به گزارش مشرق، باور می کنید جوانانی که حالا در کسوت جهادگران کرونایی شب به شب خیابان ها و کوچه های منطقه "سهرابیه" کرج را ضدعفونی می کنند، تا چند صباح قبل مخل امنیت مردم بودند؟! شاید دور از تصور باشد اما در گروه جهادی "سلمان فارسی" جوانانی پا به رکاب خدمت شده اند و خانه به خانه، بسته های ارزاق را میان مردم نیازمند توزیع می کنند که روزگاری نشئه وار در کوچه ها پرسه می زدند، خیلی هاشان خرده فروش مواد مخدر بودند و کارشان به کارتن خوابی هم رسیده بود.اما کارتن خواب ها و معتادان دیروز، امروز به میدان مبارزه با کرونا آمدند و الحق و والانصاف عنوان جهادگر برازنده شان است.
ماجرای گره خوردن این جوانان به گروه جهادی، قصه شنیدنی دارد و مصداقی زیباست برای شعار تبدیل تهدید به فرصت. آغاز این قصه به ۵ سال قبل بر می گردد. مسئول گروه جهادی سلمان فارسی و دوستانش که چند سال در روستاهای محروم چهار محال و بختیاری خدمت کرده بودند، با این توجیه وارد محله آسیب خیز سهرابیه شدند؛«چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.»
از گفت و گو با «میلاد بویینی» و روایت کار جهادی متفاوتش در سهرابیه شروع می کنیم و گوش شنوا می شویم برای شنیدن ماجرای « میلاد احق»؛ جوانی که سال ها لقب مواد فروش پیوست نامش شده بود و امروز افتخار می کند که به جرگه جهادگران پیوسته است. میلاد احق داوطلب می شود قصه زندگی اش را روایت کند و خودش را مصداق به بار نشستن تلاش های جهادگران سهرابیه می داند.
چرا معتادان دیروز جهادگر کرونایی شدند؟!
«محله آسیب خیز سهرابیه را برای خدمت به مردم انتخاب کردیم چون معضل اعتیاد گریبان بسیاری از جوانانش را گرفته بود. فروش مواد مخدر، جولان معتادها و کارتن خواب ها در کوچه پسکوچه های منطقه، اهالی قدیمی را به ستوه آورده و وجود زندان قزل حصار در همسایگی سهرابیه، ردپای آسیب های اجتماعی را پررنگ تر کرده بود.»
بویینی با این مقدمه ، روایت را ادامه می دهد:« بسم الله گفتیم، وارد این منطقه شدیم. اول خانه به خانه مراجعه کردیم و اطلاعات خانوارها را جمع آوری کردیم و بعد از مدت کوتاهی متوجه شدیم چه تعداد از جوانان سهرابیه درگیر اعتیاد هستند.کدام خانواده ها فقیرند، چند سرپرست خانوار بیکار در محله داریم. صدای مردم این منطقه را به گوش مسئولان رساندیم وتوجه آنها را به این منطقه و مشکلاتش معطوف کردیم. این دویدن ها و پیگیری ها نتیجه بخش بود و بعد از چند سال در این منطقه محروم از امکانات پارک و مدرسه ساخته شد. مردم منطقه را عادت دادیم به اینکه خودشان مطالبه گر باشند و پیگیر حل مشکلاتشان شوند. شورای معتمدین محله را از میان مردم تشکیل دادیم. آوردن تیم های پزشکی و برگزاری کلاس مهارت اجتماعی برای بانوان، اما مهم ترین بخش کار ما حمایت از جوانانی بود که معتاد شده بودند و کار بعضی هایشان به کارتن خوابی هم کشیده شده بود. سراغ آنها و خانواده هایشان می رفتیم. با آنها صحبت می کردیم تا مجاب شوند , آماده شوند برای ترک اعتیاد و بازگشت به زندگی عادی .در این ۵ سال بیشتر از ۳۰۰ معتاد را به کمپ ترک اعتیاد بردیم. در مدتی که درگیر ترک بودند با کمک خیران خانواده هایشان را حمایت مالی کردیم و همه این اقدامات هنوز ادامه دارد.»
