سرویس جنگ نرم مشرق - یکی از قولهای انتخاباتی دونالد ترامپ و سیاستهای دولت وی مقابله جدیتر با ایران نسبت به دولت دموکرات باراک اوباما بوده است. عدم تأیید پایبندی ایران به برجام در ماه سپتامبر نیز به همان اندازه که تا چندین ماه پیش غیرقابلپیشبینی بود، به همان اندازه نیز نمایانگر شدت عصبانیت ترامپ و استیصال او در سیاست ضدایرانیاش بود؛ سیاستی که بهرغم انتقادهای داخلی و خارجی و حتی مخالفتهای برخی از مهمترین اعضای کابینه ترامپ، از جمله رکس تیلرسون وزیر خارجه، رئیسجمهور آمریکا هنوز حاضر نشده آن را تعدیل کند.
نشانههای مختلفی وجود دارد که نشان میدهد ترامپ و دولتش، صرفنظر از اینکه برجام را پاره کنند یا نکنند، سیاستهای خصمانهتری را در قبال ایران اتخاذ خواهند کرد و زمینههایی را از بین خواهند برد که طی سالهای گذشته، برقراری گفتوگو میان دو طرف و نهایتاً امضای توافق هستهای را ممکن کرده بودند. اندیشکدههای آمریکایی طی ماههای گذشته و به خصوص پس از آنکه ترامپ در ماه سپتامبر اولین گام عملی را در مسیر به شکست کشاندن برجام برداشت، بارها به کاخ سفید یادآور شدهاند که چه سیاستهایی را باید در قبال ایران اتخاذ کنند و کدام سیاستها در مقابل ایران کاری از پیش نخواهد برد.
یکی از اندیشکدههای شناختهشده آمریکایی که گزارشی را با همین موضوع منتشر کرده، «مؤسسه کیتو» است. این اندیشکده طی گزارشی تحت عنوان «اشتباه غیرضروری: ریسکهای تقابل با ایران[۱]» به قلم «اِما اشفورد» محقق و «جان گلیزر» مدیر بخش مطالعات سیاست خارجی خود چهار استراتژی پیش روی دولت ترامپ را همراه با ریسکها و نقاط ضعف آنها برمیشمارد و نهایتاً به رئیسجمهور آمریکا و کابینهاش پیشنهاد میدهد تا برای دستیابی به اهداف خود در ایران و مقابله با این کشور به روش «تعامل» روی بیاورند و به دنبال امضای «برجام ۲» باشند.
آنچه در ادامه این گزارش میخوانید گزیدهای از مهمترین نکات گزارش مؤسسه کیتو است. لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع نخبگان و تصمیمگیران عرصه سیاسی کشور از رویکردها و دیدگاههای اندیشکدههای غربی این گزارش را منتشر میکند و دیدگاهها، ادعاها و القائات این گزارش لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.
چهار هشدار و یک پیشنهاد به ترامپ
چهار رویکردی که اندیشکده کیتو به بررسی ریسکها و هزینههای آنها برای آمریکا میپردازد، عبارتند از: تحریم، خصومت منطقهای، «تغییر نظام از درون» و اقدام مستقیم نظامی. نویسندگان گزارش توضیح میدهند: «افزایش تحریمهای اقتصادی بدون وجود یک هدف مشخص و حمایت بینالمللی، بعید است بتواند تغییری در سیاستهای ایران ایجاد کند. وضع چنین تحریمهایی علیه ایران احتمالاً با مخالفتهای شدید حتی متحدان آمریکا در اروپا و آسیا مواجه خواهد، چراکه این کشورها هنوز از توافق هستهای حمایت میکنند.»
اشفورد و گلیزر درباره دومین گزینه پیش روی ترامپ نیز توضیح میدهند: «رویکرد دوم یعنی به چالش کشیدن نفوذ و نیروهای نیابتی ایران در غرب آسیا (خاورمیانه) نیز، مشابه رویکرد اول، مشکلآفرین است، چراکه در منطقه، ائتلاف منسجم و کارآمدی در مخالفت از ایران وجود ندارد. بنابراین اتخاذ این سیاست توسط کاخ سفید احتمالاً پیامدی ناگوار را برای نیروهای نظامی آمریکا رقم خواهد زد و آنها را بیش از پیش در درگیریهای منطقهای غرق خواهد کرد.»
