این پیگیری تا بدان جا گسترشیافته که اغلب کارگردانهای فعال در این عرصه وقتی بخواهند از جنبهای دراماتیک به تاریخ بپردازند همدست و دلشان میلرزد و نگران میشوند که مبادا به تصویر کشیدن تاریخ از دریچه ذهن قصهپردازشان، واکنشهایی منفی به دنبال داشته و آنها را به تحریف تاریخ متهم کند.
پخش سریال تلویزیونی «معمای شاه» از شبکه یک سیما نشان داد همچنان آثار نمایشی حوزه تاریخ با این حساسیت مواجه هستند. اما درباره این سریال وضعیت کمی تفاوت پیدا کرده و این حساسیت به مقابله تبدیل گردیده و برخی منتقدان درصدد نفی هر آن چیزی هستند که در این اثر تلویزیونی بیان میشود. در مقابل این گروه از بینندگان بهشدت به دنبال بزرگنمایی مسائلی هستند که از آن با عنوان «اقدامات دوره پهلوی» نامبرده میشود. آنها در صفحات فضای مجازی از «رضاخان» بهگونهای صحبت میکنند که گویی «امیرکبیری» با پنج برابر بیلان کاری بوده است! در مطلبی که میخوانید، جنبههایی از این موضوع به زبان و دیدگاهی ساده واکاوی شده است.
*ایران و استعمار
نقد و تحلیل شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران در صد و پنجاه سال اخیر بدون در نظر گرفتن مسئلهای مهم به نام «استعمار» غیرممکن است. بخش عمدهای از مصائب و مشکلات کشور در این دوره تاریخی خاص متأثر از این مسئله است. وقوع دو جنگ جهانی در دنیا، قرار گرفتن ایران در منطقهای استراتژیک، برخورداری کشورمان از منابع طبیعی همچون نفت و مسائل دیگر سبب شده تا کشورمآن همواره در نقشههای استعمارگران دنیا که پس از دو جنگ عالمگیر جهانی، نظمی تازه در جهان را بنیاد گذاشتند؛ نقش و جایگاهی ویژه داشته باشد. برخی تحلیل گران حتی تحمیل جنگی هشتساله به ایران را هم در ادامه همان نگاه استعماری قلمداد میکنند که سبب شد کشور انقلابی ایران، با چالشی جدی مواجه شود و حتی در آستانه سقوط و تجزیه قرار بگیرد که خوشبختانه چنین نشد.
اگر کلیدواژه «استعمار» را از تاریخ ایران حذف کنیم، حاصل تحلیلها و برداشتهای تاریخی به بیراهه خواهد رفت و نتیجه آن چیزی خواهد شد که این روزها در شبکههای مجازی عنوان میشود که مثلاً «اگر رضاخان نبود، ایران تجزیه میشد و دیگر چیزی از ایران و ایرانی باقی نمیماند!».
بر اساس اسناد و کتابهای تاریخی منتشر شده و منابع غربی میتوان دریافت که «ایران رضاخانی» حاصل برنامهریزی و نقشه استعمارگران برای ایجاد حکومتی باثبات در میانه خاورمیانه بوده است. کما اینکه دولتهای غربی حتی تا دهههای اخیر چنین شیوهای را درباره کشورهای عربی و امریکای لاتین هم در پیشگرفته و بارها شاهد استقرار حکومتهای دستنشانده، کودتا علیه حکومتهای مردمی و حمایت از چهرههای وابسته در این کشورها بودهایم.
هر دولتی خدماتی دارد!
در چنین شرایطی طبیعی است دولتهای جدید و از راه رسیده، برای جلب نظر مثبت مردم نیازمند ارائه خدماتی به جامعه باشند. اگر پهلوی جایگزین قاجار شود و آب از آب تکان نخورد، چه دلیلی برای حمایت از حکومت جدید وجود دارد؟ آیا در چنین شرایطی جامعه نخواهد گفت: «صد حیف که این آمد و صد حیف که آن رفت؟» بر همین اساس جامعه ایران پس از قاجار نیز انتظار داشت این تغییر حکومت و آمدن دولتی تازه، به ارائه خدمات و تغییرات منجر شود. البته این تغییرات با بهرهگیری از نیروهای خارجی صورت گرفته و اصطلاحاً «بومی» نبوده است. بخش عمدهای از ساختوسازهای رضاخانی با بهرهگیری از مهندسان آلمانی انجام شد که بعد از جنگ جهانی اول و در اثر رکود حاکم بر آلمان پس از جنگ، به دنبال یافتن موقعیت و مکانی برای شغل بودند و یک حکومت تازه تأسیس همچون ایران رضاخانی میتوانست پذیرای آنها باشد. البته در تحلیلهای علاقهمندان رضاخان هیچگاه سود و زیاد حاصل از این استقرار آلمانیها بیان نمیشود که آیا مثلاً مجموع خدمات آنها در ایران، با زمینهسازی برای اشغال پنجساله ایران تناسب دارد یا خیر؟ و اگر این خدمات در ایران اتفاق نمیافتاد اما کشور برای پنج سال اشغال نمیشد و تمامیت ارضی ایران با تهدید مواجه نمیگشت، چه اتفاقی رخ میداد؟!
