ویژه نامه ضیافت - مشرق در ماه مبارک رمضان، روزانه، شرح یکی از احادیث اخلاقی مقام معظم رهبری که در ابتدای درس خارج معظمله مطرح میشود را برای مخاطبین منتشر میکند.
حديث:
فى الكافي، عن الباقر (علیه السلام): سَمعتُ جابرَ بنَ عبدالله يقوِل: انّ رسولَ الله (صلیالله علیه و آله) مرّ بِنا ذِاتَ يوم و نحن في نادينا و هو علي ناقَته و ذلک حينَ رجَع مِن حَجّة الوداع فَوَقَف علينا فسَلٍّم فرَدَدنا عليه سلامَه ثمّ قال: ما لي أري حُبَّ الدنيا قد غَلب علي کثير من الناس حتيّ کأنّ الموتَ في هذه الدنيا علي غيرهِم کُتبِ و کأنّ الحقَّ في هذه الدنيا علي غيرهِم وَجب و حتيّ کأن لميسَمَعوا و يرَوا منِ خَبرِ الامواتِ قبلَهم سبيلُهم سبيلُ قوم سَفرٍ عَمّا قليلٍ إليهم راجعون يبُوَّئونهَم اجداثهَم و يأکُلون ترُاثهَم فيظُنوّن أنهّم مَخلَّدون بعدَهم هيهاتَ هيهات أ ما يتَعَّظُ آخِرُهم بأوّلهٍم! لقد جَهلِوا و نسُوا کلَّ واعظٍ فِيِ کتاب الله و أمنِوا شَرَّ کلِّ عاقبةِ سَوء و لميخَافوا نزُولَ فادحةٍ و بوَائق حادثةَ.[1]
ترجمه:
امام باقر علیه السلام فرمودند: از جابر بن عبد اللَّه شنيدم كه
ميگفت: روزى رسول خدا (ص) هم چنان كه سوار شتر بود از كنار انجمن ما گذر كرد و اين
جريان وقتى بود كه از سفر حجة الوداع باز ميگشت پس در نزد ما كه رسيد توقف كرده بر
ما سلام كرد آنگاه فرمود: چه شده كه مىبينم دوستى دنيا بر بيشتر مردم چيره شده
بحدى كه گويا مرگ در اين دنيا بنام ديگران ثبت شده؟ و گويا حق و حقيقت در اين جهان
بر جز اينها واجب گشته، و تا اينكه گويا سرگذشت مردگان پيش از خود را نشنيده و
نديدهاند، (با اينكه) راه ايشان همان راه مردم مسافر است و بزودى بسوى آنان
(يعنى مردگان) بازگردند، خانههاى آن مردگان گورشان باشد و اينان ميراث آنان را
خورند، اينها پندارند پس از آن مردگان هميشه خواهند ماند! هيهات هيهات! [آيا]
دنبالان از جلو رفتگان پند نگيرند؟ براستى كه از ياد برده و فراموش كردند هر پند
دهندهاى را در كتاب خدا و از شر هر سرانجام بدى ايمن و آسوده خاطر گشته و از نزول
بلاهاى سخت و پيش آمدهاى ناگوار ترس ندارند.
شرح:
حِضرت باقر (علیه السلام) روايت مي کنند از جابر بن عبدالله، سند روايت سند معتبري است. مي گويد جمع شده بوديم، مشغول گفتگو بوديم، حضرت رسول (صلیالله علیه و آله) سوار شترشان بودند، از کنار ما عبور کردند ـ فرمايش پيغمبر اکرم(صلیالله علیه و آله) ، خطاب به ماهاست، دربارۀ ما اين حرف گفته شده ـ ميفرمايند: چگونه است که ميبينم محبتّ دنيا بر بسياري از مردم غالب شده! گويا مرگ براي آنها نيست و فقط براي ديگران مرگ مقدّر و معينّ شده است، اينها بنا نيست بميرند! اينطور مکِبّ بر دنيا و محبتّ دنيايند، کأنهّ بنا نيست از دنيا جدا بشوند. اين حقوقي که مردم دارند، مسلمانها دارند، گويا اين حقوق بر اينها واجب نشده است و بر ديگران اين حقوق واجب شده است! گويا اصلاً اطلاعي ندارند از مردمي که قبل از اينها وارد عالمَ اموات شدند و مرُدند. کلمۀ سَفر جمع سافرِ است.
گويا اينها خيال مي کنند که اين مرُده هايي که رفتند، اين مرُده ها مسافراني هستند که به زودي به طرف اينها برمي گردند. کأنهّ اصلاً مرگ به معناي واقعي اش براي اينها جا نيفتاده! مرُدهها را در قبرها جا مي دهند، ميراث آنها را مي خورند، خيال مي کنند که خودشان بعد از اين مرُده ها تا ابد بناست در دنيا بمانند! کأنهّ باورشان اين است.
ممکن است ما بگوييم: ما که مرگ را قبول داريم. بله، در ذهنمان قبول داريم ،اماّ در باطنِ دلمان کأنهّ قبول نداريم که روزي بايد از اين عالم به عالمَ برزخ برويم و وارد در يک عالمَ عجيب ناشناخته اي شويم که انسان قادر بر کوچکترين عملي براي نجات خودش نيست.
در اينجا هزار کار مي توانيم براي نجات خودمان انجام بدهيم؛ توسّل کنيم، خدمت کنيم، تلاش کنيم، مجاهدت کنيم، همه کار ميتوانيم بکنيم اماّ آنجا که رفتيم، دستها بسته است، براي نجات خودمان از مشکلاتي که آنجا ممکن است پيش بيايد، راهي وجود ندارد. اين را بايد از عُمق جان باور کرد، صِرف باورِ عقلي و ذهني کافي نيست (فادِحَة به معناي حوادث سخت و دشوار است).[2]