وی یادداشت خود را در پاسخ به مطلب انتقادی مهدی نصیری نوشته است که چندی قبل در سایت مشرق منتشر شد.
مطلبی که البته نصیری آن را بعنوان جوابیه ای به گفتگوی تفصیلی حجت الاسلام وکیلی با عنوان "اشتباهات مکتب تفکیک" منتشر کرده بود.
حجت الاسلام وکیلی در این گفتگو تصریح می کند که از اقدام نصیری (انتشار یادداشت انتقادی) استقبال می کند و امیدوار است تا رسانه های فرصت هایی را در اختیار دو طرف قرار دهند که این مباحث به شکل مکتوب مورد بررسی قرار گیرد.
در ادامه متن کامل یادداشت اخیر حجت الاسلام وکیلی با عنوان مجموع اشتباهات تاریخی و علمی منتقد عرفان و فلسفه را می خوانید:
***
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش مصاحبه ای از بنده منتشر و پس از چند روز نگاشته ای از جناب آقای مهدی نصیری به بهانه مصاحبه حقیر منتشر شد.
حقیر در مصاحبه عرض کرده بودم که برای مناظره با آقای نصیری آمادهام گرچه فایدهای ندارد. سرّ مسأله این بود که آقای نصیری به جای آنکه در مناظره از روش علمی استفاده نموده و در پی حل مسائل و تحقیق و تحلیل و دقت باشند از شاخهای به شاخهای پریده و مجموعهای عبارات متشابه را به شکل فهرستوار میخوانند که انبوهی از آن کاملاً کذب است و فرصتی نیز برای بررسی نمیماند. تنها راه بحث با ایشان مناظره مکتوب است که در آن اشخاص توان فرار از مرکز بحث را نداشته و مجبور میشوند با صبر و حوصله به تمرکز بر یک مطلب بپردازند.
نگارنده در سال گذشته نیز پیرامون یکی از اتهامات ایشان به عرفا با ایشان مناظرهای مکتوب نمود که بحمدالله پس از دو نقد مکتوب، حقیقت برای حقیقتجویان روشن شد.
به هر حال این بنده مدّتها است در صدد بود که باب مناظره مکتوب با امثال آقای نصیری را بگشاید، و لذا از این اقدام آقای نصیری به شدّت استقبال نموده و امیدوار است خبرگزاری فارس این مجال را در اختیار طرفین قرار دهد تا به تفصیل این مباحث به شکل مکتوب مورد بررسی قرار گیرد.
روش مدافعان حکمت و عرفان و طبیعت بحثهای علمی و خصوصاً فلسفی مقتضی دقت و موشکافی است و حقیر نمیتوانم همچون آقای نصیری انبوهی از مطالب را روی هم ریخته و چند ادعا را بدون دلیل به آن ضمیمه کرده و نام آن را نقد بنهم. از این رو، پاسخ اشتباهات ایشان را در نوشته مزبور به تفصیل در یادداشتهایی سلسلهوار عرض میکنم.
پیشنهاد حقیر این است که هر هفته یک یاداشت در تشریح اشتباهات آقای نصیری عرضه کنم و اگر تا یک هفته پاسخی برای ارائه نداشتند یادداشت بعدی را تقدیم نمایم و اگر دفاع نمودند تا هفته بعد حقیر پاسخ خود را عرضه میکنم و از ایشان تقاضا میکنم در پاسخ از محور بحث اصلی خارج نشوند و به جای ارائه فهرستی از عبارات پیچیده محییالدین ابن عربی و ... که هر یک را میتوان در جای خود بررسی و بحث کرد، فقط به نقد طرح شده اگر میتوانند پاسخ دهند.
مجموع اشتباهات ایشان را میتوان به دو بخش تقسیم نمود:
1. مباحث تاریخی؛ مجموعهای از تحریفها و گزارشهای کاملاً مخالف واقع و نیز مطالبی که شاید راست باشد ولی با چهرهای واژگون نشان داده میشود.
این دست مطالب برای تخریب چهره پاک عرفان و حکمت توسط مخالفین ارائه میشود و غالباً محصول بیدقتی و بیاطلاعی است. دو مورد از جعلیات نشریه سمات را حقیر در مصاحبه عرض نمودم. اکنون نمونههائی از این مطالب در این نوشتار آقای نصیری را مرور کنیم:
- فیض کاشانی پس از آنکه عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود توبه کرد.
- شیخ بهائی با وجود تخصص در اشعارش صریحاً فلسفه را رد کرده است.
- مرحوم آیت الله کمپانی به علّت ماهیت تناقض آمیز آراء ملاصدرا همچون قاعده «بسیط الحقیقه کل الأشیاء» دنبال کسی میگشت که این تناقضات را برای او حل نماید.
- همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت به صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و هیچ کس از ایشان در سلک صوفیگری نبوده است.
- مرحوم آیت الله شهید صدر وحدت وجود را باطل و سخنی کفرآمیز میداند.
- علامه طهرانی بر درست بودن همه محتوای کتاب فتوحات به داستان پاک نشدن فتوحات پس از یک سال باران خوردن در بالای خانه کعبه استدلال نمودهاند.
- مقام معظم رهبری در استفتائی که دقیقاً درباره حرفهای اساتید این حقیر و اساتید ایشان است فرمودهاند: شرکت در جلسات مزبور که با عقائد انحرافی آمیخته و موجب ترویج باطل است جائز نیست مگر ...
- آیت الله بهجت، مخالف فلسفه و عرفان مصطلح بودند ولی روابطی نیکو با اهل فلسفه و عرفان داشتند به طوری که آیت الله جوادی بر پیکر ایشان نماز گزاردند.
- منصور حلاج توسّط حضرت بقیةالله الأعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء لعن شده است.
- گزارشهائی که این بنده از فضای تفکیکیان خراسان و ناسزاگوئی و لعن و تکفیر ایشان ارائه دادهام صحیح نیست و به ایشان افتراء زدهام.
- علامه حلی متخصص در فلسفه بوده و با قدم عالم و وحدت وجود مخالفت ورزیده است.
- این بنده به مخالفان وحدت وجود نسبت دادهام که از دید ایشان خداوند متعال در گوشهای از آسمان است.
- این بنده به عجب و غرور و توهم علامگی دچار بوده و هتاکی و جسارت به مخالفان عرفان کرده و ایشان را نفهم نامیده و رعایت تقوی و مراقبه و عمل به دستور شرع را ننمودهام.
- این بنده به تبع محییالدین و شارح فصوص به پیامبر الهی نسبت نادانی و نقص در مسأله توحید دادهام که این سخن، کفری است آشکار.
و ...
اینها نمونههائی از ساختههای آقای نصیری است که در مباحث آتیه ان شاء الله یک به یک بررسی خواهد شد.
2. مباحث علمی؛ دسته دوم از مطالب ایشان مباحثی به ظاهر علمی و گاه فلسفی است که برادر عزیز که به اعتراف خود فقط بدایه را خوانده و نهایهای دیدهاند در آن به اظهار نظر پرداختهاند. همچون:
- نقد فلسفه محتاج تخصصی که این بنده گفتهام نیست.
- بسیاری از عقائد فلسفی و عرفانی مانند وحدت وجود یا توحید افعالی واضح البطلان است.
- اگر نقد، محتاج تخصص است پس آقای وکیلی در حال حاضر هم مسلمان و هم هندو و هم بودائی و هم مارکسیست و مجوس و وهابی است.
- همه موجودات عبد تکوینی خداوند نیستند.
- حمل حقیقت و رقیقت از اقسام حمل شائع است و تمسک به آن نفعی در اصلاح عینیت خالق و مخلوق ندارد.
- این سخن که «سنخیت در کلام فلاسفه به معنای شباهت نیست» خطاست.
- نامتناهی وجودی مرکب و متجزی است. بساطت ربطی به عدم تناهی ندارد.
و...
امید است در آینده همه این اشتباهات فاحش با زبان ساده تشریح شود ولی این بنده در آغاز بیشتر به بررسی اشتباهات تاریخی آقای نصیری خواهم پرداخت.
چند نکته قبل از آغاز مناظره مکتوب
پیش از ورود در بحث، چند نکته را جهت روشنگری باید تذکر دهم :
1. از اصول بحثهای علمی رعایت ادب است ولی باید دانست رعایت ادب غیر از ترک صداقت و شفافیّت است.
حقیر در کتاب «صراط مستقیم» که به غرض نهی از منکر نگاشته شده با لحنی خفیفتر از لحن عالمان تفکیکی چون مرحوم آیت الله قزوینی در بیان الفرقان و آیت الله نمازی در تاریخ فلسفه و تصوف قلم زدم تا تاثیر لازم را داشته باشد ولی در مصاحبه گذشته هیچ تعبیر تندی درباره هیچ کس به کار نرفته بود. آری با صداقت تمام تخصّصنداشتن و بیاطّلاعی عدهای از منتقدین عرفان و حکمت را عرض نموده و به برخی از کارهای خلاف شرع ایشان اشاره نموده بودم که پس از این نیز عرض خواهم کرد و این صداقت در هیچ فضائی بی ادبی محسوب نمیشود.
متاسفانه آقای نصیری با هیاهوئی عجیب عرائض بنده را هتّاکی و بی ادبی خوانده و تعابیر حقیر را – به واسطه بیدقتی- به تعابیری زشت همچون نفهمی تبدیل و تحریف کردهاند. (نفهم یعنی کسی که قابلیت فهم ندارد که نوعی جسارت است و به هیچ وجه مترادف غیرمتخصص و بیاطلاع نیست).
حقیر از ایشان تقاضا میکنم که یک بار، مصاحبه بنده را با متن نگاشته شده توسط خودشان در نزد یک فرد متّقی و منصف و بی طرف قرائت کنند تا مصداق بی ادبی را دریابند.
هرج و مرج علمی و تحریف تاریخ یا آزاد اندیشی
2.این بنده گرچه چند سالی است به توفیق الهی از تحصیل علوم مقدماتی و کلام و اصول و فقه و تفسیر فارغ شده و به تدریس این رشتهها در تمام مراتب ابتدائی و انتهائی پرداختهام، ولی در رشته فلسفه فقط در حد تدریس مقدماتی و متوسط (بدایه و نهایه) مشغول بودهام و هیچ گاه توهم این معنا را ننمودهام که متخصّص فلسفه یا عرفان باشم. نمیدانم چرا برادر عزیز پنداشتهاند که حقیر به «وهم علامگی و عجب و غرور» دچار شده و خود را در ردیف متخصصین عرفان و فلسفه دانستهام. نسبتهائی که باید در آخرت پاسخگوی آن باشند.
شاید به جهت آثار مکتوب و شفاهی حقیر در دفاع از فلسفه و عرفان به چنین توهمی دچار شدهاند ولی باید بدانند که این بنده تا به حال هیچ اثر تخصّصی در این زمینهها ارائه ننموده و علیرغم اینکه نوآوریها و یادداشتهائی انتقادی خصوصا نسبت به حکمت متعالیه دارم ولی چون خود را متخصّص نمیدانم هیچ گاه منتشر نکردهام.
آنچه تا به حال از این قلم عرض شده فقط تشریح و توصیف مطالب بزرگان بوده و تاکید کردهام که غرض فقط تبیین کلام بزرگان است و مسأله رد یا قبول آن در حیطه این نگاشته نیست (صراط مستقیم، ص172، 203-205؛ تحریفهای تفکیکیان، دفتر اول، ص17-19).
همانطور که در مصاحبه عرض شده تقریبا تمام اعتراضات تفکیکیان و نیز جریان آقایان نصیری و میلانی ناشی از اشتباه فهمیدن مراد حکما و عرفاست و وظیفه ما (شاگردان شاگردان مکتب عرفان و حکمت و علامههای عصر اخیر) فقط تبیین صحیح کلمات بزرگان است و هیچ گاه بحث به مسائل فلسفی نرسیده است.
در جامعه سالم و اسلامی و بر اساس موازین عقلی و فقهی حق اظهار نظر در فضاهای عمومی مختص متخصّصین است و نباید هر انسان بیاطلاعی از راه برسد و برای خود مرکزی یا مجلهای تاسیس نموده و فکری را منتشر کرده و هرج و مرجی علمی به پا کند.
غیر متخصّصین فقط مجاز به نشر کلام اعلم یا کلام عالم در کنار اعلم یا طرح انتقادات خود در فضاهای تخصصی میباشند و نام این کار جلوگیری از هرج و مرج است نه تیغکشی بر آزاداندیشی.
تفاوت حقیر با آقای نصیری این است که بنده علیرغم آنکه از نقلیات فارغ شده و در عقلیات نیز چند برابر آقای نصیری تحصیل کردهام فقط گزارشگر آراء عالمان اعلم بودهام ولی آقای نصیری که به اعتراف خود فقط بدایه و نهایهای دیدهاند، به خود اجازه میدهند یک جریان اجتماعی به راه انداخته و نظرات دانشمندان اعلم و علامههای روزگار را نه فقط تخطئه کرده بلکه انکار ضروریات دین بنامند و هر چه همه متخصصین فریاد بر میآورند که شما مطالب بزرگان را اشتباه میفهمید باز هم بر راه باطل خود اصرار بورزند. حال نمیدانم حقیر توهّم علامگی دارم یا ایشان؟! و الی الله و اولیائه المشتکی.
ایشان به حقیر و مدافعان فلسفه و عرفان به خطا نسبت دادهاند که هر مخالفی را با حربه تجهیل و بیسوادی میرانیم و تاب هیچ مخالفتی را نداشته و باب انتقاد را میبندیم. این سخن کاملا خلاف واقع است. از قضا همواره در میان عالمان مدافع فلسفه از انتقاد استقبال شده است.
حضرت آیت الله مصباح یزدی مدّظلّه رئیس مؤسسه آموزشی پروهشی امام خمینی (از مهمترین مؤسسات فلسفی، عرفانی در حوزه قم) و نیز آیتالله فیاضی مدّظلّه (رئیس مجمع عالی حکمت اسلامی) هر دو مخالف اصول و مبانی عرفان و بسیاری از آراء حکمت متعالیه هستند. حقیر به طور شفاهی از آیتالله فیاضی شنیدم که فرمودند در حدود پنجاه درصد مسائل با ملاصدرا و اساتیدم حضرات آیات حسن زاده و جوادی اختلاف نظر دارم.
همه میدانند که این دو بزرگوار وحدت وجود را قبول ندارند و در بسیاری از مسائل نفس و معاد و یا در اصالةالوجود نظراتی خاص دارند. ولی آیا دیدهاید که کسی این بزرگان را غیر متخصّص بداند و از اظهار نظر ایشان منع نماید؟ مگر نه این است که در همایشها و نشستهای علمی همواره این بزرگان دعوت میشوند و با صاحبان دیگر آراء به بحث مینشیند و حاشیه نهایه هر دو بزرگوار در دست مدرسین فلسفه میچرخد و مورد بررسی قرار میگیرد.
البته در هر اختلاف نظری هر یک از طرفین معتقد است طرف مقابل اشتباه فهمیده است ولی هیچ کس، عالمان فلسفهخوانده مخالف ملاصدرا را غیرمتخصّص نخوانده و به اظهار نظرهای ایشان اعتراض نمیکند و بلکه از آراء ایشان استقبال نیز میشود.
مشکل حوزههای علمیه با امثال آقایان نصیری، میلانی و سیدان این است که ایشان حتّی اصطلاحات ساده علوم عقلی را هم نمیدانند، وانگهی خود را صاحب نظر شمرده و در هر جائی به تبلیغ آراء خود میپردازند و به اصطلاح آقای نصیری به توهّم علامگی دچار گشتهاند.
تخصّص و عدم تخصّص یک نویسنده در نزد اهل فن با یک سخنرانی و یا یک تألیف وی آشکار میشود و همه اهل تخصّص حتی مخالفین وحدت وجود متّفقند که امثال شما متخصّص نبوده و شایستگی ورود در نقد این مسائل را ندارید. والامر الیکم. امّا وجه ضرورت تخصص در فلسفه و تعریف و شاخصه آن را در نقدهای آتی انشاءالله عرض خواهم نمود.
باز گردیم به اصل مناظره و بررسی علمی سه مورد اول از تحریفات تاریخی ایشان.
آیا فیض کاشانی از عرفان و حکمت توبه نموده است؟
از تحریفات و جعلیّات مخالفان عرفان و حکمت این است که عدّهای از افراد فیلسوف و عارف پس از سالها تلاش علمی در این زمینهها توبه نمودهاند. ولی در حقیقت اشخاصی که نام میبرند یا فیلسوف و عارف نبودهاند و یا توبه نکردهاند.
آقای نصیری مینویسد:
«درباره ملامحسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا چه میگویید که عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود اما در سالهای آخر عمر توبه کرده و اعلام وفاداری به معارف ثقلین نمود و رساله الانصاف را در این باره نوشت.»
حقیقت این است که فیض کاشانی هرگز توبه نکرده است و این سخن نسنجیده و بی اساس نیز از مجعولات مخالفان عرفان است که به علّت بی دقتی و فقدان روش علمی یکی از دیگری گرفته و هر روز با آن عدهای را سرگرم و منحرف میسازند.
از نظر تاریخی بر این امر شواهد متعددی میتوان یافت:
مرحوم فیض فهرستی خودنوشت دارد که در آخر عمرش نگاشته و در آن نام تالیفات خود را همراه با تاریخ تالیف بسیاری از آنها را ذکر نموده است.
کتابی که مخالفین عرفان آن را توبهنامه فیض کاشانی نامیدهاند «الإنصاف» نام دارد که طبق گزارش خود فیض کاشانی در سال 1083 نگاشته شده است. (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص107)
فیض کاشانی پس از این تاریخ 8 سال در قید حیات بوده و در این مدت آثاری دیگر نیز تألیف نموده است که همگی کاملاً بر اساس مبانی عرفان و حکمت متعالیه استوار است و در آنها تأکید فراوان بر وحدت شخصیه وجود و توحید حقیقی حضرت حق جلّ و علا مینماید.
از جمله:
الف) الکلمات المخزونة که بازنویسی الکلمات المکنونة است و در 1089 تالیف شده است (همان، ص81و82).
فیض در آغاز این کتاب توضیح میدهد که «محتوای این کتاب لباب معارف عارفین و چکیده اصول اصول دین است و من برای آن از کتاب و سنّت شاهد آوردهام تا گمان نشود این مطالب گزاف است.» (رسایل فیض کاشانى، ج3، الکلماتالمخزونة، ص: 23) و پس از آن به تشریح وحدت وجود و سپس دیگر مسائل عرفانی با نقل عبارات فراوان از عرفاء همچون محییالدین عربی پرداخته است.
ب) الکلمات المضنونة که برگرفتهای از المحجة البیضاء است و به مباحثی چون توحید و توکل پرداخته است و در 1090 تالیف شده است (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص82)
فیض این کتاب را با بحث وحدت وجود آغاز میکند و توضیح میدهد که عقل هر کسی به فهم مراد از آن نمیرسد (رسایل فیض کاشانى، ج3، الکلماتالمضنونة، ص: 17-20)
ج) قرة العیون که در 1088 تالیف شده (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص 81) و در بیان اصول اصول دین است و همچون دیگر آثار فیض بر اساس مبانی عرفان نگاشته شده است.
فیض در فهرست خودنوشت خود میگوید باید این کتاب را از دست غیر اهل به دور داشته و به آن بخل ورزید.
