کتاب یادت باشد

‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ از آن به بعد با آن خانم دوست شدم...

به گزارش مشرق، چند ماه قبل در شبکه‌های اجتماعی بریده صحبت‌های همسر شهیدی در شبکه‌های مجازی دست‌به‌دست می‌شد درباره قول و قرارهای همسری با شوهرش که داشت به سوریه می‌رفت. مرد می‌گفت من جلوی دوستانم خجالت می‌کشم به تو بگویم دوستت دارم و قرار شد رمزی بگذارند با عنوان «یادت باشد» به نشانه اینکه دوستت دارم و حالا این کتاب به چاپ‌های متعددی رسیده است و همگان می‌دانند آن شهید خجالتی «حمید سیاهکالی» بود و اهل قزوین که نخستین مدافع حرم شهرش هم شد.

«یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»

‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ از آن به بعد با آن خانم دوست شدم، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است.»

این بخشی از سطور پایانی کتابی است به‌نام «یادت باشد» زندگینامه شهید حمید سیاهکالی که نخستین شهید مدافع حرم شهر قزوین بود. از این مدل نمونه‌ها و رفتارها از حمید سیاهکلی زیاد دیده شده است.

شهیدی که دهه هفتادی بود و جنگ را هم درک نکرده بود. شاید خیلی‌ها که این کتاب و داستان‌های حمید را بخوانند بگویند این‌ها واقعیت ندارد.

شاید هم حق با آن‌ها باشد و این‌ها افسانه باشند اما افسانه‌ها قاعدتاً فراواقعیت هستند پس بی‌راه نیست بگوییم که این مدل رفتارهای حمید سیاهکلی و خیلی از دیگر از شهدای جنگ ما واقعیت دارد اما آنچه ما را می‌برد به سمت افسانه دانستن این ماجراها این است که معمولاً دهه هفتادی‌ها را با سنجه فضای مجازی و بعضاً رفتارهای نابهنجار می‌شناسیم و کمتر سراغ این افسانه‌های نزدیک‌مان می‌رویم.کتاب یادت باشد تا یک ماه قبل 12چاپ را پشت سر گذاشته بود.

با حساب و کتاب‌های بازار نشر باید گفت کتاب موفقی بوده است و حتی بیش از اندازه خودش فروخته است اما این ماجرا روی دیگری هم دارد «یادت باشد» کتابی نبوده که دیده شود و برای خودش شهرتی دست و پا کند اما این‌بار هم یک اتفاق باعث شد این کتاب مشهور شود شاید مثل برخی کتاب‌های دیگر. شاید مثل خیلی اوقات دیگر که کم‌کاری‌های مدیریت فرهنگی نمایان‌تر می‌شود «یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود.

دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر می‌کنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل می‌شوند، سه روز روزه می‌گیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها می‌شود؛ گریه ناخواسته این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می‌گوید که گریه تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزاند! و آن خانم می‌گوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زن‌هایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه زهرا سرافکنده باشم! ببینید، این‌ها مال قضایای 100سال پیش و 200سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سال‌هاست، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آن‌ها حضور دارد و وجود دارد؛ این‌ها را باید یادداشت کرد، این‌ها را باید دید، این‌ها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمی‌شود»‌ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
 این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد می‌رود شهید می‌شود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب ؟سها؟است.» این‌ها سخنان رهبری در دیدار با اعضای خبرنگانی است که همه مجتهد هستند و عالم اما رهبر انقلاب برایشان از یک جوان دهه هفتادی مثال می‌آورد تا افسانه حمید را باور کنیم.

شاید در روزهایی که پشت به پشت اخبار اختلاس و دستگیری مفسدان اقتصادی در رادیو و تلویزیون روان مردم را به بازی می‌گیرد شاید باورش سخت باشد که جوان دهه‌هفتادی قصه ما به خاطر اینکه یک وسیله شخصی همراه خود دارد حاضر نشود با سرویس اداره به محل کارش برود تا به اندازه سنگینی یک چادر هم از بیت‌المال استفاده شخصی نکرده باشد.

واقعاً حق دارند که باور نکنند، برای من هم که این‌ها را می‌نویسم باورش سخت است اما ناچارا باید باور کرد و اعتراف کرد این افراد در کنار هم هستند و زندگی می‌کنند ولی خب خیلی از این افراد حاضر نیستند کسی چیزی از رفتارشان بدانند. خیلی از این رازها می‌ماند به قیامت و برخی دیگرشان که خوشبخت باشند در راه مجاهدت به شهادت می‌رسند و رازهای زندگی‌شان از طریق اطرافیانشان به ما می‌رسد.

«یادت باشد» کتابی است عاشقانه که از زبان همسر شهید بیان می‌شود. عاشقانه‌هایی که این روزها جنس ناب است و می‌تواند راهگشای جوانانی باشد که دنبال یافتن و پیداکردن هستند. لازم نیست راه دوری برویم و کارهای عجیب و غریب بکنیم.

این کتاب را که بخوانیم سخنان رهبری را درک می‌کنیم. زندگی آن‌ها را مروز کنیم می‌فهمیم که چه‌طور همسری برای رضایت حق راضی می‌شود که شوهر به سوریه برود و با این‌که می‌داند انتهای راه شهادت است اما باز هم تلاش می‌کند اسم شوهرش را که از لیست خط خورده دوباره به لیست اعزامی به سوریه بازگرداند. خیلی از اموری که سبک زندگی را تشکیل می‌دهند بسیار ساده و در دسترس هستند و بنابر همین خیلی سبک شمرده می‌شوند اما با نگاهی به زندگی این زوج می‌یابیم که راحت‌تر از آنچه فکر کنیم دست یافتنی است.

«یادت باشد» کتاب جزئیات است و تقریباً همسر شهید جزئیات زندگی‌اش را بازگو کرده است، اینکه می‌گویم «همه‌چیز» اغراق نیست همه لحظات زندگی کوتاهش را برای مخاطب گفته و آینه حقیقی از زندگی شهید جلو چشم مخاطب می‌گذارد. جالب اینجاست که نویسنده کتاب یک مرد اما مصاحبه‌کننده خانم است. شرح این مصاحبه‌ها را محمدرسول ملاحسنی نویسنده کتاب چنین شرح داده است: «تا مدت‌ها همسر شهید نه حال روحی مساعدی برای مصاحبه داشتند و نه آمادگی ذهنی، چون خبر واقعاً خبر سنگینی بود.

در بحث مصاحبه‌ها، تصمیم گرفتیم در یک فضای زنانه این اتفاق بیفتد، همشیره ما لطف کردند کار مصاحبه‌ها را انجام دادند. طبیعتاً وقتی دو خانم کنار هم می‌نشینند و صحبت می‌کنند هم به جزئیات اشاره می‌شود و هم کار راحت‌تر روایت می‌شود. همه مصاحبه‌ها را خانم ملاحسینی، همشیره بنده انجام دادند و پیگیری کردند. جلسات متعددی رفتند و ساعت‌ها مصاحبه انجام شد.»

*صبح نو

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 3
  • غیر قابل انتشار: 0
  • جابر IR ۰۹:۵۵ - ۱۳۹۷/۰۷/۰۷
    51 10
    روحش شاد یادش گرامی و بی پایان
  • IR ۱۱:۵۹ - ۱۳۹۷/۰۷/۰۷
    31 3
    خیلی عالی بود.
  • حسینعلی IR ۱۴:۱۳ - ۱۳۹۷/۰۷/۰۷
    33 3
    من کتاب رو خوندم واقعا عالیه... هم اشک آدمو در میاره و هم میخندونه...

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس