سرویس سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
کیهان | وطن امروز | خراسان | جوان |
ایران | رسالت | اعتماد | صبح نو |
آدرس غلط و پالس خطرناک غربگرایان
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
آمریکا ملتهب است. انتخابات، این التهاب را به مرز تب رساند. و تب، دلالت بر عفونت و بیماری میکند. آیا این تب و التهاب، محدود به «هیلاریدن» و «ترامپیدن»- برای شکست یا ناکامی یکی از این دو غمگین یا شادمان شدن- است یا با بحرانی عمیقتر روبرو هستیم؟ آیا ما در ایران باید از پیروزی هیلاری شادمان میشدیم و اکنون باید غمگین باشیم؟ نقشه راه ما برای دوره جدید- فراتر از موضوع برجام- چه باید باشد؟
آمریکا ملتهب است. انتخابات، این التهاب را به مرز تب رساند. و تب، دلالت بر عفونت و بیماری میکند. آیا این تب و التهاب، محدود به «هیلاریدن» و «ترامپیدن»- برای شکست یا ناکامی یکی از این دو غمگین یا شادمان شدن- است یا با بحرانی عمیقتر روبرو هستیم؟ آیا ما در ایران باید از پیروزی هیلاری شادمان میشدیم و اکنون باید غمگین باشیم؟ نقشه راه ما برای دوره جدید- فراتر از موضوع برجام- چه باید باشد؟
1- اگر هیلاری کلینتون قرار بود ظاهر و طمطراق لیبرال- دموکراسی آمریکا را نمایندگی کند، ترامپ پرده را بالا زده و نماینده کوچکی از باطن «بدون روتوش» دولت- ملت آمریکا در فراز و فرود تمدنی 250 ساله است. میتوان گفت ترامپ سیاستمداری نکرده است؛ یا مشاور املاک و سپس کابارهدار بوده و فاسدالاخلاق است. میتوان او را به سیاق بخشی مهم از رسانههای آمریکا و غرب، دیوانه و خطرناک خواند. اما اولا او هرچه هست، از نگاه مردم آمریکا به ویژه طبقات عاصی و مستاصل- که قدرت شبکهسازی و شورش و اعتراض (بروز اجتماعی و سیاسی نارضایتی) را ندارند- ترجیح داده شده است، به ویژه زمانی که بخشی از جمهوریخواهان نیز از نامزد حزب حاکم حمایت کردند.
ثانیا مگر فساد دیگران در حاکمیت آمریکا کمتر از ترامپ است؛ از فساد اخلاقی بیل کلینتون بگیرید تا بدمستیهای بوش و هیلاری کلینتون و خانه ویلایی 2800 متری اوباما. اوباما در حالی در این ویلای اشرافی ساکن میشود که شمار فقرای مطلق و فاقد سرپناه در آمریکا به 44 تا 48 میلیون نفر (یک پنجم کل جمعیت) رسیده و ایالات متحده با 20 هزار میلیارد دلار بدهی، بدهکارترین کشور دنیاست، بیآن که در معرض محاصره و تحریم بوده باشد. ناآرامی شهرهای آمریکا را فراگرفته، اما عجیب اینکه اینها هنوز طرفداران طبقه حاکمند و قطعا اگر روزی نوبت طبقات مستضعف و مستاصل برسد، شعلههای شورش و آشوب چند برابر خواهد شد.
2- چند هزارکیلومتر دورتر از ما، آمریکا تب کرده و عجیب اینکه محافلی در ایران ما از آن تب، به لرز افتادهاند. چرا؟ واقعا برای ناکامی یکی از دو رقیب ناراحتند؟ یا نگرانی مهمتری در میان است. غربگرایان دهههاست که از آمریکا و غرب، الههای سزاوار تقدیس و تسبیح و تنزیه ساختهاند و این پرستش چنان عمیق است که مثلا اگر در غرب به کلینتون لقب «الهه جنگ» دادند- نمونهاش جنگ وحشیانه لیبی- این جماعت برای او تصویر «الهه صلح» را ترسیم میکنند؛ انگار نه انگار که او بارها به پدید آوردن طیفی از تروریستها (از طالبان تا داعش) اذعان کرد و یا تحریمهای خصمانه موسوم به «تحریمهای فلجکننده» را علیه ملت ایران بهکار گرفت.
بنابراین غربگراها نمیتوانند اگر غیرت ایرانی دارند، از ناکامی چنین دشمنانی ناراحت باشند. نگرانی واقعی این جماعت، از برملا شدن گوشهای که از تباهی انباشته در سیاست و حکومت کشوری است که او را به «کدخدایی» به رسمیت میشناختند و وقتی میخواستند از «حکمرانی خوب» بگویند، «آمریکا جلّ جلاله»! را آدرس میدادند. ناگهان ظرف چند ماه تبلیغات انتخاباتی، این بت پرآرایه فرو ریخته است.
3- نظرسنجی روز ماقبل انتخابات، بسیار قابل توجه است. نظرسنجی مشترک موسسه مورنینگ کنسالت و پولیتکو نشان میداد «85 درصد آمریکاییها در توصیف احساسات خود درباره انتخابات خواهان پایان یافتن آن هستند؛ 72 درصد نسبت به انتخابات مضطرب هستند و 71 درصد نیز درباره آن نگرانند. آمریکاییها همچنین در توصیف عواطف خود نسبت به انتخابات؛ 53 درصد خشمگین، 50 درصد ناراحت و 39 درصد افسرده بودند. تنها 25 درصد مردم گفتند نسبت به انتخابات حس رضایت و خرسندی دارند.»
اینها علایم یک جامعه عاصی اما مستأصل است و همین «غربگرایان شرق» را با یک چالش بیپاسخ مواجه میکند؟ اگر دموکراسی لیبرال، پایان تاریخ است و مدلی بالاتر از آن نخواهد آمد، پس مردم آمریکا چه مرگشان شده که روز قبل از انتخابات چنین به هم ریختهاند؟ و چرا- به قول خود غربیها- «ترامپ دیوانه» (اما صریح و فاشگو) را بر «کلینتون دروغگو» ترجیح دادهاند؟ آیا با اتفاقی مهیبتر از فروپاشی ساختمانها در 11 سپتامبر 2000 که متوجه ساختار است، روبرو نیستیم؟ بیخود نبود که اوباما احساس خطر کرد و گفت «پس از انتخاباتی خسته کننده و عجیب، باید همدیگر را به چشم هموطن و نه رقیب نگاه کنیم و اینکه هر چه باشد، ما برترین کشور دنیا هستیم». این حسن برتریطلبی، تنها باقی مانده تمام اندوخته تمدنی آمریکاست اما طبیعتاً در محرومان و ناراضیان و غارت شدگان جامعه آمریکا حسی را برنمیانگیزند.