از توزیع مواد تا توزیع بسته ارزاق در روزهای کرونایی
نتیجه ۵ سال تلاش شبانه روزی را حالا در چهره جوانانی می بینند که شده اند عاشق خدمت، شده اند جهادگر. در این روزهای کرونایی شانه به شانه هم ایستاده اند و کار جهادی می کنند. اگر یک روز کارشان توزیع مواد بود حالا کیسه ارزاق میان نیازمندان توزیع می کنند.
بویینی می گوید:« از ۳۰۰ جوانی که کمک کردیم ترک کنند و به زندگی عادی برگردند، حدود ۱۰۰ جوان پاک مانده اند و حالا صاحب کار و زندگی اند، زن و بچه دارند. چند سال قبل کارشان آنقدر بیخ پیدا کرده بود که کارتن خواب شده بودند و کسی نبود که لعن و نفرین را حواله شان نکند. از این ۱۰۰ جوان پاک شده ۲۰ نفرشان به جمع جهادی ها اضافه شدند و این اتفاق زیباترین هدیه برای ما بود و انگیزه مان را برای ادامه راه بیشتر کرد. اصلا این جوانان توبه کرده شده اند موتور محرکه گروه جهادی ما. سراغ جوان های منطقه می روند، دستشان را می گیرند و به کمپ ترک اعتیاد می برند.»
معتادان دیروز، کارگران صلواتی امروز
«۲ شهید گمنام را در سهرابیه دفن کردند. تصمیم گرفتیم با کمک بچه های جهادی برایشان مقبره بسازیم. اولین کسانی که داوطلب شدند برای ساخت مقبره، معتادان پاک شده از اعتیاد بودند.این جوانان با تمام وجود پای کار آمدند. یکی آمد برای سنگ بری، یکی با دستگاهش آمد برای جوشکاری. همین جوان ها کمک کردند ومقبره شهدای گمنام را در سهرابیه ساختیم.
یک پیرزن تنها در سهرابیه زندگی می کند که کسی را ندارد و خانه اش بیشتر شبیه خرابه است. تصمیم گرفتیم با کمک خیران و جهادگران برایش خانه بسازیم. بچه هایی که روزگاری یک محله از شرشان از امان نبود شدند بنای صلواتی خانه پیرزن.«میلاد احق» با زبان روزه زیر آفتاب آجر روی آجر می چیند. ساخت خانه هنوز تمام نشده است. میلاد گفت سیمان و گچ خانه با من. خودش گونی گونی سیمان را روی دوشش می گذارد و ملات درست می کند. اسم زیاد است اما من اجازه دارم اسم میلاد را بگویم. به من گفته بود هر وقت و هر کجا نیاز بود بگو ما که بودیم و که شدیم.»
به گفته مسئول گروه جهادی سلمان فارسی این اتفاقات ناب گوشه ای از اخلاص جوانانی ست که به زندگی سلام دوباره داده اند و از وقتی کرونا آمده خادم مردم شده اند و سنگ تمام گذاشته اند. ماشین هایشان را در اختیار گروه جهادی گذاشته اند. کمک حال ما در تهیه کلر و مواد ضدعفونی می شوند و یک شب در میان همه منطقه را ضدعفونی می کنند.