نکته بسیار شیرین این کتاب آنست که فیض آن را با همان عباراتی آغاز میکند که در رسالة الإنصاف (توبهنامه به اصطلاح مخالفان) نیز آمده است و توضیح میدهد که محتویات کتاب همه برگرفته از کتاب و سنّت است: «اعلموا إخوانی- هداکم الله کما هدانی- إنّی ما اهتدیت إلّا بنور الثّقلین وما اقتدیت إلّا بالأئمّة المصطفین وبرئت إلى الله ممّا سوى هدى الله فإنّ الهدى هدى الله. نه متکلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلّف، بلکه مقلّد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهل بیت آن سرور، از سخنان حیرت افزای طوایف اربع ملول و بر کرانه، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت و آنچه بدین دو آشنا باشد بیگانه.» (قرة العیون فی أعز الفنون (چاپ کنگره فیض)، ص8)
د) اصول المعارف که در 1089 نگاشته شده (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص79) و تلخیص عین الیقین است و باز بر طبق اصول عرفان وحکمت متعالیه تالیف گشته است.
فیض در مقدمه این اثر توضیحی درباره حقانیت آثار حکمای اوائل و صاحبان مجاهده و خلوت داده و یکی از اغراض کتاب را اثبات تطابق نظرات ایشان با شریعت مقدسه برشمرده است و مدعی است که مطالب کتاب برگرفته از آیات و روایات است. (اصول المعارف، ص4و5)
باری در این معنا که فیض هیچ گاه از طریق عرفان توبه نکرده هیچ انسان محققی نمیتواند شک کند و کسانی که چنین پنداشتهاند یا به خاطر محدودیت منابع در زمانهای گذشته بوده و یا به علت بیدقتی و بهرهمند نبودن از روش تحقیق علمی همچون برادر مکرم جناب آقای نصیری.
امّا معنای کلمات فیض در رساله الإنصاف چیست که میگوید:
«چندى در مطالعه مجادلات متکلّمین خوض نمودم وبه آلتِ جهل در ازالت جهل ساعى بودم، و چندى طریق مکالمات متفلسفین به تعلّم و تفهّم پیمودم و یک چند بلند پروازیهاى متصوّفه را در اقاویل ایشان دیدم و یک چند در رُعونَتهاى مِن عِندیِّین گردیدم تا آنکه گاهى در تلخیص سخنان طوایف اربع، کتب و رسائل مىنوشتم و گاهى از براى جمع و توفیق، بعضى را در بعضى مىسرشتم مِنْ غَیر تَصدیق بِکُلِّها ولا عَزیمةِ قَلبٍ عَلى جُلِّها بلْ أَحَطْتُ بما لَدَیهِم خُبْراً ... و کتبتُ فی ذلک على التّمرین زَبْراً، فلم أجِد فی شیءٍ من إشاراتهم شفاءَ عِلّتی ولا فی إدارَة عِباراتِهم بلال غَلّتی حتّى خِفتُ على نَفسی،... ثمّ أنَبتُ إِلَى اللَّهِ و فَوَّضتُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ فَهَدانی اللَّهُ بِبَرَکَةِ مُتابَعَةِ الشَّرعِ المبینِ إِلَى التَّعمُّقِ فی أَسرارِ القرآنِ وَ أحادیثِ آل سیِّدِ المُرسَلین- صلوات اللَّه علیهم- وَ فَهَّمَنی اللَّهُ مِنْها بِمِقْدارِ حَوْصِلَتی وَ دَرَجَتی مِنَ الإِیمانِ، فَحَصُلَ لی بَعْضُ الاطمینان وَ سَلَبَ اللَّهُ مِنّی وَساوِسَ الشَّیطانِ، و للَّهِ الحَمدُ عَلى ما هَدانی و له الشُّکرُ على ما أَولانی» (رسایل فیض کاشانى، ج1، الإنصاف، ص: 10)
برای فهم این عبارات به سه نکته باید توجه نمود:
الف) در این عبارات سخن درباره متفلسفه است نه فلاسفه.
متفلسفه به کسانی میگویند که خود را به فلسفهفهمی میزنند ولی از حقیقت آن بهرهای ندارند. ملاصدرا نیز در آغاز اسفار از اینکه بخشی از عمر خود را در بررسی اقوال متفلسفه صرف کرده استغفار میکند (الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص: 11). آیا عاقلی میپندارد که ملاصدرا نیز از حکمت متعالیه توبه کرده است؟!
ب) گذشته از ضرورت توجه به تفاوت فلسفه و تفلسف، باید دانست که در لسان ملاصدرا و فیض فلسفه گاهی به معنای فلسفه مشائی به کار میرود که آن را از علوم ظاهر شمارده و از قرآن و حدیث به دور میدانند ( رک: رساله سه اصل، فصل نهم، ص81-88). پس هر نقدی بر فلسفه در زبان ایشان نقد بر حکمت متعالیه نیست.
ج) ملاصدرا و فیض در بسیاری از عبارات خود که نمونه آن گذشت حکمت متعالیه و اصول عرفان را همان حقائق مطرح شده در قرآن و روایات اهل بیت میدانند و مکرر تاکید میکنند سرّ رسیدن ما به این معارف آنست که بر خوان معارف اهل بیت علیهم السلام نشسته و از قرآن و روایات استفاده کردهایم. از دید ایشان توبه از رجوع به غیر از قرآن و روایات مساوی است با تمسّک به همین معارف عرفانی و صحف حکمی نورانی و هر کس با عرفان و حکمت متعالیه مخالف است در حقیقت از قرآن و عترت بیبهره است. پس توبه فیض در حقیقت توبه از مسلک امثال آقای نصیری و منکرین توحید حقیقی و بازگشت به حقیقت معارف قرآن و عترت است که با سالها مجاهده و تحقیق به دست میآید.
باید دانست فیض کاشانی از سه جهت عباراتی در نقد فلسفه و فلسفهخوانی دارد که شرح آن در تبیین نظر شیخ بهائی خواهد آمد.
آری روحیه بیدقتی در میان مخالفان عرفان سبب شده که تحریفهای عجیبی در تاریخ مکتب تشیع شکل بگیرد. امید است آقای نصیری و دوستانشان و جامعه تفکیکیان پس از خواندن این سطور دیگر هیچگاه چنین اتهامی به عارف، مفسر، فقیه، محدث و حکیم بزرگ شیعه نزنند و کلمات فیض کاشانی درباره صعوبت فهم مطالب عرفانی و مطابقت آن با آیات و روایات اهل بیت درس عبرتی برای ایشان باشد تا در این مباحث با احتیاط بیشتری وارد شوند.