4- این همه بدان معنا نیست که ترامپ یک انقلابی یا رابین هود است و ساختار را به هم خواهد ریخت. او جزئی از همین ساختار سرمایهسالار است که محافلی چون «لابی صهیونیستی و دوحزبی ایپک» یا حلقه مافیایی «بیلدربرگ» بر آن حکومت میکنند. همین حالا ترامپ هنوز در کاخ سفید مستقر نشده، طیفی از نومحافظهکاران- نظیر نیوت کینگریچ، باب کروکر، رودی جولیانی، سارا پیلن، کریس کریستی و...- بر وزارتخانهها چنبره زدهاند و از آن طرف، کنگره با اکثریت جمهوریخواه، ترمز ترامپ را در بسیاری از روندها خواهد کشید. ترامپ تنها نماد «تغییرطلبی» بود و به احتمال قوی نخواهد توانست تغییر (CHANGE) واقعی را عملی کند، چنان که اوبامای هیجانانگیز نتوانست.
اوباما رام شد و احتمالاً ترامپ هم ظرف چند ماه رام خواهد شد؛ اما همچنان که پوچ درآمدن اوباما موجب سرخوردگیهایی در داخل و خارج آمریکا شد- و هزینه آن پای نظام سیاسی آمریکا تمام خواهد شد- تمام شدن قریبالوقوع «ترامپ خیالین» برای رأی دهندگانش نیز موجب تشدید شکاف ملت- دولت میشود و نظام سیاسی آمریکا را در حوزه «اصلاحپذیری» به حد اشباع میرساند؛ جایی که مرز شورش و انقلاب است. فراموش نکنیم اوباما هم وعدههای اقتصادی بزرگ داده و مدعی تشکیل کشور فلسطین در کنار اسرائیل بود و از پایان جنگ در خاورمیانه دم میزد، اما آن وعدهها عملی نشد و او پای اسرائیل و سرکوب فلسطینیها ایستاد و جنگهای نیابتی یا مستقیم را- با نقشآفرینی ویژه هیلاری کلینتون- به عراق و سوریه و لبنان و یمن و لیبی تحمیل کرد. او در ماههای اول در مساجد ترکیه و مصر و مالزی حاضر میشد و عوامفریبی میکرد. به این معنا، اوباما و دولتش پوپولیستتر از ترامپ بودند و غربگراها در تفکیک این دو آدرس غلط میدهند.
5- نقشهکلی «صهیونیسم مسیحی» (مثلث آمریکا، صهیونیسم و انگلیس) را نباید در آمد و شد دولتمردان آمریکایی گم کرد و بر همین اساس باید فراتر از موضوعاتی نظیر برجام، نقشه و استراتژی داشت. بلوک غرب با سیادت آمریکا، پس از جنگ جهانی دوم روی موج قدرت گرفت. انقلاب اسلامی 1979 و مقاومت و بیداری برآمده از آن در منطقه، در این فزایندگی قدرت سکته ایجاد کرد. حمله اول آمریکا به عراق و فروپاشی شوروی در آستانه دهه 1990 میلادی بر جسارت زمامداران کاخ سفید افزود؛ به ویژه اینکه این روند قدرت افزایی با انقلابهای مخملی در بلوک شرق (نظیر چکسلواکی)، شدت گرفت. آمریکا حتی بعدها با انقلاب مخملی در صربستان و گرجستان و اوکراین و قرقیزستان، تا دروازههای مسکو نیز نزدیک شد. اقتضای این دوره استکبار، طرحهایی مثل قرن جدید آمریکایی، خاورمیانه جدید، جنگ جهانی چهارم (صلیبی) و پایان تاریخ است که در مراکزی نظیر آمریکن اینترپرایز نوشته یا توسط کسانی چون فرانسیس فوکویاما و سوزان رایس و پل ولفوویتز بر زبان جاری شد؛ یعنی اینکه برای اعلام تاج گذاری آمریکا در جهان فقط فتح خاورمیانه مانده است. بوش در چنین دورهای روی کار آمد.
6- هیئت حاکمه آمریکا و صهیونیسم مسیحی اما از سال 2005-2006 با شروع شکستها در عراق و افغانستان و لبنان و غزه، فهمیدند روند و پروسه خلاف پروژه آنها پیش میرود تا جایی که سعودیها طعنه زدند و گفتند «عراق را در سینی طلا گذاشتید و تقدیم ایران کردید». هزینههای دو جنگ عراق و افغانستان، بدهی آمریکا را از 4 هزار میلیارد، به 14- 15 هزار میلیارد دلار رساند. در چنین وضعیتی بود که باب مذاکره با ایران- به بهانه عراق- را در دولت بوش گشودند. یعنی اقتضای ناتوانیهای این دوره آمریکا، عملیات فریب و «دستکش مخملین روی دست چدنی» بود که با آمدن اوباما به شکل متمرکزتری اجرا شد؛ بیآنکه جنگافروزی و دشمنی فروکش کند.
دموکراتهایی که تحریمهای جدی را در دولت بیل کلینتون با قانون موسوم به داماتو، علیه ایران بهکار گرفته بودند، این بار نیز تحریمهای فلجکننده را در پیش گرفتند و به جای جنگهای پرخسارت و مستقیم در منطقه، به جنگهای نیابتی کمهزینه و پرسودی روی آوردند که موجب فروش سالیانه 100 میلیارد دلار سلاح به رژیمهای مرتجع میشد، ظرفیت و انرژی بیداری و مقاومت اسلامی را درگیر فرسایش میکرد و رژیمهای مرتجعتر را سرسپردهتر مینمود. ملت ما و ملتهای منطقه آنقدر که در این دوره خسارت دیدند، در دوره بوش خسارت ندیدند.
7- دولت ترامپی نومحافظهکاران، مجبور است همین پروژه مقدور در غرب آسیا را ادامه دهد. آنها اگر در دوره بوش صراحتا از جنگ جهانی چهارم علیه 23 کشور اسلامی سخن میگفتند، امروز حرف مشترک رابرت کیسینجر و ژنرال موشه یعلون (وزیر جنگ رژیم صهیونیستی) را مبنی بر اینکه «جنگ سوریه جنگ جهانی سوم است»، خواهند پذیرفت و قطعا برخلاف ادعای ترامپ، فشار بر دولت سوریه را بر جنگ با داعش ترجیح خواهند داد.
