سخن از مرتضی امیری اسفندقه ست شاعری درد کشیده و چشیده که با این احوال در سراسر جغرافیای شعرش نور امید و روشنی موج میزند.
آشناییم با استاد مرتضی امیری اسفندقه از جلسههای شعر دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران آغاز شد. جلسهای که در نهایت خوش ذوقی روی چمنهای سبز محوطه پشت مسجد دانشگاه تهران به همراه موسیقی زندهء آواز پرندگان برگزار میشد.
آقا مرتضی امیری اسفندقه با آن حافظه مثال زدنی و مشی و منش معلمی بینظیرش دانش ادبی ژرف و منحصر به فردش را در کمال تواضع و فروتنی و البته بیدریغ به انبوه شاعران نوقلمی که وی را در مسیر شاعریشان به عنوان هادی برگزیده بودند، منتقل میکرد که الحق و الانصاف انتخاب ایشان به عنوان کارشناس آن جلسهء شعر نهایت درایت و خوش سلیقگی بود و هست.
استاد مرتضی امیری اسفندقه که خود از خانواده شهید و شهادت است پیوندی عمیق و ناگسستنی با ادبیات شاهد دارد در همین جلسات هفتگی شعر دانشگاه که بعدها عنوان «حلقه روشنا» را برای خود برگزید ایدهء همایش «سوختگان وصل» که بر محور ادبیات دفاع مقدس سالانه برگزار میگردد، از ذوق سرشار او متولد شد و به همت دفتر ادبیات و هنر به منصهء ظهور و بروز رسید و استاد اسفندقه از ارکان استوار در برگزاری این سلسله همایش هاست.
شاعر زلال و شوریدهء خراسانی که انقلابی بودنش بر همهء اهالی ادب متجلی و مبرهن است با اتخاذ مواضع صریح و روشن خود در ایام فتنه سال ۸۸ علاقه و ارادتش را به انقلاب و نظام بار دیگر به رخ کشید و در صف اول هنرمندان متعهد این مرز و بوم جلوهگری نمود.
شعر او در انواع و اقسام مضامین و محتوا؛ آیینی، حماسی، اجتماعی، عاشقانه نجیب، دفاع مقدس و شهید و شهادت همآره خوش درخشیده و الگویی قابل توجه برای نسلهای بعد از خود بوده و خواهد بود.
شاعر «چین کلاغ»، «کَوار»، «رستاخیز حرکات»، «ورمشور»، «نماشُم»، «بازوان مولایی»، «ولی دوشنبه آه»، «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم»، «دهلی ستاره بود»، «قتیل قبله» از شاعران بیتکرار روزگار ماست که بسیاری از چهرههای جوان و نامدار سالهای اخیر کلاس درس او را تجربه کردهاند.
****
این ابیات اشارهای به شعرهای ناب و پر از طراوت مرتضی امیری اسفندقه دارد:
حسین آمدو آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آنچه میدیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد
یزید مشتری جان روشن تو نبود
حسین آمد و با جذبهای خریدت کرد....
و یا:
حضورِ گمشدة صدهزار آدم گم
حضور وحشی رنگ
طنینِ نعرة مسلول و خندة مسموم
طنینِ دغدغه، جنگ
یکی به عربده گفت:
درود بر آبی
به هرکجا که روی رنگِ آسمان آبی است
به طعنه گفت کسی با غرور و بیتابی:
ولی نبود آبی!
میانِ هیچرگی خونِ هیچکس هرگز
درود بر قرمز!
فضایِ ساده و سبز زمینِ آزادی
در انفجار صدای ترقّهها، در دود
نود دقیقه کدورت
نود دقیقه کبود
¨
در آستانة در
غریب و غمزده طفلی، کنار وزنة پیر
به فکرِ سنجشِ وزنِ هزار ناموزون
و پیرمردی گنگ
تکیده
تشنه
به دنبالِ لقمهای روزی
کدام استقلال؟!
کدام پیروزی؟
و نیز:
گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
گذشت دلهره آور غروبِ تنهایی
پگاهِ روشنِ پیوند میرسد از راه
بهار، گمشده یِ سبزِ آسمانی ماست
کسی که گفتم و گفتند میرسد از راه
کسی که روح به افسردگی دچارِ مرا
نجات میدهد از بند میرسد از راه
مگو بهار، بگو روز بکرِ رستاخیز
بگو رسولِ خداوند میرسد از راه
همیشه تازه، همیشه رها، همیشه زلال
همیشه دلکش و دلبند میرسد از راه
اگرچه آخِرِ اسفند اوّلِ عید است
بهار اوّلِ اسفند میرسد از راه!
و:
عاصی بودم، شفیع پیدا کردم
مضمونهای بدیع پیدا کردم
در سینهٔ خاکِ زخمی خوزستان
قبرستانِ بقیع پیدا کردم
*
اینجا جایی دگر، جهانی دگر است
دیگرگونه، جهان و جایی دگر است
منظومهای از ستاره و ماه و شهاب
این قطعهٔ خاک، آسمانی دگر است