آیا شیخ بهائی با فلسفه مخالف بودهاند؟
از دیگر کسانی که متّهم مخالفت با فلسفه شده و تفکیکیان و امثال آقای نصیری از آن به خطا بهره میگیرند، عارف بزرگوار مرحوم شیخ بهائی است. شیخ اشعاری دارد که در آن فلسفه مذمت شده و مخالفان آن را مستمسک قرار داده و واقعیت تاریخی شیخ را تحریف نمودهاند. از جمله آقای نصیری مینویسد:
« لابد شیخ بهایی را نیز در ردش بر فلسفه با اشعار صریحش غیر متخصص می خوانید؟»
برای روشنشدن تحریف تاریخی این دست عبارات به نکاتی باید توجّه نمود:
1. شیخ بهائی فرزند شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد میباشد. شیخ حسین پدر شیخ بهائی - به تصریح بزرگان فن تراجم همچون صاحب ریاض - به تبع استادش شهید ثانی گرایشهای صوفیانه داشته است (تصوف در اصطلاح آن دوره به دو معنی به کار میرود که در این عبارات به معنای عرفان شیعی و طریقه امثال مرحوم حاجملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی است و نباید با تصوف باطل برخی صوفیان معاصر اشتباه شود)؛ وی به همین جهت نظر مثبتی به مشایخ صوفیه داشته است. (رک: ریاض العلماء، ج2، ص114؛ تعلیقة أمل الآمل، ص48).
مرحوم شیخ بهائی نیز به واسطه تربیت در دامان این پدر به شدّت به عرفا و عرفان و تصوّف معتقد است (رک: همان مصدر). در آثار خود تجلیل بسیاری از بزرگان صوفیه مینماید و از محیی الدین عربی به امثال «الشیخ الجلیل جمال العارفین محیی المله و الدین ابن عربی» و «الشیخ العارف الکامل الشیخ محیی الدین عربی ... رحمهالله»، «العارف الواصل الصمدانی ... قدّس الله روحه» تعبیر مینماید. (رک: شرح الاربعین، ص 116 و 434؛ الکشکول، ج1، ص217؛ ج2، ص325).
ارادت بسیار زیادی به مولوی و مثنوی دارد و بارها در کشکول از وی به المولوی المعنوی و العارف الرومی یاد میکند و مثنوی وی را نیز مثنوی معنوی خوانده و اشعار عجیبی در وصف مثنوی معنوی از وی نقل شده که گوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب / هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی / همچو قرآن بر زبان پهلوی
(رک: دانشنامه جهان اسلام؛ ج 4؛ ص 666؛ و روضات الجنات، ج8، ص68).
اشعار مثنوی را در تبیین وحدت وجود و مقام فنا و بقا نقل میکند و در برخی موارد پس از نقل اشعار اشاره دارد که خود نیز شمّهای از این مقامات را چشیده است (الکشکول، ج1، ص286و287؛ و ج3، ص295و296و 341)
وی از مدافعان وحدت وجود است و آن را برتر از سطح فهم افراد عادی میداند (صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج2، ص: 656) و تاثیری وسیع در ترویج عرفان شیعی در عصر خود گذاشته است.
گرایش شدید مرحوم علامه مجلسی اول، به عرفان و تصوف عمدتاً تحت تأثیر شیخ بهائی است.
مجلسی اول، تصریح میکند که شیخ بهاء مائل به تصوف بوده و وی نیز در دورهای از جوانی در محضر شیخ بهائی بیشترین اشتغالش در تصوف بوده است. (روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج14، ص420) برخی از آثار شیخ چون کشکول از کلمات عرفاء مملو است و از ایشان با احترام کامل یاد مینماید چنانکه از بایزید و انا الحق گفتن نیز دفاع نموده است.
2. آن مرحوم در نزد ملا عبدالله یزدی و شیخ أحمد گچائی، حکمت تحصیل نموده است و طبق نقل مصادر تاریخی در اصفهان به تدریس حکمت نیز مشغول بوده است و مرحوم صدرالمتألّهین (ره) ابتداء «شفا» را نزد ایشان میخوانده تا اینکه شیخ بهائی وی را به میرداماد ارجاع میدهد و امروزه نام شیخ بهائی در فهرست فلاسفه شیعه مطرح است (رک: فلاسفه الشیعه؛ ص 446 ـ 466؛ رساله تاریخ حکما (مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس، ج 3، ص137-140). چنانکه مباحث فلسفی زیادی نیز در آثار برجای مانده از خود همچون کشکول طرح نموده است.
3. فلسفه در زبان آن عصر شامل حکمت متعالیه نمیشود و معمولا به حکمت مشائی و یا مجموع حکمت مشائی و اشراقی اطلاق میشود.
مرحوم شیخ بهائی همچون همه عرفای متشرع (مانند فیض کاشانی) با فلسفه مشّائی صرف و فلسفهخوانی متداول در آن عصر از سه جهت مخالفند و به «حکمت ایمانی» دعوت میکنند.
الف) حکمت مشّائی صرف، مبتنی بر پذیرفتن کثرت استقلالی است که موجب محدود شدن ذات نامتناهی إلهی است؛ علاوه بر اینکه علم و قدرت إلهی را نیز به نوعی محدود تصویر مینماید و تجرّد عالم مثال را منکر بوده و در تبیین معاد قرآنی با مشکل مواجه است و ... مجموع این امور سبب شده است که عرفا تأکید کنند این فلسفه با معارف بلند وحی و مکاشفات عرفانی مطابق نیست و حکمای مشّائی را تا سر حدّ کفر مذمّت کنند که در عبارات عطار و مولوی و دیگران نمونههایش فراوان است؛ ولی مذمّت این فلسفه به معنای تنزل کردن و پائین آمدن به عقائد متکلّمین عدلی یا اشعری نیست ـ که تفکیکیان و آقای نصیری به آن دچار شدهاند ـ بلکه به معنای صعود به سوی حکمت متعالیه صدرائی و عرفان نظری است که از همه این جهات با قرآن مطابق است. روی همین جهت عرفا علم عرفان نظری را تدوین نمودند که در واقع یک هستی شناسی عقلی است.
هیچگاه بزرگان عرفان از محییالدین تا شیخ بهائی با فلسفه به معنای «هستی شناسی عقلی» یا به معنای «حکمت متعالیه» مخالفت نکردهاند و هرگز سخنان نپخته تفکیکیان مبنی بر بیاعتباری علم حصولی یا بیارزشی عقل غیر فطری یا کلمات عجیب نشریه سمات را در باب توحید به قلم و زبان نیاوردهاند.
برخی از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه ناظر به فلسفههای غیرعرفانی و مخالفت آنها با قرآن و عرفان است.
ب) هستیشناسی عقلی (فلسفه) از علوم حصولی است و عرفا گرچه هستی شناسی عقلی (فلسفه) و سائر علوم رسمی را لازم میدانند ولی همیشه تأکید مینمایند که این علوم کافی نیست. این علوم خوراک عقل انسان است و جان و دل از آن بهره نمیبرد. کسی که طالب حقیقت است باید به دنبال سیر و سلوک و تهذیب نفس و به تعبیر شیخ بهائی علم عاشقی باشد:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال / نه از او کیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی / مابقی تلبیس ابلیس شقی
مجموعهای دیگر از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه از این باب است و اختصاصی به فلسفه یونانی ندارد، بلکه هر گونه علمی را که موجب عشق و محبّت نشود شامل میشود.
به عنوان مثال شیخ در ذیل این عنوان «فی ذمّ من صرف عمره فی العلوم الرسمیّه الدنیویّه و لم یلتفت إلی العلوم الحقیقیشه الاخرویّه» (در مذمّت کسی که عمرش را در علوم رسمی دنیوی صرف نموده است و به علوم حقیقی اخروی توجّه ننموده است) اشعاری زیبا دارد که در آن در کنار مذمت فلسفه از کتب ادبیات و منطق و کلام نیزـ همچون مفتاح و ایضاح و مطالع و مقاصد و محصّل و محصول ـ با زبان مذمّت یاد میکند و از ریاضیّات و اسطرلاب انتقاد مینماید؛ با اینکه میدانیم مرحوم شیخ هرگز با این علوم مخالف نبوده است و تألیفات زیادی در این علوم از خود به یادگار نهاده است. بلکه مرادش اکتفاء نکردن به این علوم و متوقّف شدن در آن است.
او در ادامه ابیات میفرماید:
تا چند زنی ز ریاضی لاف؟ / تا کی افتی به هزار گزاف؟
ز دوائر عشر و دقائق وی / هرگز نبری به حقائق پی
در قبر به وقت سؤال و جواب / نفعی ندهد به تو اسطرلاب
علمی بطلب که تو را فانی / سازد ز علائق جسمانی
علمی بطلب که به دل نور است / سینه ز تجلّی آن طور است
علمی بطلب که کتابی نیست / یعنی ذوقی است خطابی نیست
علمی بطلب که جدالی نیست / حالی است تمام و مقالی نیست
علمی که دهد به تو جان نو / علم عشقست ز من بشنو
عشقست کلید خزائن جود / ساری در همه ذرّات وجود
با توجه به عنوان و صدر و ذیل اشعار؛ کاملاً معلوم میشود این اشعار در مقام مخالفت با فلسفه سروده نشده؛ بلکه تشویق به سیر و سلوک و علومی که در آن نافع است میباشد که نظیر این مطلب در عبارات جمع بسیاری از ارباب ذوق و سلوک و عرفان آمده است.
و نیز میفرماید:
لوح دل از فضله شیطان بشوى / اى مدرس درس عشقى هم بگوى
چند و چند از حکمت یونانیان / حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بىاصول / مغز را خالى کنى اى بو الفضول
صرفشدعمرتببحثنحووصرف / از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن بانوار جلى / چند باشى کاسه لیس بو على
روی همین جهت است که در شرح حال مرحوم شیخ بهائی نوشتهاند: «از سوی دیگر بهائی مانند سائر عرفا در حکمت و فلسفه تبرَزی از خود نشان نداده است و به کلام نیز بی اعتنا بوده است... با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی» دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی» خوانده است همچنین «علم رسمی» را که: «سر به سر قیل است و قال» بی حاصل خوانده است.»
به هر حال شیخ بهائی در این عبارات در قطب مخالف تفکیکیان و آقای نصیری و در جناح عرفای عالیمقام قرار دارد که از حکمت یونانی به حکمت ایمانی پرکشیدهاند.
ج) آخرین نکتهای که تأکیدش ضروری است اینکه شیخ بهائی و بزرگان اهل سلوک و عرفان چنانکه خواندن فلسفه و علوم عقلی را بدون تهذیب نفس خطا و خطرناک میشمارند، همچنین خواندن علوم عقلی را بدون تفسیر و حدیث و علوم نقلی مضر و خطا میدانند. از دید ایشان حکمت متعالیه صدرائی و عرفان از دامن قرآن و روایات برخاسته و همه افتخار خود را در این میدانند که به برکت آیات و روایات به این متاع گرانبها دست یافتهاند.
لذا بزرگترین مفسران قرآن و روایات معارفی در عصر حاضر از حکمای صدرائیند. از منظر ایشان چنانکه فیلسوفی که از تهذیب نفس محروم است، در واقع حکیم و فیلسوف نیست، همانطور حکیمی که از قرآن و روایات و نقل محروم است، در واقع حکیم نیست. به همین جهت است که روش فلسفهخوانی متداول امروز در دانشگاههای کشور به هیچ وجه مورد تأیید این بزرگان نبوده است.
بزرگان حکما و عرفای شیعه پس از شیخ بهائی و میرداماد و ملاصدرا و خصوصاً در دو سده اخیر، جامع معقول و منقول بودهاند و بسیاری از ایشان در فقه در طبقة أعلم علماء قرار داشته و از مراجع تقلید و محقّقین فقه و اصول و تفسیر بودهاند. بلکه عمده بحثهای تحقیقی و دقیق در مسائل نقلی در باب تفسیر قرآن و شرح مشکلات نهج البلاغه و روایات اعتقادی، توسط حکما صورت گرفته است و جمعی از فقهای متقی معترف بودهاند که متخصص در این علوم نیستند. چنانکه عرض شد که شیخ انصاری در پاسخ مسائل عقلی مشکل میفرمود: «من وزیر داخله اسلام و حاجی سبزواری وزیر خارجه است. به ایشان مراجعه نمائید».
روی همین جهت است که بزرگان عرفاء و حکمای صدرائی پرداختن به علوم عقلی را بدون مطالعه علوم دینی و انس با قرآن و روایات خطا میشمردند و روی همین جهت شیخ بهائی میفرماید:
«من أعرض عن مطالعه العلوم الدینیّة و صرف أوقاته فی إفادة الفنون الفلسفیّه فعن قریب لسان حاله یقول عند شروع شمس عمره فی الأقوال:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم / کنون میمیرم و از من بت و زنّار میماند»
(الکشکول، ج1، ص214)
و نیز میفرماید:
اندر پى آن کتب افتاده / پشتى بکتاب خدا داده
نى رو بشریعت مصطفوى / نى دل بطریقت مرتضوى
نه بهره ز علم فروع و اصول / شرمت بادا ز خدا و رسول
باری آنچه از نظر تاریخی مسلم است آنکه مرحوم شیخ با مخالفان عرفان و حکمت هرگز یکصدا نبوده و منتقد حکمت متعالیه عرفانی صدرائی نیست و کاملاً هم مسلک دیگر عرفا سخن گفته؛ از قضا وی اشعاری نیز در مذمت امثال آقای نصیری و مجله سمات سروده که عنوان آن چنین است:
«فصل فى ذم المنتقدین بالحکمة و ینکرون لطائفها و سرائرها من الغفلة و الظلمة و فى تفسیر من تفقه و لم یتصوف فقد نفق و من تصوف و لم یتفقه فقد تزندق و من جمع بینهما فقد تحقق» (= فصلی در مذمت کسانیکه به واسطه غفلت و ظلمت از علم حکمت انتقاد کرده و لطائف و ظرائف آن را انکار میکنند و در لزوم همراهی فقه و تصوف و تفسیر این سخن که هر کس فقیه شود و صوفی نباشد هلاک شده و هر کس صوفی شود و فقیه نباشد زندیق گشته و هر کس هر دو را با هم جمع نماید به حقیقت متحقق گردیده است.)