آنها میدانند با ایران نمیتوانند بجنگند و موفق از میدان بیرون بیایند، همچنان که صهیونیسم مسیحی در افغانستان و عراق و لبنان و غزه و سوریه و یمن نتوانست. ایران همچنان خار چشم آنهاست و همچنان باید پروژه «نرمالیزاسیون انقلاب اسلامی» به کمک جریان «غربگرا» و «غربهراس» در دستور کار باشد؛ پروژهای برای تهی کردن جمهوری اسلامی از سیرت و محتوا با دو ابزار «تهدید» و «تطمیع و فریب».
8- اینجا قطعا به ویژه از سوی جریان غربگرا، پای اروپا به میان کشیده خواهد شد، با این توجیه که برای مهار آمریکا باید از اروپا کمک گرفت؛ حتی اگر در تناقض با ادعای دیروزشان باشد که میگفتند «اروپاییها آقا اجازهاند و بستن با کدخدا راحتتر است، باید سراغ خود آمریکا برویم». جریان غربگرا چه کلینتون روی کار میآمد و چه حالا که ترامپ پیروز شده، به فشار و تهدید آمریکا برای ترساندن مردم نیاز دارد تا آن را خرج انتخابات کند و چه چیزی بهتر از ترامپ؛ حتی اگر ظاهرا بد او را بگویند. اروپاییها در کنار آمریکا، «پلن بی» صهیونیسم مسیحی هستند بلکه نقشه اول و اصلی بدون نقشآفرینی آنها امکانپذیر نیست.
مرور بندهای مداخلهجویانه «سند راهبردی اروپا برای روابط با ایران» در زمینه حقوق بشر انتخابات و احکام اسلامی مجازات و لزوم اجرای FATF و الحاق ایران به سازمان تجارت جهانی (برای مبارزه با گروههای تروریستی) و لزوم به رسمیت شناختن اسرائیل و نگرانی دوباره برنامه موشکی ایران و لزوم آزادی زندانیان سیاسی و دوتابعیتی و... از چنین نقشهای حکایت میکند.
صورت مسئله روشن است. تا از این طرف برخی تصمیمگیران یا تصمیمسازان و روشنفکران و اصحاب حزب و رسانه، پالس ضعف و ترس و استیصال به خارج میفرستند، تهدیدها رو به فزونی خواهد بود. مردم خود باید این ایستگاههای ارسال پالس و رمزها را کور کنند. مسئله، برجام و FATF و IPC نیست بلکه آن مرکزیتی است که برجامهای 1 و 2 و 3 و 4 را توجیه میکند و اضطراری مینمایاند.
برای دولت اعتدال، نتیجه انتخابات در کشوری واقع در آن سوی اقیانوس اطلس مهمتر است یا ریه شهروندانش؟! بگذارید این سوال را جور دیگری بپرسم: اینکه خانم کلینتون مغلوب آقای ترامپ شود، دولتمرد یا دولتزن ما را بیشتر باید مغموم کند یا این هوای آلوده بیرحم؟! از حسن روحانی جمله قصاری هست بدین منوال: «آمارهای اقتصادی را جیب مردم باید تایید کند»! باورم هست ذیل این جمله، اندازه یک کتاب میتوان جمله قصار نوشت! مثلا «آمارهای مربوط به سالم بودن هوای کلانشهرها را، نه سرکار خانم ابتکار، که ریه مردم باید تایید کند!» تایید میکند؟!
وقتی مردم خوزستان و ایلام و اصلا همین تهران خودمان از خانم ابتکار ناراضی باشند، چه سود فلان نهاد بینالمللی، از ایشان به عنوان «بانوی زمین» یاد کند؟! وقتی فواید برجام از روی کاغذ فراتر نمیرود و وقتی لغو تحریمها تنها و تنها محدود مانده روی برگه توافق، چه سود از جایزه موسسه انگلیسی به وزیر امور خارجه؟! آری! چه سود اگر حسن روحانی ساعاتی بعد از اعلام شکست کلینتون از ترامپ، مدعی شود نتیجه انتخابات آمریکا تاثیری بر حرکت دولت ایران ندارد، وقتی رفتار و گفتار حضرات و شرکای رسانهای، دقیقا خلاف گفته رئیس قوه مجریه را نشان میدهد؟!
آیا جز این است که ناظر بر حفظ برجام، دعا دعا میکردند کلینتون منتخب مردم آمریکا باشد؟! آیا جز این است که جلو جلو و هنوز یک روز مانده تا اعلام نتیجه انتخابات، پیروزی هیلاری را تبریک گفتند؟! چنان میگفتند ترامپ دیوانه، بیعقل، کمخرد، سفیه و نادان است، کأنه هیلاری، همان «مادر در افق محو شده هاچ زنبور عسل» است، نه «ام داعش»! و حالا هم، ذکر ایام هفته آقایان، مختصر در این وجیزه شده که برجام، یک توافق بینالمللی ثبتشده در سازمان ملل است که ماندگاری آن منوط به آمد و شد سران کاخ سفید نیست! کاش تنفس در هوای سالم هم اندازه نتیجه انتخابات آمریکا و تاثیر آن روی توافق، مهم بود برای حضرات! واقعیت آن است که هوا بس ناجوانمردانه، نه سرد است و نه گرم، بلکه «آلوده» است!
شعرا واجب است یک تجدید نظر اساسی در سرودههای خود کنند! کجای پاییز، پادشاه فصلهاست؟! اینجایش که در کنار غم یار و دوری آفتاب، باید شاهد هجران هوای سالم هم باشیم؟! «وارونگی هوا» پدید نمیآید الا از «وارونگی سیاست»! طرف، رئیس سازمان محیط زیست است؛ به جای همدردی با مردم بینوای این همه کلانشهر آلوده، سفره دل پیش رسانه اجنبی باز میکند که توافق باید جوری تنظیم شود که بتواند هوای ما را در انتخابات 96 داشته باشد! باید هم مهاجرت کنند از این شهر، پرندههای محبوب! شده در حکم قفس! خاک گرفته پنجره «حوا» را! «آدم» جایی را نمیبیند، الا دود و گرد و غبار! «برج میلاد» گم شده! هوا نیست! «فردوسی» در میدانش هیچ حال خوشی ندارد! امان از این سیاست خاکستری! امان از وقتی که برای مسؤول ما، رای نیاوردن کلینتون در آمریکا مهمتر باشد تا جان مردم هموطن خودش! سیاست وقتی از صداقت، صفا، یکرنگی و خلوص تهی شود، تنفس در هوای سالم هم بدل میشود به آرزو! بله! هوا آنقدر آلوده هست که ما اصلاح و پیرایش آن را فقط از یک دولت متوقع نباشیم لکن مساله اینجاست که دولت فعلی، اصلا انگار نه انگار! حتی به روی مبارک هم نمیآورد! دولت فعلی، مذاکره بینتیجه با سران کدخدا را بلد است اما اینجا وقتی شهردار، چند ماه بعد از آنکه پیروزی روحانی را به وی تبریک گفت، حاضر شد در صورت گرفتن امکان و اختیار، مسؤول هوای شهر شود، دولت اصلا انگار نه انگار!
این بیمحلی، بیمحلی دولت اعتدال به شهردار تهران نبود، بلکه بیاعتنایی حضرات به ریه شهروندان تهرانی بود! و تمثیلی آشکار از بیاعتنایی به ریه همه مردم ساکن در همه کلانشهرها! پس خوشا به حالت ای روستایی! سیاست اگر این همه کثیف و دروغ و آلوده است، همان به سر و کله زدن با گاو شیرده! ما در شهر، چشممان جز ذرات آلاینده وعده نمیبیند! وعده 100 روزه! وعده گلابی! و تازه! نعمتی را که در این هوای آلوده توان دیدنش را نداریم، باید شکرگزار هم باشیم! نعمت خانم ابتکار! نعمت احتکار هوا! نعمت بانوی زمین!
بروید از این شهر، کبوترها! اینجا به دشمن، ایمیل فرستاده میشود اما برای شما خبری از آسمان نیست! خوش به حالت خانم کلینتون! بیآنکه ترامپ را شکست دهی، روزنامه هوادار روحانی، رنگ لباس تو را با رنگ لباس رئیسجمهور، ست کرد! و قبلا هم لوگویش را با رنگ پرچم فرزندان تکفیریات! ما اما دیروز، در همین «وطنامروز» خود را هماهنگ کردیم با رنگ هوای شهر! و با ریه شهروندان! هموطن! هوایت را داریم، ولو آنکه هوایت را سرشار کرده باشند از سیاست و دغل و دروغ! چشم ما هنوز تو را میبیند حتی در «مجلس ختم هوا»! حالا دیدی «سمات» را از «سیاست» خیلی باید جدیتر گرفت؟! حالا دیدی «پادشاه فصلها»، نه این پاییز لعنتی که همان فصلی است که هوای تو را تازه کند؟! امروز تا هر روز که او بیاید، جنگ میان «سمات و سیاست» است! الا ای ابنای آدم! حالا حتی «هوا» هم غایب است!
برای من گریه نکنید
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
مادر مثل ابر بهار اشک می ریخت، پدر استوار همچون کوه اما او هم آرام، آرام گریه می کرد. برادران حالی داشتند که فقط برادر از دست دادگان می دانند و بس.
مادر مثل ابر بهار اشک می ریخت، پدر استوار همچون کوه اما او هم آرام، آرام گریه می کرد. برادران حالی داشتند که فقط برادر از دست دادگان می دانند و بس.
فاطمه خانم 14 ساله و علی آقای 7 ساله با گونه های خیس از اشک، ناباورانه جای پدر مهربان و دلاورشان را خالی می دیدند.
همسر شهید اما حالی دیگر داشت. آخر همین شنبه شب جواد عزیزش را در خواب دیده و توصیه هایی از شریک زندگی اش، شنیده بود. جواد به شدت دلبسته همسر و فرزندان و خانواده اش بود بخشی از عشق فراوانش به همسرش به خاطر همدلی ها و همراهی های او در مسیر جهاد مقدسش بود برای همین آن دلاور عرصه کارزار با خصم تکفیری، نام همدم زندگی اش را در گوشی تلفن همراه خود «شریک جهادم، مسافر بهشتم» ذخیره کرده بود و چه نغز و پرمعنا و چه زیبا که این «شریک جهاد» نام جواد عزیزش را در گوشی خود «شهید زنده» گذاشته بود.
شهید مدافع حرم که دلی به بزرگی «جهان» داشت به شریک جهادش به همسرش توصیه کرده بود بعد از شهادتم، گریه نکنید، لباس سیاه نپوشید و هر کس خواست یاد من کند، «یا زهرا» بگوید و روضه حضرت فاطمه(س) بخواند. شهید جواد جهانی در سی و پنجمین بهار زندگی خود در حالی به لقاء ا... پیوست و «عند ربّهم یرزقون» شد که لباس پرافتخار دفاع از حرم زینب کبری به تن داشت و این چهارمین مرتبه ای بود که با ندای «کُلُّنا عباسُک یا زینب» لباس پرعزت و افتخار رزم با تروریست های تکفیری را می پوشید.
او همین چند روز پیش در آخرین تماس تلفنی به همسرش گفته بود که حلب خیلی شلوغ است شاید دیگر نتوانم تماس بگیرم «البته نباید هم تماس بگیرم تا بیشتر وابسته نشویم»! جواد عزیز و پرکشیده به عرش، گر چه پیش تر از این از پدر بزرگوارش، از مادر عزیزتر از جانش و از همسر همدل و همراه و مهربانش خواسته بود تا برای شهادتش دعا کنند و دل و ذهن اینان و دیگر عزیزانش را با گفتار و رفتارش که عطر پرکشیدن و شهادت داشت آماده کرده بود و شب شهادتش به خواب برادرش آمد و با آب پاشیدن برادرانه به روی هم، پیش خبری از «زلال شهادت» به آنان داد اما باور کنیم که پرکشیدن «جواد»های مومن دلاور عاشق و شیدای قرآن و اهل بیت گرچه برای خود این عزیزان خداباور و اهل بیت یاور، فیضی بس عظیم است اما تحمل داغ و جای خالی ایشان برای همه خصوصاً ما که افتخار همکاری با جواد عزیز را در موسسه و روزنامه خراسان داشتیم بسیار سخت و طاقت فرسا است و اما تنها خدا می داند در دل خانواده های بزرگوار و راست قامت این مسافران و راهیان بهشت و ملکوت اعلی چه می گذرد!
امشب مردم عزیزمان در مشهد مقدس با پیکر چهار نفر از دلاورمردان عرصه جهاد با تروریسم وهابی تکفیری وداع می کنند. با جواد عزیز، با حسین هریری عزیز که همین 3 ماه پیش همسرش را عقد کرده بود، با دو شهید عزیز اهل افغانستان قاسم حیدری و مسعود محمدی که دومین شهید از خانواده محمدی است. آری مردم، دوستان، همکاران و عزیز خانواده های این شهیدان که در باغ شهادت را همچنان بر خود باز دیدند و پر کشیدند با پیکر این مدافعان غیور حرم اهل بیت وداع می کنند. اما هیچ یک از مومنان قرآن مدار هیچ گاه با آرمان های والای شهیدان دفاع از حریم اهل بیت پیامبر وداع نمی کنند بلکه وداع با پیکر این شهیدان، سلام مومنانه ای دیگر است به قرآن آن کلام خداوند بی همتا و عترت و اهل بیت پیامبر خاتم.
استفان ديون، وزير خارجه كانادا، ميگويد: «كانادا تحريمها عليه مسكو را تا زماني كه موضع كنوني خود را دنبال كند، كاهش نخواهد داد و از همه كشورها نيز ميخواهد نسبت به حفظ تحريمها عليه روسيه همچنان قاطعانه برخورد كنند.» او به مواضع روسيه در مورد اوكراين و سوريه اشاره ميكند و اين موضوع را مسئله مهمي براي يك موضع واحد صريح و قاطع غرب در برابر مسكو ميداند و ميخواهد همه كشورهاي غربي در برابر حفظ تحريمها عليه مسكو «كاملاً قاطع» باشند.
اين درخواست او حاكي از نگراني نسبت به يك تغيير موضع قابلتوجه از سوي غرب در برابر روسيه است و پيروزي دونالد ترامپ در انتخابات رياست جمهوري امريكا بهترين دليل اين نگراني است. در واقع، نگراني ديون تنها مختص به او نيست و ميتوان اين نگراني را در ديگر مقامات كشورهاي غربي ديد، چنان كه روزنامه انگليسي ديليتلگراف همين نگراني را در سخنان برخي مقامهاي وزارت خارجه بريتانيا منعكس كرده است. آنها نگران هستند كه با رفتن ترامپ به كاخ سفيد در حدود دو ماه ديگر نميتوانند چندان اطميناني به تداوم سياست تحريمي سه سال اخير خود عليه مسكو داشته باشند.
تعريف و تمجيدهاي ترامپ از ولاديمير پوتين، رئيسجمهور روسيه، در طول كارزار انتخاباتي نشان از تفاوت اساسي ترامپ با بارك اوباما و ديگر سياستمداران واشنگتن چه از ميان همحزبيهاي جمهوريخواه يا دموكرات داشت. شايد كسي از مقامهاي غربي در آن موقع آن نشانهها را جدي نميگرفت چون قائل به شانسي براي ترامپ در كارزار انتخاباتي نبود اما حالا كه ترامپ پيروز شده، وضع به طور كلي فرق كرده است.
تعريف و تمجيدهاي ترامپ از ولاديمير پوتين، رئيسجمهور روسيه، در طول كارزار انتخاباتي نشان از تفاوت اساسي ترامپ با بارك اوباما و ديگر سياستمداران واشنگتن چه از ميان همحزبيهاي جمهوريخواه يا دموكرات داشت. شايد كسي از مقامهاي غربي در آن موقع آن نشانهها را جدي نميگرفت چون قائل به شانسي براي ترامپ در كارزار انتخاباتي نبود اما حالا كه ترامپ پيروز شده، وضع به طور كلي فرق كرده است.
در قبال سكوت همراه با تعجب و سرگشتگي آنها، اين پوتين بود كه درست ساعاتي بعد از اعلام پيروزي ترامپ، به او تبريك گفت. اين اعلام تبريك به معناي لبخندي است كه او به ترامپ ميزد و بايد آن را در برابر چهرههاي مغموم مقامهاي غربي از جمله مثل فرانك اشتاين ماير، وزير خارجه آلمان، دانست كه به صراحت ميگويد انتظار داشته مردم امريكا انتخاب ديگري به جز ترامپ داشته باشند و حاضر نيست نسبت به اظهارات قبلياش عليه ترامپ عذرخواهي بكند.
علاوه بر اين، لبخند پوتين به پيروزي ترامپ تنها يك ژست سياسي نيست بلكه حالا معلوم شده كه روسها به طور جدي براي پيروزي ترامپ دست به كار شده بودند تا آنجا كه ديميتري پسكوف، سخنگوي ارشد پوتين، به روزنامه روسي راسيسكايا گازتا گفته كه كارشناسان امور امريكا و مسائل بينالمللي روسيه با ستادهاي انتخاباتي ترامپ جمهوريخواه و هيلاري كلينتون نامزد دموكرات انتخابات رياست جمهوري ارتباط داشتند. پسكوف با اشاره به همكاري نزديك با ستادهاي تبليغاتي ترامپ از ديدار زودهنگام پوتين با ترامپ درست مدت كمي بعد از مراسم اداي سوگند رياست جمهوري ترامپ در 20 ژانويه ميگويد تا دورهاي از همكاريهاي نزديك دو طرف شروع بشود.
اين همكاري به خصوص در سه زمينه اهميت اساسي دارد. زمينه نخست به همان چيزي ارتباط دارد كه امثال ديون بابت آن نگران هستند. پوتين از ترامپ انتظار دارد نقش فعالي در پايان دادن تحريمهايي داشته باشد كه دست كم در سال گذشته ميلادي ضرري بالغ بر 100 ميليارد دلار به اقتصاد روسيه زده است.
اين همكاري به خصوص در سه زمينه اهميت اساسي دارد. زمينه نخست به همان چيزي ارتباط دارد كه امثال ديون بابت آن نگران هستند. پوتين از ترامپ انتظار دارد نقش فعالي در پايان دادن تحريمهايي داشته باشد كه دست كم در سال گذشته ميلادي ضرري بالغ بر 100 ميليارد دلار به اقتصاد روسيه زده است.
البته بايد توجه داشت كه اين كار چندان براي ترامپ آسان نيست چرا كه گذشته از مخالفت شركاي غربياش، او بايد در برابر مخالفت همحزبيهاي جمهوريخواهي قرار بگيرد كه بعد از هشتم نوامبر اكثريت كنگره را حفظ كردهاند و به طور سنتي نگرش ضد روسي دارند. يك زمينه ديگر مربوط به رويكرد خصمانه ناتو عليه روسيه ميشود كه طي سال جاري ميلادي از حد تبليغات معمول ناتو گذشته و كرملين از تحركات نظامي ناتو در آن سوي مرزهايش احساس خطر ميكند.
