به گزارش مشرق، پیراهنِ پارچهای که روی شلوارش انداخته را صاف میکند و در برابر هر سوال، دستی به محاسنش میکشد و پاسخ میدهد. چهره محجوبش هم مزید بر علت میشود که کنار خوش صحبتیاش، گپ و گفتمان طول بکشد. هم طلبه است و هم مولف و هم ناشر! فقط چون بهرهای از هنر و نقاشی نبرده، تصویرگری کتابهایش را میدهد بیرون! ناشر کودک است. متون دینی و روایی را میگذارد جلوی خودش و بازنویسیِ کودکانه میکرد. کتابهایش رنگ و لعاب خوبی هم برای کودکان دارند. از فروش هم راضی است. فقط چون نتوانسته به تنهایی از عهده غرفه بر آید با ناشری دیگر، شریکی غرفه گرفتهاند. یمیگوید اگر کتابهایم را بدهم ناشر چاپ کند، به ازای هر بار شرکت در چنین نمایشگاههایی، امتیازِ مثبتی میگیرد که برای نمایشگاههای بعدی به کارش میآید؛ در ادامه هم چشم کوچک میکند و با لحن استفهامی میپرسد خب چرا خودم از این امتیازها استفاده نکنم!
کار بازاریابی و مارکتینگ کتابهایش را هم خودش انجام میدهد. عمده تعاملاتش هم با مدارس است و جالب آنکه با وجود سکونت و زندگی در قم، با خیلی از شهرهای کشور از کاشان تا بوشهر، ارتباط و تعامل کتابی دارد! صحبتمان که تمام میشود و راهمان را میگیریم، رفیقِ همراهم در میآید که سرطان است! وضعیت رفیق طلبهمان را میگوید و تعریض دارد به اینکه همه کارهایش را خودش انجام میدهد! اینکه چنین وضعیتی در صنعت نشر کشور، نوعی مزیت است یا به تعبیر رفیقِ شفیق، سرطان، را نمیدانم اما خب باید اعتراف کرد که جمع شدن این همه نقش در یک نفر سخت است. هر چند در بخش کودک و نوجوان از این مواردِ خلافِ عادت کم نیستند. نیمنگاهی به راهروهای طویل و پیشخوانهای در هم و بر هم، این ادعا را تایید میکند.
بخشی که قرار بوده مخاطب کودک و نوجوان داشته باشد، از نظر فضاسازی و بسترسازی محیطی برای این قشر در پایینترین سطح ممکن است. آسفالتِ خشکِ محوطه بیرونی مصلی، بدون جایی برای نشستن و استراحت و احیانا بازی، زیر چادرهایی که دم کردهاند از گرمای هوا و ... در سالنهای کودک و نوجوان میتوان سراغ هر رطب و یابسی را یافت که ارتباطی ولو مویین با فرهنگ دارد. از اسباب بازی و لوحهای فشرده کارتن با زیرنویسهای انگلیسی(!) و بادکنک و لوح فشرده آموزش انگلیسی گرفته تا مداد شمعی و دفتر مشق و لوازم التحریر و قس علی هذا! عمده غرفههای سالنهای کودک و نوجوان، نحیفاند و کوچک و بدون دکورهای چند میلیونی. این را میشود از روی غرفههای جمع و جورشان فهمید.
به جز چند استثنا مربوط به ناشران خصوصی و دولتی(قدیانی و افق و کانون پرورش فکری و ...) که در کار خود، استاد هستند و تخصصی و درست و اصولی فعالیت میکنند، باقی اما ناشران نحیفی هستند که با سرمایههای خصوصی مشغول رتق و فتق امورشان هستند و لابلای کارهای کودک، بعضا لایی هم میکشند و کتاب آشپزی و دیوان حافظ و مولوی و فردوسی هم راهی بازار میکنند که از چرخِ نشرشان بچرخد. نکته محسوس دیگر در میان این بخش از ناشران، افزایش کمی و کیفی فعالیت ناشران مذهبی با رویکرد کودک و نوجوان است. بازنویسی متون دینی هم در این میان جایگاهی پیدا کرده برای خودش و ای کاش پژوهشی درست و درمان صورت میگرفت که معلوم کند این سبک از کار، چقدر میان مخاطبِ کودک جا افتاده و با استقبال مواجه شده است.