در ادامه میخوانیم: «رویکرد سوم، یا بهاصطلاح «تغییر رژیم از درون» استراتژیای متکی بر اِعمال تحریم و حمایت همزمان از جنبشهای اپوزیسیون داخلی در ایران برای سرنگونی حکومت مستقر در تهران است. این رویکرد امکانپذیر نیست، چراکه تغییر رژیم (چه با اقدامات مخفیانه و چه علنی) به ندرت منجر به تشکیل یک حکومت پایدار، طرفدار آمریکا و دموکراتیک در کشورها میشود. از سوی دیگر، عدم وجود یک کاندیدای مناسب برای دریافت حمایت از آمریکا در داخل ایران نیز این مشکل را پیچیدهتر میکند.»
مؤسسه کیتو درباره آخرین گزینه یعنی «اقدام مستقیم نظامی علیه تأسیسات هستهای یا نظامی ایران» مینویسند: «چنین حملاتی بعید است نتیجه مثبتی را ایجاد کنند و از طرف دیگر، خطر افزایش شدید تنشها را به وجود میآورند. بدتر، اینکه حمله به ایران پس از امضای توافق هستهای صرفاً موجب میشود سوءظنهای بینالمللی درباره نقش آمریکا در «تغییر رژیم بدون دلیل» در کشورهای مختلف و همچنین غیرقابلاعتماد بودن واشینگتن در عمل به تعهداتش تشدید شود.»
مهمتر از چهار رویکرد بالا، «راهبرد جایگزینی» است که مؤسسه کیتو به دولت ترامپ پیشنهاد میکند: «تعامل». به عقیده نویسندگان گزارش: «طبق این رویکرد، آمریکا باید حمایت از توافق هستهای و تعامل با ایران در مورد مسائلی را ادامه دهد که متضمن منافع دوجانبه هستند. تعامل فرصتی بسیار بهتر از تقابل و انزوا را برای اصلاح رفتار سیاست خارجی ایران و قدرت بخشیدن به گروههای میانهرو در داخل این کشور طی بلندمدت فراهم میکند.»
گزینههای ناکارآمد مقابل ایران
در ادامه این گزارش، چهار رویکرد تحریم، خصومت منطقهای، «تغییر نظام از درون» و اقدام مستقیم نظامی و مشکلات هر یک از این رویکردها از دیدگاه نویسندگان گزارش به طور بسیار مختصر بیان میشود:
گزینه اول؛ تحریمهای اقتصادی: مخالفان برجام دائماً میگویند با اِعمال تحریمهای شدید میتوان به توافقی بهتر مقابل ایران دست پیدا کرد. کنگره نیز ماه جولای سال ۲۰۱۷ در قالب «لایحه مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریمها» تعدادی افراد و نهادهای جدید ایرانی را تحریم و ممنوعیتهای جدید تسلیحاتی را علیه ایران وضع کرد.
- مشکل شماره یک؛ عدم وجود اتفاقنظر بینالمللی: مشکل اصلی این گزینه (چه به عنوان جایگزین برجام و چه به عنوان مکمل توافق هستهای) این است که حمایت بینالمللی از این گزینه مطلقاً وجود ندارد. واقعیت این است که برجام یک توافق کنترل تسلیحاتی بینالمللی است و سایر طرفهای این توافق متفقالقول هستند که ایران به تعهدات خود تحت توافق پایبند بوده است. بسیار بعید است که تحریمهای بیشتر آمریکا علیه ایران بدون برخورداری از حمایت بینالمللی موفق باشند. بدون وجود شواهد متقن مبنی بر تخلف ایران از تعهداتش در توافق هستهای، دولتهای اروپایی و آسیایی احتمالاً به شدت با مانعتراشی آمریکا در مقابل تجارت و سرمایهگذاری در ایران و اجرای سختگیرانه تحریمهای کنونی مقاومت خواهند کرد.