كمتر از يك هفته قبل بود كه مايكل فالن، وزير دفاع انگليس، در جمع كميته منتخب دفاعي پارلمان بريتانيا گفت كه كشورش تا دو سال آينده آماده جنگ با روسيه است و ناتو در حال بيدار شدن نسبت به چالش و تجاوزات روسيه است. اعزام هزاران سرباز و تجهيزات سنگين نظامي امريكا، بريتانيا و ديگر اعضاي ناتو به مرزهاي روسيه در كشورهايي مثل استوني يا نروژ مقدمات عملي ناتو براي جنگي است كه فالن از آن ميگويد.
اظهارات ترامپ در مورد ناتو و «منسوخ» خواندن اين اتحاديه نظامي و حتي «فروپاشي» آن باعث دلگرمي پوتين براي يك تغيير اساسي در روابط پرتنش فعلي بين مسكو و ناتو است اما بايد توجه داشت كه كار ترامپ در اين زمينه هم چندان آسان نيست چنان كه افرادي مثل آندرس فوگ راسموسن دبيركل ناتو، يا اورسلان وون درلين وزير دفاع آلمان، از حالا براي ترامپ خط و نشان ميكشند. شايد بهترين زمينه همكاري پوتين و ترامپ در بحران سوريه باشد كه با كارشكنيهاي دولت اوباما به بنبست كامل كشيده شده و ترامپ هم در تبليغات انتخاباتي وعده همكاري با روسيه در اين بحران را داده بود.
اظهارات ترامپ در مورد ناتو و «منسوخ» خواندن اين اتحاديه نظامي و حتي «فروپاشي» آن باعث دلگرمي پوتين براي يك تغيير اساسي در روابط پرتنش فعلي بين مسكو و ناتو است اما بايد توجه داشت كه كار ترامپ در اين زمينه هم چندان آسان نيست چنان كه افرادي مثل آندرس فوگ راسموسن دبيركل ناتو، يا اورسلان وون درلين وزير دفاع آلمان، از حالا براي ترامپ خط و نشان ميكشند. شايد بهترين زمينه همكاري پوتين و ترامپ در بحران سوريه باشد كه با كارشكنيهاي دولت اوباما به بنبست كامل كشيده شده و ترامپ هم در تبليغات انتخاباتي وعده همكاري با روسيه در اين بحران را داده بود.
در واقع، بحران سوريه ميتواند نقطه شروع عملي براي همكاري نزديك مسكو و واشنگتن باشد تا آنكه دوران تازهاي از همكاري دو طرف در زمينههاي ديگر باشد و به نظر ميرسد پوتين با توجه به اين نقطه شروع است كه به پيروزي ترامپ لبخند ميزند و اميدوارتر از هركس ديگري براي شروع اين دوره است.
کتابخوانی، شاخص توسعه
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
جامعه فعال، پویا، زنده و امیدوار با کتاب انس و الفتی عمیق دارد. کتاب، همچون گلی است که بر درخت روح بزرگان اندیشه میروید و مهمترین تغذیه ذهن انسان ها را شکل داده و تداوم حیات جامعه را تضمین میکند. کتاب مهمترین سند سازنده آینده جامعه است که در عین حال، رسالت ارتقای دانش و آگاهی و علم را در بطن خود به همراه دارد. کتاب محور و عمود خیمه استوار فرهنگ است.
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
جامعه فعال، پویا، زنده و امیدوار با کتاب انس و الفتی عمیق دارد. کتاب، همچون گلی است که بر درخت روح بزرگان اندیشه میروید و مهمترین تغذیه ذهن انسان ها را شکل داده و تداوم حیات جامعه را تضمین میکند. کتاب مهمترین سند سازنده آینده جامعه است که در عین حال، رسالت ارتقای دانش و آگاهی و علم را در بطن خود به همراه دارد. کتاب محور و عمود خیمه استوار فرهنگ است.
کتاب ، شاخص مهم توسعه است و توسعه پایدار بدون کتاب امکانپذیر نیست. برای دستیابی به قله های تعالی و توسعه، به جای نگاه تک بعدی به الگوهای توسعه و محوریت اقتصاد در برنامه ریزی ها، باید روح فرهنگ سرشار از فضیلت و معرفت ایرانی- اسلامی را در آن بدمیم و به نقش مؤثر فرهنگ در پیشبرد برنامهها و تسریع در رسیدن به اهداف مورد نظر توجه داشته باشیم.
گسترش علم ارتباطات و فناوریهای روزآمد و تجربه روندهای توسعه کشورها در جهان امروز، موجب شده تا عنصر آگاهی بخشی و دانش افزایی بیش از هر زمان دیگری اهمیت یابد. با وجود فن آوریهای نوین و رشد حیرت انگیز ابزارها و محملهای ارتباطی، کتاب کماکان به عنوان جدی ترین و معتبرترین منبع اطلاعاتی و دانایی و آگاهی مطرح است. بیان اندیشه و فکر اندیشمندان و متفکران، در قالب کتاب ظهور و بروز مییابد.
ایران اسلامی از دیرباز مهد تمدن و فرهنگ بوده و آثار بسیار گرانبها و دانشمندان بزرگی را طی قرون متمادی به عنوان سرمایه فرهنگی به خود دیده است. ما ایرانیان که با کتاب آشنایی و انس دیرینهای داشته ایم و پیشینیان ما در ایران باستان، از تمدنهای پیشتازی بودند که برای نوشتن، خط را اختراع کردند؛ همچنین با پذیرش دینی که مهمترین اعجاز پیامبر آن، کتاب قرآن بود و با وجود مفاخر و بزرگان عرصه اندیشه و فرهنگ و پیشتازی ما در تولید علم در قرن های طلایی اسلام در قالب کتاب، وضعیت امروز مطالعه مان تناسب و سنخیتی با این پیشینه ارزشمند ندارد.
ضرورت حیاتی کتابخوانی در وضعیت کنونی ما، از چنان اهمیتی برخوردار است که برای دستیابی به قله های توسعه هیچ فرصتی را در این مسیر نباید از دست بدهیم. توسعه فردا در گرو آگاهی، مطالعه و خوانش امروز است. مردم باید به این باور برسند که کتاب اکسیر نجات بخش جامعه و تسهیل گر مسیر رسیدن به رشد و توسعه و تعالی است.
در کنار نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن و شغل و حمل و نقل و... نیاز به کالای فرهنگی و در رأس آن کتاب نیاز عاجل و فوری جامعه امروز است تا با مجهز کردن خود به سلاح دانایی و آگاهی، در برابر تندبادها و طوفان های فرهنگی، کشتی فرهنگ غنی ایرانی -اسلامی در این دریای مواج با ثبات و قدرتمند به مسیر متعالی خود ادامه دهد.