علاقهمندی جامعه ایران به قهرمانپروری!
معروف است ایرانیها علاقه زیادی به قهرمان سازی و بُت ساختن از چهرهها دارند. کافی است هنرمندی فوت کند یا ورزشکاری دار فانی را وداع گوید تا حجم فراوانی ازنظرهای اغراقآمیز درباره وی منتشر شود و در حد و اندازهای بزرگ موردتمجید قرار بگیرد. هنرمندان فراوانی بودهاند که در زمان حیاتشان، آدمها حتی حاضر به خرید آلبوم موسیقی آنها نیز نبودند و از «گزینه دانلود» برای گوش دادن آثار آنها استفاده میکردند اما در زمان مرگ، با حجمی عظیم از استقبال مردمی مواجه شدند!
«رضاخان» نیز کمابیش واجد همین نوع نگاه است. نمیتوان منکر خدمات عمرانی او شد و بههرحال در مقام یک شاه، اتفاقهای عمرانی فراوانی در زمان وی صورت گرفته است اما آیا رییس یک مملکت، مسئولیت و شانی همچون «پیمانکاران ساختمانی» دارد یا اینکه وظیفه او «سیاستگذاری و هدایت جامعه» به سمتی است که چنین اتفاقهایی در آن رخ دهد؟ نکته دیگر اینکه آیا میتوان اقدامات رضاخان در ایران را جدای از تحولات دنیا بررسی کرد؟
در دوره و عصر رضاخانی، شخصیتهای دیگری هم در دنیا ظهور و بروز یافتند که ازجمله آنها میتوان به «هیتلر» و «استالین» اشاره کرد که هر دو آنها به جهت نحوه اداره کشور و حاکم نمودن نظامی دیکتاتوری، شباهت فراوانی به رضاخان داشتند. واقعاً تا چه اندازه حجم فعالیتهای صورت گرفته توسط رضاخان با این افراد قابلمقایسه است؟
«دولتهای اقتدارگرا» همواره فعالیتهای عمرانی و زیرساختی مهمی را به انجام میرسانند و تلاش میکنند ویترینی جذاب از خود ارائه دهند. سرهنگ قزافی در مدت حکومت خود لیبی را به یکی از بزرگترین کشورهای توریستی تبدیل کرد و سطح رفاه بالایی برای مردمش فراهم کرد. حتی «صدام» نیز بهواسطه اقدامات عمرانیاش همواره موردتوجه مردم کشورش بود. نمونه دیگر دولتهای چین مائو و روسیه کمونیستی هستند که هر دو آنها در مقاطع تاریخی مختلف مورد رشک و حسد دنیا بودهاند اما چرا نظامی مانند شوروی دچار فروپاشی میشود؟ پاسخ همان است که میتوان درباره انقلاب 57 ایران ذکر کرد. اقتدار، عمران، آبادی و.... ـ حتی اگر بپذیریم دوره پهلوی شاهد الگویی واقعی در زمینه عمران و توسعه بوده ـ همه آن چیزی نیست که مردم یک کشور از دولت خود میخواهند و دولتی که بدون در نظر گرفتن خواست و رأی مردم و با «وابستگی» بخواهد کشور را اداره کند، قطعاً با واکنش منفی مردم مواجه خواهد شد.
دیگران کاشتند تا رضاخان برداشت کند!