- مشکل شماره دو؛ تأثیر اندک تحریمها بر تغییر سیاستهای ایران: مشکل دیگر تحریمهای اقتصادی این است که به ندرت موجب تغییر در سیاستهای حکومت هدف میشوند. مطالعات گسترده نشان میدهد تحریمها شانس موفقیت زیر ۴۰ درصدی دارند و این واقعیت درباره «تحریمهای هوشمند» که ماهیت هدفمند دارند و تصور میشود مؤثرتر هستند نیز صحت دارد.
احتمال تاثیرگذاری تحریمها بر سیاستهای حکومت هدف مانند ایران، به ویژه زمانی کمتر میشود که تحریمها بدون داشتن اهداف مشخص واِعمال شوند؛ همچنین اگر دستآویز تحریم (مثلا برنامه موشکی ایران) برای امنیت ملی کشور هدف مانند ایران ارزش استراتژیک داشته باشد، باز تأثیر تحریمها کم خواهد بود.
یکجانبه بودن تحریمها نیز یکی از دیگر عواملی است که موجب کاهش قدرت تأثیرگذاری آنها بر سیاستهای حکومت هدف میشود.
گزینه دوم؛ به چالش کشیدن نفوذ منطقهای ایران: این گزینه به معنای اتخاذ یک استراتژی عامدانه برای به چالش کشیدن نیروهای نیابتی ایران در سراسر غرب آسیا (خاورمیانه) است. این رویکرد نه تنها نیازمند لغو توافق هستهای نیست، بلکه میتواند از به حاشیه رانده شدن نگرانیها درباره برنامه هستهای ایران، به عنوان فرصتی برای تمرکز روی مقابله با گروههای تحت حمایت این کشور استفاده کند.
- مشکل شماره یک؛ عدم وجود یک محور ضدایرانی در غرب آسیا (خاورمیانه): مشکل اصلی این رویکرد این است که هیچ محور ضدایرانی منسجمی در غرب آسیا (خاورمیانه) وجود ندارد تا برای به چالش کشیدن نفوذ منطقهای ایران روی آن حساب کنیم. به عنوان مثال، بهرغم تلاشهای سعودیها برای تشکیل یک جبهه متحد منطقهای علیه ایران، پس از حوادث بهار عربی بارها شاهد بودهایم که اعضای شورای همکاری خلیج [فارس] علیه منافع یکدیگر اقدام کردهاند. در سوریه، تقابل نیروهای نیابتی سعودی و قطری موجب گرایش اپوزیسیون ضداسد به افراطگرایی و نهایتاً نابود شدن آن شد. بحران اخیر شورای همکاری خلیج [فارس] نیز اگرچه با انگیزه مقابله با سیاست خارجی مستقل قطر شکل گرفت، اما تحریمهای سعودی و اماراتی علیه دوحه عملاً قطر را به سمت ایران سوق داد و جبهه شورای همکاری خلیج [فارس] را تضعیف کرد. تلاشهای گذشته آمریکا برای تشکیل ائتلافهای منطقهای ضدایرانی تا کنون شکست خوردهاند و از این پس نیز احتمالاً راه به جایی نخواهند برد.
- مشکل شماره دو؛ نتیجه معکوس و گرفتاری عمیقتر آمریکا: استراتژی منطقهای مقابله با ایران احتمالاً آمریکا را بیش از پیش در طیفی از درگیریهای منطقهای گرفتار خواهد کرد و برای نیروهای آمریکایی در غرب آسیا (خاورمیانه) نتیجه معکوس خواهد داشت. آمریکا همین الآن هم تعهدات بیش از اندازهای در غرب آسیا (خاورمیانه) دارد و دهها هزار نیروی نظامیاش در عراق، سوریه، افغانستان، لیبی و یمن درگیر جنگ و در پایگاههای دائمی در نقاط دیگر سراسر خاورمیانه مستقر هستند. هرگونه اقدامی علیه نیروهای نیابتی ایران در منطقه نیازمند افزایش تعداد این نیروها، هم در میدانهای نبرد و هم در نقشهای آموزشی و پشتیبانی خواهد بود. صدها نیروی آمریکایی تا کنون به دست گروههای مرتبط با ایران طی دوره پسااشغال در عراق کشته شدهاند و این تعداد در صورت درگیریهای جدید با این گروهها احتمالاً باز هم افزایش پیدا خواهد کرد.