***روایت "میلاد احق" یکی از جهادگران کرونایی
سال های سیاه؛ اعتیاد در ۱۴ سالگی و خوردن ۲۵۰ قرص در یک روز
بعد از شنیدن آنچه در سهرابیه بر گروه جهادی سلمان فارسی گذشت، سراغ جهادگری رفتیم که شب ها لباس خدمت می پوشد و برای در امان ماندن مردم از ویروس کرونا، معابر محله سهرابیه را ضد عفونی می کند. « میلاد احق » داوطلب شده تا ماجرای زندگی اش را روی دایره بریزد. از شروع اعتیاد در ۱۴ سالگی و فروش مواد مخدر تا خوردن روزی۲۵۰ قرص برای فرار از تکرار نشئگی با حشیش و شیشه؛
«از ۱۴ سالگی معتاد شدم و ۵ سال درگیر مواد بودم اما در همین چند سال سنگ تمام گذاشتم. آنقدر مواد مصرف می کردم که تخریب جسمی ام به اندازه کسی بود که ۲۰ سال اعتیاد دارد. دو سال بعد از شروع اعتیاد ترک تحصیل کردم. در حین مصرف، ورزش می کردم و سن و سالم هم کم بود برای همین خانواده ام متوجه اعتیادم نشدند. اما سال آخر اینقدر اوضاع جسمی و ظاهری ام به هم ریخت که همه فهمیدند چه به روز خودم آوردم. مصرف من سنگین بود. هر روز کلکسیونی از مواد مخدر را با هم مصرف می کردم و یک روزهایی بود که کشیدن پشت سر هم تریاک و حشیش و شیشه هم راضی ام نمی کرد و ۲۵۰ عدد قرص را یک جا می خوردم که فقط دو روز نشئگی کنم. من شده بودم مایه ننگ و عذاب خانواده ام. یک جوان ۱۹ ساله که انگار همه بدی ها را با هم داشت.عربده کشی ودعوا و زد و خورد.»
قاچاقچی خرده پای مواد مخدر
هر چقدر بیشتر می شنویم سخت تر می شود باور کردن قصه جهادگری که روزگاری سیاهی، ساده ترین تعبیر زندگی اش بوده است. "میلاد احق" از فصل های تلخ زندگی اش می گوید:«من برای خودم کسب و کار پردرآمدی راه انداخته بودم و آنقدر جیبم پر پول بود که می توانستم هر روز خودم را با مواد خفه کنم. محله ما سهرابیه است؛ نزدیک زندان قزل حصار.با یکی از دوستانم نزدیک زندان می رفتیم. به بهانه مسافرکشی، زندانیان آزاد شده را سوار می کردیم و به آنها مواد می فروختیم. مواد ۲۰ هزار تومانی برای آنها آنقدر ارزش داشت که به خاطرش ۷۰ هزار تومان پول بدهند. با ترفندهای مختلف و با قیمت های بالا مواد را دست معتادان داخل زندان می رساندیم. کم کم علاوه بر اعتیاد و کشیدن مواد، عنوان قاچاقچی خرده پای مواد مخدر هم افتاد سر اسمم. درآمد خوبی پیدا کردم و روزی یک میلیون تومان گیرم می آمد.»
رگ زنی برای فرار از بازخواست
بدی ها و تلخی ها در قصه های اینچنینی یک جا به اوج می رسد اما این بار به لطف خدا ورق برگشت.میلاد از فصل آخر تباهی می گوید:«هیچ کس جرات نمی کرد مرا بازخواست کند، چون کاری می کردم که از کرده اش پشیمان شود. یک شب برادرم سراغم آمد وگفت میلاد داری چی کار می کنی با ما و خودت؟ با هم حرفمان شد و دعوا بالا گرفت و من رگم را زدم.تلاش خانواده ام برای ترک کردن من بی فایده بود. مادرم به زور مرا در اتاق بستری می کرد و می گفت خودم ترکت می می دهم. من هم مظلوم نمایی می کردم و گفتم اتفاقا خودم خسته شدم از ازاین زندگی، می خواهم ترک کنم اما پنهانی مواد را در اتاق جاساز می کردم و روزی چند بار مصرف می کردم.حالا وقتی یادم می آید از خودم خجالت می کشم که چقدر مادرم را اذیت کردم. مادرم هر کاری کرد که من سر راه بیایم اما وقتی دید فایده ای ندارد مرا از خانه بیرون کرد. کارتن خواب نشدم اما زندگی ام از کارتن خوابی هیچ چیز کم نداشت. خلاصه این سیاهه نکبت بار زندگی جوان ۱۹ ساله با یک معجزه تمام شد.»