آنچه در اغلب متنهای اغراقآمیز و ستایش گونه رضاخانی پنهان مانده، این است که عمران و آبادی پدید آمده توسط این شخصیت ـ آنهم در محدودهای کوچک و نه کل ایران ـ حاصل کدام برنامهریزی و تدبیر است؟ مثالی از ایران امروز میزنیم. آیا شهردار فعلی تهران میتواند ادعا کند از زمان حضور او در این مسند، نقشه مترو کشیده شده و خطوط مترو تا این اندازه گسترشیافته است؟ پاسخ «خیر» است. قطعاً هر اقدامی حاصل بهرهگیری از برنامهریزیهای قبلی بوده و چنین مسئلهای در دوره رضاخان نیز صادق بوده است. تأسیس دانشگاه، ایجاد راهآهن، فرستادن دانشجو به فرنگ و... که از آن بهعنوان افتخارهای دوره رضاخانی نامبرده میشود، همه مصوبات مجلس مشروطه اول است که در زمان رضاخان اجرایی شد. توجه داشته باشید که در همان دوران، در کشورهای غربی طبقات سرمایهدار و قدرتمند اقدام به ساخت جاده و راهآهن میکردند اما در ایران که به لطف رضاخان دچار انسداد سیاسی شده بود، احزاب سرکوبشده بودند، تمام نیروهای سیاسی اعم از چپ، لیبرال، مذهبی و .... منکوب شده بودند و نهادهای توسعه سیاسی که با مشروطه آغازشده بود خشکانده شده بودند؛ این اقدامات به نام یک نفر ثبت شد. در نظر داشته باشید که حتی این میزان از توسعه هم نسبت به کشور همسایه یعنی روسیه، بسیار ناچیز و حتی رقتانگیز است. در سال 1917 انقلابی در روسیه به وقوع میپیوندد که در ادامه روستازادهای مانند استالین رهبری آن را به عهده میگیرد. این انقلاب 52 سال بعد آدم به فضا میفرستد اما در داخل ایران و در همین مدت چه اتفاقی رخ میدهد؟
در تحلیل وقایع دوران رضاخانی یک سؤال وجود دارد و آن اینکه «آیا ایران نمیتوانست پس از مشروطه، حکومتی دموکراتیک بر سرکار داشته باشد و در این چهارچوب شاهد رشد اقتصادی، پیشرفت، ساخت جاده و... هم باشد؟ و اگر بهجای رضاخان دولتی مردمی بر سرکار میآمد، این پیشرفتها حاصل نمیشد؟»
سؤال دیگر اینکه اساساً اقدامات عمرانی رضاخان تا چه اندازه نتیجه برنامهریزی علمی او بوده و تا چه اندازه درک شخصی اندک و محدود او از شرایط دنیا بهعنوان فردی کمسواد پشتوانه این اقدامات بوده است؟ اینکه فردی مانند رضاخان در تنها سفر خارجیاش، مبهوت پیشرفت ترکیه شود و برداشت او از این پیشرفت این باشد که «چون آنها حجاب را کنار گذاشتند پیشرفت کردند» به فاجعهای مانند «کشف حجاب زنان» و «تغییر اجباری کلاه مردان» منجر میشود که طی آن بخش عمدهای از جامعه ایرانی با بحران مواجه میگردند. اتفاقی که مصدق نیز باوجود زندگی در فرنگ با آن مخالف بوده و بهشدت در مقابل آن ایستادگی میکند. «وی طی نطقش در مجلس گفت که بااینکه خود او کلاه شاپو به سر میگذاشته و خانمش وقتیکه هر دو در اروپا بودهاند بدون چارقد بیرون میرفته است هشت ماه خود را در خانهاش محبوس میکند تا به پوشیدن کلاه اجباری پهلوی تن در ندهد...او با آزادی زنان رضاشاهی نیز مخالف بود زیرا کاری است که میبایستی بهواسطه (تحول و تکامل) و بهواسطه تکامل اهل مملکت باشد نه بهواسطه کسی که یک قدرتی پیداکرده و یک زوری پیداکرده که من اینجور میخواهم و اینجور باید بشود... هرکس باید در خطمشی خودش با پرنیسب باشد... باید انسان شخصیت داشته باشد نه اینکه مطیع چوب و چماق باشد.»*
در دوره رضاخان اگر هم پیشرفتی صورت گرفته، با سرکوب ملت و بستن دهان آزادی خواهان بوده است. نسل امروز خاطره و درکی از دوران پهلوی ندارد اما کافی است از آدمهای پنجاهساله اهل مطالعه بپرسد: «در دوره پهلوی دوم به همراه داشتن کتاب سرمایه نوشته کارل مارکس چه عقوبتی به دنبال داشت؟» آیا برای نسل امروز قابلباور است که در دوره محمدرضا، همراه داشتن چنین کتابی میتوانست پای دارندهاش را به زندان و داغ و درفش بکشاند؟!
پاسخهایی که منتظر شنیدن آن از معمای شاه هستیم
ساخت سریالی از جنس «معمای شاه» از این منظر ضرورت مییابد که ذهن بینندگان را برای مطالعه تاریخ تحریک کند. لزومی هم ندارد تا بیننده سریال طی فرایند مطالعاتی همان نتیجهای را از تاریخ بگیرد که موردنظر سازندگان است اما قطعاً در این مسیر مطالعاتی، سؤالهایی مهم و جدی بار دیگر در ذهن مخاطب شکل میگیرد و دوباره به آن پاسخ داده میشود. سؤالهایی مانند:
«چرا مردم ایران علیه حکومت پهلوی انقلاب کردند»؟
«آیا انقلاب مردم ایران، قیامی جهت کسب رفاه و ثروت بیشتر بود؟»
«آیا طبقات مختلف مردم به دنبال کسب سهم بیشتری از درآمد نفت بودند؟»
«چرا از میان تمامی مرامها و چهرههای سیاسی آن دوره، فقط امام خمینی (ره) با اقبال حداکثری جامعه مواجه شدند؟»
«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» چه اندازه نسبت به دیگر خواستههای مردم در آن دوره ارجحیت داشت؟»
*نقل از کتاب «سیاست موازنه منفی کی استوان ج 2 ص 79 به نقل از اقتصاد سیاسی ایران، صفحه 189»