گزینه سوم؛ «تغییر نظام از درون»: گزینه احتمالی دیگر برای برخورد با ایران، اتخاذ سیاست علنی تغییر نظام در این کشور است. این استراتژی به هیچ عنوان جدید نیست، بلکه دهها سال است که تندروها در واشینگتن خواستار تغییر نظام در تهران هستند؛ چه به بهانه بحران گروگانگیری در سال ۱۹۷۹ [تسخیر سفارت آمریکا]، چه به بهانه برنامه هستهای در اواسط دهه ۲۰۰۰ و چه به بهانه بهاصطلاح انقلاب سبز بعد از انتخابات سال ۲۰۰۹. با این وجود، پیامدهای سیاست تغییر نظام در عراق و لیبی موجب شد تا طرفداران این سیاست نیز از پیشنهاد گزینههای علنی نظامی، عقبنشینی و به جای آن به دولت ترامپ توصیه کنند تا «دموکراتیزهسازی اجباری» یا «تغییر نظام از درون» را در دستورکار قرار دهد. مطابق این استراتژی، واشینگتن باید همزمان با فشار آوردن به حکومت ایران، از گروههای مخالف آن حمایت کند؛ خواه این گروهها ائتلاف افراطی و تبعیدشده «شورای ملی مقاومت ایران» (گروهک منافقین) باشد، خواه قشرهای دخیل در انقلاب سبز، و خواه اقلیتهای نژادی درون ایران به گونهای قابلمقایسه با حمایت ریگان از گروههای جامعه مدنی درون اتحاد شوروی. این گزینه ظاهراً دارد در چارچوب سیاست ضدایرانی دولت ترامپ طرفدار پیدا میکند و از حمایت علنی تیلرسون نیز برخودار است. «مایک پومپئو» مدیر کنونی سیا نیز در زمان نمایندگیاش در کنگره از این رویکرد حمایت کرده بود.
- مشکل شماره یک؛ احتمال ناچیز موفقیت: استراتژی تغییر نظام معمولاً با شکست مواجه میشود، به خصوص اگر مخفیانه باشد. یکی از مقامات دولت آمریکا در اینباره یادآور میشود: «در مورد ایران، نگاهشان به تغییر حکومت هست، اما کاری از پیش نمیبرند. هیچ طرح خوبی وجود ندارد، هیچ اقدامی ممکن نیست که [حکومت ایران را] سرنگون کند.» حتی وقتی سیاست تغییر نظام موجب سرنگونی یک دولت و تأسیس دولتی دیگر به جای آن میشود هم معمولاً حکومتهایی که با تغییر نظام از خارج روی کار میآیند با حامیان خارجی خود روابط خوبی ندارند. در موضوع ایران نیز، بر خلاف تصاویری که بسیاری از طرفداران سیاست تغییر نظام در قبال این کشور ارائه میدهند، حکومت ایران از حمایت چشمگیر عمومی در داخل برخوردار است و مردم ایران از حکومتی که دستنشانده آمریکا باشد استقبال نخواهند کرد.
- مشکل شماره دو؛ عدم وجود کاندیداهای خوب: اگرچه طرفداران تغییر نظام گروههای مختلفی را درون ایران برجسته میکنند، اما هیچیک از این گروهها واقعاً شانسی ندارند. مجاهدین خلق (گروهک منافقین یا شاخه سیاسی آن یعنی «شورای ملی مقاومت ایران») به گفته قریب به اتفاق کارشناسان آمریکایی گروهی غیردموکراتیک است که هیچ حمایت مردمیای درون ایران ندارد. این گروه تا سال ۲۰۱۲ حتی در فهرست گروههای ترویسنی وزارت خارجه خود آمریکا هم قرار داشت. هرگونه تلاشی برای سرنگون کردن حکومت ایران با حمایت از این گروه احتمالاً نتیجهای جز شکست نخواهد داشت. جنبش سبز، چنانکه کارشناسان میگویند، چند ماه پس از انتخابات سال ۲۰۰۹ از میان رفت و هیچگاه یک گروه منسجم نبود. رهبران آن یعنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی هم همچنان در حصر خانگی هستند و صراحتاً گفتهاند که هدفشان اظهار مخالفت با نتایج انتخابات بوده است نه سرنگون کردن دولت. اتفاقاً جنبش سبز اگر میخواهد امیدی داشته باشد، نباید با آمریکا ارتباط پیدا کند، چراکه در این صورت همان حمایتی هم که الآن دارد به سرعت از دست خواهد داد: «در ایران، هرگونه احتمالی مبنی بر دریافت کمک خارجی به منزله «سَم سیاسی» است.» گزینه برانگیختن مخالفت در میان اقلیتها در ایران نیز شانسی برای موفقیت ندارد. ایران با یوگسلاوی سابق یا عراقِ همسایهاش بسیار متفاوت است و کشوری نیست که دچار شکافهای نژادی، فرهنگی یا مذهبی باشد. هر استراتژیای که به دنبال ایجاد شورش سیاسی در ایران از طریق گروههای متعدد اقلیت در ایران باشد، انسجام بنیادینی را نادیده گرفته است که ویژگی خاص ایران به عنوان یک واحد ملی است. چنین رویکردی اگر منجر به تقویت ملیگرایی ایرانیها نشود، مطمئناً نمیتواند این ملیگرایی را تضعیف کند.
حمایت رکس تیلرسون از سیاست تغییر نظام در ایران
گزینه چهارم؛ اقدام مستقیم نظامی: این گزینه، نامحتملترین گزینه مورد بررسی دولت ترامپ و تمرکز ایرانهراسان در آمریکا بر گزینههای غیرنظامی مقابل تهران، احتمالاً نمایانگر بیعلاقگی مردم آمریکا به ورود کشورشان به یک جنگ بیپایان دیگر با هدف تغییر نظام در غرب آسیا (خاورمیانه) است. البته این بدان معنا نیست که هیچیک از کارشناسان آمریکایی به دولت ترامپ توصیه نکردهاند تا با استفاده از قدرت نظامی خود با ایران مقابله کند؛ خواه از طریق حمله هدفمند علیه تأسیسات هستهای ایران پس از خروج آمریکا از توافق هستهای و خواه افزایش تدریجی تنشها پس از تقابلهای نظامی در سوریه، خلیج [فارس]، یا نقاط دیگر. با این وجود، باید به خاطر داشت که کمبود گزینههای نظامی خوب علیه ایران موجب شد تا دولتهای بوش و اوباما مقابل تهران گزینه دیپلماسی را انتخاب کنند.
- مشکل شماره یک؛ نامشروع بودن جنگ: آمریکا تنها در صورتی باید اقدام نظامی علیه کشورهای دیگر انجام دهد که منافع ملی اصلیاش مورد تهدید باشند. این در حالی است که هیچ سناریوی محتمل و کوتاهمدتی وجود ندارد که در آن ایران تهدیدی مستقیم علیه خاک آمریکا باشد. همچنین اقدامات ایران در غرب آسیا (خاورمیانه) هم تهدیدی جدی برای منافع آمریکا در این منطقه نیستند. ترامپ ملزم است تا پیش از هرگونه حمله به کشورهای دیگر از کنگره تأییدیه بگیرد و اگر چنین موضوعی را درباره ایران مطرح کند، احتمالاً با مخالفت شدید بسیاری از دموکراتها و دستکم برخی از جمهوریخواهان مواجه خواهد شد، چراکه «این جنگ، فاجعهای با ابعاد نجومی خواهد بود که چهبسا کابوس جنگ عراق را تحتالشعاع قرار دهد.»
- مشکل شماره دو؛ ناگزیر بودن تنش: حتی اقدامات کوچک نظامی (چه حمله هدفمند به تأسیسات هستهای ایران یا درگیری با نیروهای این کشور در خلیج [فارس] یا جاهای دیگر) نیز احتمالاً منتهی به افزایش تنشها خواهد شد. ماه مارس سال ۲۰۱۲، پنتاگون پس از برگزاری یک شبیهسازی جنگ محرمانه برای ارزیابی پیامدهای حمله اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران به این نتیجه رسید که حتی چنین حمله هدفمندی نیز موجب انتقامجویی بلافاصله ایران از پایگاههای نظامی و ظرفیتهای دریایی آمریکا در منطقه میشود و واشینگتن را وارد یک «جنگ گستردهتر منطقهای» خواهد کرد. «جیمز متیس» وزیر دفاع کنونی ترامپ در آن زمان رئیس مرکز فرماندهی آمریکا بود، پس از نظارت بر این شبیهسازی گفته بود چنین حملهای «احتمالاً پیامدهای سختی در منطقه و برای نیروهای آمریکایی در آنجا خواهد داشت.» موشکهای میانبرد شهاب-۳ ایران میتوانند اهدافی به فاصله ۲۰۰۰ کیلومتر را هدف قرار دهند و موشکهای کروز «سومار» این کشور نیز احتمالاً اهداف را در فاصله ۲۵۰۰ کیلومتر هدف میگیرند. بنابراین تمام پایگاههای خط مقدم آمریکا در غرب آسیا (خاورمیانه) و دستکم برخی از آنها در اروپا در تیررس موشکهای ایران هستند. به علاوه، انتقامجویی ایران به روشهای نامتعارف را نیز نباید دستکم گرفت. حزبالله و نیرو قدس ممکن است دست به حملاتی علیه نیروهای آمریکایی یا متحدان واشینگتن در منطقه بزنند. اقدام نظامی علیه ایران در ابعاد گستردهتر نیز پیامدهای وخیمتری نسبت به اقدام محدود خواهد داشت. به عنوان مثال، حمله نظامی با هدف سرنگون کردن حکومت ایران (در مقایسه با عراق و با توجه به ارتش بزرگتر و قدرتمندتر، و همینطور جمعیت بیشتر و مساحت بزرگتر ایران) نیازمند عملیاتی گسترده، طولانیمدت و پرهزینه خواهد بود. برخی تخمینها نشان میدهد اشغال ایران نیازمند تخصیص حجمی از منابع و نیروهای نظامی است که از مجموع هزینه جنگهای افغانستان و عراق نیز بیشتر خواهد بود.
- مشکل شماره سه؛ پیامدهای ناخواسته (هستهای): حمله مستقیم نظامی علیه ایران، با هر هدفی، در موضوع اشاعه هستهای نیز نتایج معکوسی خواهد داشت. با توجه به دخالتهای آمریکا طی سالهای اخیر، حتی حملات محدود نیز از دیدگاه تهران، مقدمهای برای یک اقدام نظامی گستردهتر تلقی خواهند شد که باید با آن مقابله کرد. برخی تحلیلها حاکی از آن است که در صورت هرگونه حمله محدود علیه ایران، مقامات این کشور از مثالهای عراق و لیبی (جایی که معمر قذافی پس از رها کردن داوطلبانه برنامه نظامی هستهای خود توسط آمریکاییها و اروپاییها از قدرت برکنار شد) از یک سو و کره شمالی از سوی دیگر، این نتیجه را خواهند گرفت که تنها بازدارندگی هستهای است که میتواند بقای حکومت آنها را تضمین کند. به علاوه، حمله به ایران پس از امضای توافق هستهای و تعهد کامل تهران به این توافق، پیامدهای گستردهتری را برای موضوع اشاعه هستهای نیز در پی خواهد داشت و موجب میشود تا کشورهای دیگری که به دنبال سلاح هستهای هستند، هیچ انگیزهای برای اعتماد به آمریکا و مذاکره با این کشور بر سر موضوع برنامه هستهایشان نداشته باشند.