همه از من دوری می کردند جز جهادی های سهرابیه
جهادگران گروه سلمان فارسی ثابت کردند جهاد فقط در روستاهای محروم و دورافتاده معنا ندارد و هر کس در کوچه و محله خودش می تواند یک جهادگر تمام عیار شود. زندگی میلاد احق و جرقه ای که باعث شد به زندگی برگردد مصداق این ادعا است؛«در تمام مدتی که من شدم یک معتاد مواد فروش و اوضاعم اینقدر خراب شده بود که حتی مادرم حاضر نبود به قیافه من نگاه کند، «میلاد بویینی» و بچه های گروه جهادی سلمان فارسی هوایم را داشتند. آقا میلاد سراغم می آمد، چون از وقتی نوجوان بودم مرا می شناخت. می دانست اوایل نوجوانی در بسیج ثبت نام کرده بودم. به من امید می داد و می گفت لیاقت تواین زندگی نکبتی که داری نیست. هنوز اول راهی، برگرد به آن روزها. من کنارتم. کمکت می کنم. میلاد مثل بقیه من را طرد نکرد و برای خودش عیب و عار ندانست که با یک موادفروش بدنام شانه به شانه راه برود.
محبت و لطف جهادی ها جرقه ای شد برای بزرگ ترین تصمیم زندگی من. تصمیم گرفتم این بدنامی را تمام کنم. ۲۱فروردین سال ۱۳۸۶ ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه بعدازظهر، آغاز پاکی بود. با کمک آقا میلاد به کمپ ترک اعتیاد رفتم. جهادی های گروه سلمان فارسی بعد از برگشت از کمپ هم دستم را گرفتند و من معتاد تازه پاک شده ای که هیچ اعتباری به پاک ماندنم نبود در جمعشان راه دادند.آن وقت که با آن عقبه پراز بدنامی هیچ کس حاضر نبود به من اعتماد کند آنها با من رفیق شدند.»
از آشپزی برای گروه های جهادی و مسابقه تولید ماسک
شیرین تر از شیرین وقتی است که نتیجه عینی تلاش گروه های جهادی، خودش می شود جهادگر.«میلاد احق»؛ جهادگر این روزهای کرونایی از خاطرات تلخ خماری می رسد به روزهای شیرین خدمت فی سبیل الله؛
«من خودم را از منجلابی که تا خرخره در آن فرو رفته بودم بیرون کشیدم. مهارت های فنی بلد بودم، از جوشکاری وبنایی گرفته تا کابینت سازی و رانندگی لیفتراک. کار کردم و زندگی ام را ساختم.در کنار کار خودم را همراه بچه های جهادی کردم و سعی کردم الفبای جهادی شدن و خدمت به مردم را آنها یاد بگیرم.
اولین بار بعد از پاک شدن وقتی بچه های گروه سلمان فارسی قرار بودند برای ساخت سرویس بهداشتی به یکی از روستاهای دور افتاده چهار محال و بختیاری بروند قرار شد من را هم با خودشان ببرند. من به عنوان آشپز گروه رفتم اما آنجا بود که لذت کار جهادی زیر زبانم مزه کرد. در آن سفر بود که معنای واقعی آرامش را فهمیدم و از همان وقت دیگر قول و قرارم با جهاد و خدمت یک قول و قرار دائمی شد. حالا بر و بچه های گروه جهادی سلمان فارسی، ضدعفونی کردن معابر را به ما سپردند. جمع بچه های پاک شده از اعتیاد شب ها جمع می شود اما ورق برگشته. اگر تا چند سال قبل جمع ما برای خماری و کشیدن مواد دورهم جمع می شود حالا برای خدمت با هم مسابقه می دهیم. فقط ضدعفونی کردن معابر نیست؛ خانواده هایمان هم پای کار جهادی آمده اند، چرخ خیاطی هایشان را به کارگاه تولید ماسکی که گروه جهادی سلمان فارسی راه انداخته بردند و ماسک می دوزند. آنها هم خوشحالند که روزهای سیاه زندگی ما به خط پایانش رسیده است.»