برگزاری هفته کتاب فرصت مغتنمی برای بهره گرفتن از عطر و بوی دل انگیز فضیلت و دانایی است تا اهالی فضل و دانش و علاقه مندان عرصه فرهنگ چند روزی در این فضای پر رایحه تنفس کنند. امیدوارم با تلاش همگانی، کتاب جایگاه اصلی خود را در جامعه بازیابد و کتابخوانی به یک عادت مستمر در زندگی ما تبدیل شود. بیشک در سبک زندگی ایرانی -اسلامی، انس با کتاب یک ویژگی و مؤلفه اصلی محسوب می شود.
رهبر فرزانه و فرهیخته انقلاب که توجه جدی به حوزه کتاب داشته و دارند در اهمیت کتاب و کتابخوانی تأکید کرده اند که: «باید کتابخوانی به سنت رایج مردم تبدیل شود.» ما باید سهم فرهنگ و محصولات فرهنگی مفید را در سبد خانوار افزایش دهیم. اکنون این سهم نحیف و ناچیز است و ما باید آن را فربه کنیم.
دولت یازدهم از ابتدای خدمت خویش نسبت به این حوزه رویکرد حمایتی داشته و حمایت از اصحاب فکر و قلم و نشر را وظیفه ذاتی خود می داند و بر همین اساس تلاش کرد تا با اصلاح قوانین و کاهش تصدیگری و دخالت های غیرکارشناسی، امور مربوطه را به صاحبان و متولیان اصلی این حوزه بسپارد.
برای نمونه می توان به واگذاری بخش قابل توجهی از نمایشگاه بین المللی کتاب به بخش غیردولتی اشاره کرد. همینطور حمایت از بخش خصوصی و تمرکز زدایی و سیاست های تشویقی و ترغیب به کتابخوانی مانند روستاهای دوستدار کتاب یا پایتخت کتاب و.... این روند در دوره جدید هم کماکان ادامه خواهد داشت و سرعت بیشتری خواهد گرفت.
به رغم کاستیها و موانع و مشکلات تا حدودی زمینه بازگشت نخبگان و فرهیختگان به فضای فرهنگی کشور فراهم شده و توجه جدی به دغدغهها و چالشهای حوزه کتاب و قلم و تلاش و برنامه ریزی برای رفع آنها از اولویت های کاری در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی خواهد بود. توجه جدی به نهاد کتابخانه های عمومی و تلاش و مدیریت سختکوش و کارآمد آن، نویدبخش آینده های روشن تر است و دستگاههای فرهنگی دولت همچون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان اسناد و کتابخانه ملی نقش مؤثری در این میان ایفا می کنند.
شکل گیری مجمع کتابخانه های بزرگ کشور(مکتب) و اهتمام بر حرکت منسجم و هم افزای کتابخانه ها از دیگر دستاوردهای این دولت است. حقیر که نزدیک به سه سال افتخار مسئولیت کتابخانه ملی را داشتم خود را عضو افتخاری خانواده بزرگ، کم توقع و سختکوش کتابداری می دانم و این روز را به تمام ناشران، نویسندگان، مترجمان و پدیدآورندگان کتاب و کتابداران و کتابفروشان عزیز صمیمانه تبریک می گویم.
فرصت را مغتنم شمرده و از تمامی دست اندرکاران بزرگداشت هفته کتاب و کتابخوانی در سراسر کشور که گام بلندی در راستای بهبود وضعیت کتابخوانی برمی دارند، قدردانی می کنم و بر این اعتقادم که گره های فروبسته اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با اکسیر فرهنگ و سرانگشتان کتاب باز خواهد شد.
چه موقع نتايج نظرسنجي نادرست است؟
عباس عبدي در اعتماد نوشت:
شايد بتوان گفت خاستگاه اصلي شكلگيري ابزار و شيوه نظرسنجي در ايالات متحده امريكاست و مهمترين موسسات نظرسنجي از جمله گالوپ نيز در آنجا تاسيس شدهاند. نظرسنجيها نيز دو گونه هستند. برخي از آنها قابل راستيآزمايي هستند و برخي ديگر خير. نظرسنجيهاي انتخاباتي از مواردي هستند كه قابليت راستيآزمايي دارند. چرا كه در نهايت نتيجه انتخابات معلوم ميشود و ميزان درستي و نادرستي نظرسنجيها نيز روشن ميشود. در سال جاري دو يا سه مجموعه نظرسنجي مهم انجام شد كه همه نامعتبر تلقي شدند.
نخستين مورد مربوط به نظرسنجي از مردم بريتانيا درباره برگزيت يا همان راي به ماندن يا رفتن از اتحاديه اروپا بود و نظرسنجي دوم (منظور مجموعهاي از نظرسنجيهاست) درباره انتخابات رياستجمهوري امريكاست. در مورد اول، تا آخرين لحظات رايگيري نيز نظرسنجيها پيشبيني ميكردند كه با فاصله حداقل ٢ درصد مردم به ماندن در اتحاديه اروپا راي خواهند داد ولي نتيجه عكس شد و تقريبا با فاصله اندكي مردم به خروج از اتحاديه اروپا راي دادند.
البته در فاصله برگزيت و انتخابات امريكا مورد ديگري هم در كلمبيا بود كه نظرسنجيها از موافقت مردم كلمبيا با قرارداد صلح دولت اين كشور با چريكهاي فارك خبر ميدادند كه نتيجه واقعي رفراندوم آن نيز با فاصله اندكي به نفع مخالفان صلح شد، ولي چون اطلاعي از كم و كيف يا اعتبار نظرسنجيهاي آن كشور ندارم، اين مورد را ناديده گرفتم، هرچند منطقي كه در ادامه به كار خواهم برد براي همه آنها يكسان است.
مجموعه نظرسنجيهاي مورد دوم تقريبا اتفاق نظر داشتند كه هيلاري كلينتون پيروز انتخابات رياستجمهوري امريكاست ولي چنين نشد. هرچند پيشبيني نتايج انتخابات امريكا به دليل پيچيدگيهايي از جمله وجود كارت الكترال و اين احتمال كه فرد پيروز راي كمتري بياورد، سخت است، ولي در هر حال كارايي نظرسنجيها مورد سوال واقع شده است و در مقابل عدهاي نيز به دفاع از آن پرداختهاند و توجيهاتي را در اين ناكارايي طرح كردهاند، از جمله يكي از كارشناسان اين موضوع نوشته است كه: «نظرسنجيها بهطور ميانگين پيشبيني ميكردند خانم كلينتون راي مردم (popular vote) را با اختلافي حدود ۴ تا ۵ درصد ببرد. خانم كلينتون در حال حاضر (كه ۹۷ درصد آراي شمارش شده) هنوز حدود ۱۴۰ هزار راي در كل كشور بيشتر از آقاي ترامپ به دست آورده است. بنابراين اصل پيشبيني درست بوده اما دامنه آن كمتر از ميزان پيشبيني شده است.