«تعامل»، بهترین راه تقابل با ایران
اشفورد و گلیزر در انتهای گزارش خود توضیح میدهند که هرگونه رویکرد خصمانه دولت ترامپ مقابل تهران، علاوه بر آنکه ناکارآمد خواهد بود، دقیقاً همان مشکلاتی را تشدید خواهد کرد که واشینگتن به دنبال حل آنهاست. به عقیده این کارشناسان آمریکایی، بنابراین بهترین راه برای تقابل با ایران «پذیرش توافق هستهای و استفاده از آن به عنوان ابزاری برای تعامل بیشتر با هدف تعدیل رفتار ایران» است.
مؤسسه کیتو در ادامه با تأکید بر دستآوردهای برجام و حتی اعتراف مقامات رژیم صهیونیستی به تأمین امنیت این رژیم در سایه برجام، حفظ توافق هستهای توسط آمریکا را یک ضرورت ارزیابی میکند و با اشاره به موفقیت حسن روحانی برای دور دوم در انتخابات اخیر ریاستجمهوری در ایران، یادآور میشود: «پیگیری دیپلماسیِ بهتر و تعامل با ایران، بر خلاف تصور، در حال حاضر میوه کوتاه [و دردسترسترین گزینه] است.»
کارشناسان آمریکایی در توضیح این مسئله مینویسند: «نظریه تعامل بیشتر با غرب، یکی از مشخصههای اصلی خط مشی سیاسی انتخاباتی روحانی بود. هم وسطگرایان مانند روحانی و هم اصلاحطلبان مانند محمد خاتمی رئیسجمهور سابق ایران، در دفاع از آن چیزی صحبت کردهاند که آن را «برجام ۲» توصیف میکنند و مشتمل بر اعطای امتیازات [به غربیها] در حوزه سیاستهای داخلی با هدف ادامه تعامل با غرب و آغاز روند بازگشت به اقتصاد جهانی است.»
نویسندگان گزارش (که به نظر میرسد دچار برداشت اشتباه درباره موضوع «برجام ۲» شدهاند)، نهایتاً خطاب به تصمیمگیران آمریکایی خاطرنشان میکنند: «کلید بهرهمندی از منافع یک رویکرد مصالحهجویانه در قبال تهران، به رسمیت شناختن این مسئله است که ایران یک بازیگر «یکتکه» نیست. فضای سیاسی ایران، اگرچه کاملاً دموکراتیک نیست، اما متغیر و رقابتی است و قشرهای مختلف از تندروهای محافظهکار گرفته تا اصلاحطلبان میانهرو را شامل میشود.»
اندیشکده آمریکایی کیتو در نهایت، این استدلال رایج اندیشکدههای آمریکایی را بار دیگر تکرار میکند که عمل نکردن آمریکا به تعهداتش تحت توافق هستهای یا هرگونه اقدام واشینگتن که موجب تضعیف امنیت ایران تلقی شود، موجب تقویت «تندروها» و تضعیف «اصلاحطلبان پراگماتیکی» خواهد شد که «معتقدند امتیاز دادن به غرب در ازای دریافت تخفیف در تحریمها و همکاری با جهان بیرون ارزشش را دارد.»
به اعتقاد کارشناسان کیتو، از سوی دیگر، «بر خلاف سیاستهای تهاجمیتری که در این گزارش بررسی شدند، تعامل بیشتر با ایران در حوزههای ممکن، قشرهای سیاسی میانهروتر ایران را تقویت و تندروها را تضعیف خواهد کرد و آیندهای امیدوارانهتر را برای روابط آمریکا-ایران رقم خواهد زد.»