کانون پرورش فکری هم با وجود آنکه چند سالی است، چاپ کتابهایش را متوقف کرده اما در غرفه بزرگش، مشتری میلولد! کتاب و لوازم فرهنگی و لوازم التحریر و امثالهم که البته، تراکم مشتریها در قسمت لوازم التحریر بیشتر است. مربیهای کانون را هم شیفتی کرده و آوردهاند توی غرفه! کار خوبی است. در کیفیت کار هم تاثیر گذاشته است. بر خلاف بسیاری از غرفههای دیگرِ بخش بزرگسال و حتی همین کودک و نوجوان، هر کدام از مربیها به سبب درگیری کاری و شغلیشان در کانون، در زمینه راهنمایی کتاب در قواره یک کارشناس خبره ظاهر میشوند و اطلاعات خوبی به بازدیدکنندگان میدهند. قدیانی هم غرفه خوبی علم کرده در یکی از سالنهای کودک و نوجوان! فضا را هم تا جایی که امکان داشته، مناسبسازی کردهاند. قفسهها و چیدمان به گونهای است که مخاطب کودک یا نوجوان امکان، برداشتن و بررسی کتابها را داشته باشد. کفِ سازه را هم به قاعده مهدهای کودک، با فومهای رنگی پوشاندهاند.
سالنهای کودک و نوجوان در کل فضای به مراتب غیر قابل تحملتری از داخل شبستان دارند. زیر چادرهای دم کرده گرما، پدر و مادرهایی در میان راهروها میروند و میآیند که شاید خودشان کتاب نخرند و نخوانند اما خرید کتاب برای کودک و نوجوان به خصوص کودکان برایشان اولویت دارد. والدین ایرانی در کودکیِ فرزندانشان بیشتر به فکر تغذیه فرهنگی او هستند تا نوجوانی و جوانی! واقعا در این سن برای عقبه فرهنگی فرزندان خود دغدغه دارند و این را میشود از روی عَرَقهایی هم فهمید که روی پیشانی آن مادر جوان نشسته بود و داشت تند و تند، کتابهای روی پیشخوانِ را جابجا میکرد و ورق میزد.
کار بازاریابی و مارکتینگ کتابهایش را هم خودش انجام میدهد. عمده تعاملاتش هم با مدارس است و جالب آنکه با وجود سکونت و زندگی در قم، با خیلی از شهرهای کشور از کاشان تا بوشهر، ارتباط و تعامل کتابی دارد! صحبتمان که تمام میشود و راهمان را میگیریم، رفیقِ همراهم در میآید که سرطان است! وضعیت رفیق طلبهمان را میگوید و تعریض دارد به اینکه همه کارهایش را خودش انجام میدهد! اینکه چنین وضعیتی در صنعت نشر کشور، نوعی مزیت است یا به تعبیر رفیقِ شفیق، سرطان، را نمیدانم اما خب باید اعتراف کرد که جمع شدن این همه نقش در یک نفر سخت است. هر چند در بخش کودک و نوجوان از این مواردِ خلافِ عادت کم نیستند. نیمنگاهی به راهروهای طویل و پیشخوانهای در هم و بر هم، این ادعا را تایید میکند.