وی در ضمن این اشعار منتقدین کلی ارسطو و افلاطون را مذمت نموده و تاکید میکند که فهم صحیح حکمت محتاج سلوک عملی است و باید حکمت با فقه و زهد قرین گردد.
ایکه روز و شب زنى از علم لاف / هیچ بر جهلت ندارى اعتراف
ادعاى اتباع دین و شرع / شرع و دین مقصود دانسته بفرع
و آن هم استحسان و راى از اجتهاد / نه خبر از مبدء و نه از معاد
بر ظواهر گشته قائل چون عوام / گاه ذم حکمت و گاهى کلام
گه تنیدن بر ارسطالیس، گاه / بر فلاطون طعن کردن بیگناه
دعوى فهم علوم و فلسفه / نفى یا اثباتش از روى سفه
تو چه از حکمت بدست آوردهاى / حاش للّه ار تصور کردهاى
چیست حکمت طائر قدسى شدن / سیر کردن در وجود خویشتن
ظلمت تن طى نمودن بعد از آن / خویشرا بردن سوى انوار جان
پا نهادن در جهان دیگرى / خوشترى زیباترى بالاترى
کشور جان و جهان تازهیى / کش جهان تن بود دروازهیى
خالص و صافى شوى از خاک پاک / نه ز آتش خوف و نه از آب پاک
هر طرف وضع رشیقى در نظر / هر طرف طورانیقى جلوهگر
هر طرف انوار فیض لا یزال / حسن در حسن و جمال اندر جمال
حکمت آمد گنج مقصود اى حزین / لیک اگر با فقه و زهد آید قرین
فقه و زهد ار مجتمع نبود بهم / کى توان زد در ره حکمت قدم (کلیات دیوان شیخ بهائی، ص148 و 149)
امید است آقای نصیری در نسبت دادن مسائل به اشخاص از روشهای علمی بهره بگیرند تا در اثر بیاطلاعی و ناآشنائی با روش صحیح تحقیق، تاریخ مکتب تشیع را تحریف ننمایند.
دیدگاه مرحوم آیتالله کمپانی اصفهانی درباره اسفار چیست؟
از دیگر مطالب مجعول آقای نصیری که حقاً اسباب تأسف است سخن ایشان درباره مرحوم کمپانی است.
در مصاحبه حقیر در اشاره به سخن برخی از بزرگان که گفته بودند اسفار کشک است عرض شده بود اگر اسفار کشک است چرا اصولی بزرگ مرحوم آیت الله کمپانی که بزرگان فقها به شاگردیش افتخار میکنند و در هوش و نبوغ زبانزد است به اسفار افتخار مینماید.
آقای نصیری در نقد این سخن مدّعی شدهاند که:
«برای تبیین این مساله جالب توجه خوب است ابتدا عین جمله مرحوم کمپانی را نقل کرده و سپس به تحلیل و بررسی آن بپردازیم. مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار ملاصدرا از مرحوم کمپانی نقل میکند که وی گفته است: «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر میبستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد... دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقضآمیز و غیرعقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر میگردد. مرحوم کمپانی از یک سو ملاصدرا را آدم بزرگی میدانسته که احتمال خطاهای فاحش در مورد او نمیداده است و از طرف دیگر مثلا با قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها» و این که «واجب الوجود در بردارنده همه اشیاء در ذات و درون خود است و در عین حال بسیط و غیر مرکب است» (نظریه وحدت شخصیه وجود)، مواجه میشده است که حتی به تصریح ابن عربی چیزی جز یک پارادوکس و تناقض نیست. از این رو کمپانی همچنان به دنبال کسی میگشته است تا برای او روشن کند که چگونه خداوندِ عین همین مخلوقات و واجد آنها در ذات خود ـ و به تعبیر ابن عربی «ان الحق المنزه هو الخلق المشبه» ـ بسیط و غیر متجزی نیز هست».
این عبارات از غرر کلمات آقای نصیری است. گویا ایشان نابغه فقه و اصول و فلسفه را با خود مقایسه کرده و هرچه را بر خودشان نامفهوم بوده بر وی نیز مخفی پنداشتهاند و این زحمت را هم به خود ندادهاند که نگاهی به آثار مرحوم کمپانی و تاریخ حیات ایشان بیافکنند.
مرحوم محقق اصفهانی (مشهور به کمپانی) در نبوغ و استعداد و ورع و تقوی در دوره اخیر ضربالمثل بودند و بخش زیادی از حاشیه خود بر کفایه را که فهم کامل آن برای غالب فضلا غیرممکن است در حدود 30 سالگی و حیات استادشان نوشتهاند.
یکی از اساتید از مرحوم آیت الله شیخ هاشم قزوینی نقل کردند که زمانی محقق اصفهانی مریض شده و برای جراحی مغز ایشان را به بغداد بردند. جراح آلمانی پس از عمل میگوید: این مرد از نوابغ کمنظیر دنیاست. بافت مغزی وی فقط در نوابغ کمنظیر یافت میشود. ایشان کیست؟ میگویند از علمای شیعه است.
ایشان از جوانی در نزد مرحوم آمیرزا محمد باقر اصطهباناتی به تحصیل معقول پرداخته و تا پایان عمر از مدافعان سر سخت حکمت متعالیه بوده است. در آغاز دهه آخر عمرش منظومهای در حکمت متعالیه سروده که تحفةالحکیم نام دارد و سراسر تقریر حکمت متعالیه است (همان حکمت متعالیهای که در نزد برخی کشک است) و در آغاز آن میفرماید: «این کتاب در نزد اهل الهام از صحف مکرمه است. کتابی است که آیات و نشانههایش محکم و استوار گردیده و ادله بیّن و آشکارش به حق تفصیل یافته و تشریح شده است. لطائفی از معارف در آن است که قرةالعین آن کسی است که میداند و میشناسد.»
