاری و تجارت که همزمان با سفر رئیس جمهوری کره جنوبی صورت گرفته است، درصدد ورود به روابطی عمیق و راهبردی در زمینه اقتصادی هستند.
همچنین مقامات کرهای علاقهمندند تا آژانس همکاریهای بینالمللی خود (کوئیکا) را در ایران با هدف بررسی مداوم زمینههای همکاری و سرمایهگذاری در درازمدت مستقر کنند. این در حالی است که ایران هم متقابلاً با در نظر گرفتن بازار 80 میلیون نفری و بازار 500 میلیونی پیرامونی خود که ظرفیتهای زیربنایی مستحکمی برای صادرات مجدد، تولید محصولات کرهای و انتقال تکنولوژی و سرمایهگذاری با طرفهای کرهای را در بر میگیرد، خواهان تعامل گسترده اقتصادی بخشهای دولتی و خصوصی خود با کره جنوبی است. در واقع ایران با داشتن بازارهای متعدد، فرصت ورود به رقابتهای جدی در عرصه صادرات و واردات را به دست میآورد.
در این راستا سفر مهم «کئون هه پارک» به ایران زمینههای مختلفی را برای علاقهمندان بخش خصوصی و دولتی کره که در این سفر رئیس جمهوری را همراهی میکنند، فراهم میکند تا در پرتو ملاقاتهایی که با مقامات ذیربط دولتی دارند، زمینه توسعه این مناسبات را فراهم بیاورند. این امر برای ایران که در حال طراحی بسیاری از زمینههای جدید همکاری با کشورهای مهم آسیای شرقی از جمله کره جنوبی است، فرصتی بدیع و حائز اهمیت خواهد بود.