بخشی که قرار بوده مخاطب کودک و نوجوان داشته باشد، از نظر فضاسازی و بسترسازی محیطی برای این قشر در پایینترین سطح ممکن است. آسفالتِ خشکِ محوطه بیرونی مصلی، بدون جایی برای نشستن و استراحت و احیانا بازی، زیر چادرهایی که دم کردهاند از گرمای هوا و ... در سالنهای کودک و نوجوان میتوان سراغ هر رطب و یابسی را یافت که ارتباطی ولو مویین با فرهنگ دارد. از اسباب بازی و لوحهای فشرده کارتن با زیرنویسهای انگلیسی(!) و بادکنک و لوح فشرده آموزش انگلیسی گرفته تا مداد شمعی و دفتر مشق و لوازم التحریر و قس علی هذا! عمده غرفههای سالنهای کودک و نوجوان، نحیفاند و کوچک و بدون دکورهای چند میلیونی. این را میشود از روی غرفههای جمع و جورشان فهمید.
به جز چند استثنا مربوط به ناشران خصوصی و دولتی(قدیانی و افق و کانون پرورش فکری و ...) که در کار خود، استاد هستند و تخصصی و درست و اصولی فعالیت میکنند، باقی اما ناشران نحیفی هستند که با سرمایههای خصوصی مشغول رتق و فتق امورشان هستند و لابلای کارهای کودک، بعضا لایی هم میکشند و کتاب آشپزی و دیوان حافظ و مولوی و فردوسی هم راهی بازار میکنند که از چرخِ نشرشان بچرخد. نکته محسوس دیگر در میان این بخش از ناشران، افزایش کمی و کیفی فعالیت ناشران مذهبی با رویکرد کودک و نوجوان است. بازنویسی متون دینی هم در این میان جایگاهی پیدا کرده برای خودش و ای کاش پژوهشی درست و درمان صورت میگرفت که معلوم کند این سبک از کار، چقدر میان مخاطبِ کودک جا افتاده و با استقبال مواجه شده است.
کانون پرورش فکری هم با وجود آنکه چند سالی است، چاپ کتابهایش را متوقف کرده اما در غرفه بزرگش، مشتری میلولد! کتاب و لوازم فرهنگی و لوازم التحریر و امثالهم که البته، تراکم مشتریها در قسمت لوازم التحریر بیشتر است. مربیهای کانون را هم شیفتی کرده و آوردهاند توی غرفه! کار خوبی است. در کیفیت کار هم تاثیر گذاشته است. بر خلاف بسیاری از غرفههای دیگرِ بخش بزرگسال و حتی همین کودک و نوجوان، هر کدام از مربیها به سبب درگیری کاری و شغلیشان در کانون، در زمینه راهنمایی کتاب در قواره یک کارشناس خبره ظاهر میشوند و اطلاعات خوبی به بازدیدکنندگان میدهند. قدیانی هم غرفه خوبی علم کرده در یکی از سالنهای کودک و نوجوان! فضا را هم تا جایی که امکان داشته، مناسبسازی کردهاند. قفسهها و چیدمان به گونهای است که مخاطب کودک یا نوجوان امکان، برداشتن و بررسی کتابها را داشته باشد. کفِ سازه را هم به قاعده مهدهای کودک، با فومهای رنگی پوشاندهاند.
سالنهای کودک و نوجوان در کل فضای به مراتب غیر قابل تحملتری از داخل شبستان دارند. زیر چادرهای دم کرده گرما، پدر و مادرهایی در میان راهروها میروند و میآیند که شاید خودشان کتاب نخرند و نخوانند اما خرید کتاب برای کودک و نوجوان به خصوص کودکان برایشان اولویت دارد. والدین ایرانی در کودکیِ فرزندانشان بیشتر به فکر تغذیه فرهنگی او هستند تا نوجوانی و جوانی! واقعا در این سن برای عقبه فرهنگی فرزندان خود دغدغه دارند و این را میشود از روی عَرَقهایی هم فهمید که روی پیشانی آن مادر جوان نشسته بود و داشت تند و تند، کتابهای روی پیشخوانِ را جابجا میکرد و ورق میزد.