وی در این کتاب بارها به نامحدود بودن وجودی حضرت حق و قاعده «بسیط الحقیقة کل الأشیاء» اشاره میکند و آن را از مسلّمات فلسفی و مطابق شهود میشمارد و بر همین اساس برخی از مسائل همچون علم باری را حل میکند.
صرف الوجود ذاته البسیطة / بکل معلولاته محیطة
فانّه کما اقتضی الشهود / کل الوجود کلّه الوجود
فمبدأ الکل ینال الکل من / حضور ذاته علی رأی قمن
(تحفة الحکیم، ص76؛ و نیز رجوع کنید به ص71-75)
وی در همین کتاب وحدت شخصیه وجود را به تقریر مرحوم صدرالمتألهین بیان نموده و دفاع کرده است:
فالحق موجود علی الحقیقه / لاغیره فی هذه الطریقه
و هذه حقیقة التوحید / قرّة عین العارف الوحید
(همان، ص72و73)
باید دانست که پذیرش قاعده «بسیط الحقیقه» که از مسلمات فن حکمت است مبتنی بر وحدت شخصی وجود نیست و محقق اصفهانی در دوران جوانی (حدود 30 سالگی) نیز که هنوز وحدت شخصی وجود را بتمامه نپذیرفته و به تشکیک معتقد بود به این قاعده اعتقاد داشته و در مناظرات مکتوبی که با مرحوم آیة الحق و العرفان فقیه بزرگ شیعه حاج سید احمد کربلائی در نقد وحدت وجود داشته آن را تقریر و تایید کرده است (رک: توحید علمی و عینی، ص57 و 96). ایشان سالها بعد توفیق فهم کامل وحدت وجود را یافته است.
مرحوم علامه طباطبائی که از شاگردان نامی همین محقق اصفهانی بوده و سالها از نزدیک ایشان را درک کردهاند میفرمایند: «و امّا راجع به مباحثى که در مکاتبات و مراسلاتى که در قضیّه تشکیک در وجود و وحدت در وجود، بین دو عالم بزرگوار آقاى سیّد أحمد کربلائى و آقاى حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى رضوانُ الله عَلیهما صورت گرفت، و بالاخره مرحوم حاج شیخ قانع به مطالب عرفانیّه توحیدیّه مرحوم سیّد نشدند؛ یکى از شاگردان مرحوم قاضى بنام آقا سیّد حسن کشمیرىّ که از هم دوره گان آقاى حاج شیخ على محمّد بروجردىّ و آقا سیّد حسن مَسقطىّ و آن ردیف از تلامذه مرحوم قاضى بودند، بناى مکالمه و مباحثه را با مرحوم حاج شیخ محمّد حسین باز کرد، و آنقدر بحث را بر اساس استدلالات و براهین مرحوم آقا سیّد أحمد تعقیب کرد که حاج شیخ را ملزم بقبول نمود.» (مهرتابان، ص221)
محقق اصفهانی (مرحوم کمپانی) پس از رحلت مرحوم آقا سید احمد کربلائی (بر اساس برخی مدارک) در حلقه شاگردان سلوکی عارف بزرگ و موحد عظیم آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی – که از معتقدین سرسخت وحدت وجود است ـ در میآیند و بعدها خود ایشان نیز در این مسیر شاگردانی را تربیت مینمایند. (رک: رسالة لقاءالله، ص227-242؛ شیخ مناجاتیان،183و 184 و201-210)
جناب نصیری آیا درباره چنین کسی با چنین آثار و تاریخی ممکن است گفته شود: « دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقض آمیز و غیر عقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر می گردد.»
برادر عزیز تا کی میخواهید به دلخواه خود هر نسبتی به هر کسی بدهید و با مطالب جعلی ادعاهای باطل خود را ترویج کنید؟!
آیا نباید از مرحوم کمپانی درس بگیرید؟ شما که میدانید که در هوش و نبوغ در سطح وی نیستید و میدانید که عُشر وی نیز فلسفه نخواندهاید. این بزرگوار که در جوانی «بسیط الحقیقه» را که شما غیرعقلانی میدانید به خوبی میفهمید و از آن دفاع میکرد پس از سالها تحصیل و مدتها بحث علمی وحدت شخصیه عرفانی را نیز فهمید و دست خود را برای تهذیب نفس در دست عارف بزرگ وحدت وجودی عصر خویش نهاد.
نمیگوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست؛ ولی آیا نباید کمی به خود آمده لااقل داد سخن ندهید که وحدت وجود مسألهای غیرعقلانی و تناقضآمیز و واضح البطلان است و هر کسی میفهمد که اساسی ندارد؟! نمیشود تقوی پیشه کنید و در حد دانش خود سخن فرمائید؟!
معنای کلام مرحوم کمپانی چیست؟
با توجه به تاریخ حیات مرحوم کمپانی و تعلّق خاطر ایشان تا پایان عمر به عرفان ناب شیعی مسلّما کلام ایشان به معنائی که آقای نصیری گفتند نیست. این سخن - چنانکه شاگرد خاصش مرحوم مظفر در تفسیر آن فرموده- گویا کنایه است از آنکه ایشان کسی را غیر از خودشان نمیشناسند که اسرار اسفار را فهمیده باشد و شاید هم کنایه از آن است که آن قدر کتاب اسفار عظمت دارد که من به عجز خود از فهم همه اسرار آن معترفم.
بسیار عجیب است که آقای نصیری عبارت مرحوم مظفر را – که ناقل این جمله است – در تفسیر آن دیده ولی هیچ اشارهای ننموده و براساس سلیقه شخصی خود تفسیری برای کلام مرحوم کمپانی ساخته است و با این کار غیر عالمانه تاریخ حیات آن بزرگمرد را تحریف نموده است.
اکنون سخن در این است که آیا ممکن است اسفاری که نابغهای به این بزرگی به فهمیدنش افتخار میکند یا خود را عاجز از آن میبیند، کشک باشد؟
در اینجا نگارنده بخش اول از این سلسله را پایان میدهم و امید است خداوند توفیق دهد که شمارههای بعدی نیز به تفصیل و با روش علمی مستند حقیقت بقیه موارد آشکار شود.
از جناب آقای نصیری باز هم تقاضا میکنم اگر در خصوص این سه مسئله پاسخی دارند، ارائه دهند و در غیر این صورت بحث را از تمرکز خارج نکرده و به طرح مسائل غیر مرتبط مبادرت نورزند.
غرض از این سخن فرار از بحث نیست و این بنده با کمال بر و حوصله آمادگی خود را برای بحث درباره تمامی شبهات مربوط به عرفان و حکمت به شرط رعایت موازین علمی و نظم و دقت اعلام میکنم.
و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین
و صلّی الله علی سیدنا محمّد و آله الطاهری