اگر در نظر بگيريم كه بيشتر اين نظرسنجيها دستكم ۳ درصد حاشيه خطاي مفروض داشتهاند، شايد بتوان گفت كه تنها ۱ تا ۲ درصد در برآوردشان خطا رخ داده است. گذشته از خطاي اندك در سطح ملي، در سطح ايالتي از ميان ۵۰ ايالت و نيز واشنگتن ديسي، تنها پيشبيني در ۵ ايالت نادرست از كار درآمد: فلوريدا، كاروليناي شمالي، ميشيگان، ويسكانسن، و پنسيلوانيا. اما در سيستم الكترال كالج، اين ايالتها در مجموع ۹۰ راي از مجموع ۵۳۸ راي الكترال را در اختيار داشتند كه همه به حساب آقاي ترامپ واريز شد و كل معادلات را دگرگون كرد. بنابراين با آنكه نظرسنجيها فقط در ۱۰ درصد از ايالتها مرتكب خطاي پيشبيني شدند، اما اثر اين مقدار بر روي كل انتخابات (به دليل سيستم الكترال كالج) دگرگونكننده بود. زيرا در واقع نبرد در اين دوره نه براي كل ۵۳۸ راي كه عملا براي همان ۹۰ (تا حداكثر ۱۴۷) راي بود. به علاوه اگر دامنه خطاي همين نظرسنجيها هم در نظر گرفته شود، دامنه اشتباه پيشبينيشان باز هم كمتر ميشود.»
بنده در اين يادداشت ميكوشم كه محل نزاع را روشن كنم و با توجه به نكتهاي كه پيش از انتخابات طي يادداشت «دو پرسش بيپاسخ درباره انتخابات امريكا» درباره نظرسنجيهاي اخير امريكا گفتم آن موضوع را دقيقتر شرح دهم.
نتايج يك نظرسنجي در دو حالت ممكن است مطابق با واقعيت نباشد. اول اينكه نظرسنجي خطا و نادرست انجام شده باشد. اين خطا در مرحله نمونهگيري يا پرسشگري يا طرح سوال ميتواند رخ دهد. مهمترين خطاي معمول در نمونهگيري است به ويژه آنكه نظرسنجيها را حتيالمقدور با تعداد محدودي انجام ميدهند و در نتيجه خطاي نمونهگيري به سرعت خود را نشان خواهد داد. پژوهشگران براي اينكه مرتكب خطاي نمونهگيري نشوند، از شيوههاي گوناگوني استفاده ميكنند. خطاي بعدي، خطاي تعميم است. به عبارت ديگر ممكن است نتايج درست باشد، ولي دقت تعميم نتايج چنان نباشد كه اعداد حاصل از نظرسنجي نشان ميدهند.
براي نمونه اگر نتايج نظرسنجي راي نفر «الف» را ٥٢ و نفر «ب» را ٤٨ درصد اعلام ميكند، بايد دقت تعميم را هم گزارش كرد، چون اين رقم از يك سو تقريبي است و از سوي ديگر احتمالي. مثلا بايد گفت كه به احتمال ٩٥ درصد با خطاي فاصله يك درصد اين نتايج درست است. يعني ممكن است نتايج نهايي به احتمال ٩٥ درصد، با نتايجي ميان حداكثر ٥٣ و ٤٧ و نيز حداقل ميان ٥١ و ٤٩ رخ دهد.
در هر دو صورت نفر پيروز شخص الف است ولي اگر خطاي فاصله ٣ درصد باشد ممكن است نفر «الف» با ٥٥ به ٤٥ برنده يا با ٤٩ به ٥١ بازنده شود. پس در اين صورت احتمال باخت يا برد براي هر دو نفر وجود دارد، هرچند نتايج خام حاصل از نمونه به نفع شخص الف است. خطاي دوم در نظرسنجيها به تحليل نتايج برميگردد. برخي گمان ميكنند كه نظرسنجي فقط به همان رقمي كه در نهايت اعلام ميشود ختم ميشود.
در حالي كه چنين نيست. بلكه اين پژوهشگران هستند كه از اين آمار و ارقام و برحسب شرايط خود استفاده و تحليل ميكنند. در اينجا به دو نوع خطاي تحليلي اشاره ميكنم. نخستين مورد خطا در احتمال تغيير نظرات تا پاي صندوق است. در سال ١٣٧٦ كه نظرسنجي انتخابات دوم خرداد در موسسه آينده انجام شد، رقم واقعي راي آقاي خاتمي در روز دوم خرداد پيشبيني نشده بود بلكه بهطرز چشمگيري رقم كمتري براي آقاي خاتمي برآورد شده بود.
ولي از آنجا كه اين رقم حاصل نظرسنجي بود كه چند روز پيش از انتخابات انجام شده بود، بايد سير صعودي آراي آقاي خاتمي محاسبه و به صورت احتمالي بيان ميشد و اگر چنين كاري صورت ميگرفت، براساس همان نتيجه چند روز پيش و روزهاي قبل آن ميشد معلوم كرد كه آراي وي به حدود ٧٠ درصد خواهد رسيد. اين خطا را نظرسنجي نشان نميدهد، بلكه تحليلگر است كه بايد به آن توجه كند. ظاهرا در انتخابات امريكا اين نوع از خطا وجود داشته كه مورد توجه قرار نگرفته است.
نتايج نشان داده كه نسبت كساني كه در هفته و روزهاي آخر به تصميم رسيدهانددر ميان رايدهندگان به ترامپ بيشتر است پس بايد همين روند را تا پاي صندوق ادامه ميدادند و به ارقام جديدي ميرسيدند. خطاي دوم مربوط به سيال بودن فضاي سياسي و دوقطبي و احساسي شدن است.
نمونهگيريهاي مرسوم با پرسشهايي عادي براي شرايط معمولي هستند، لذا در فضاي ملتهب و سيال و حتي نامرسوم سياسي نه نمونهگيريها ميتواند معرف جامعه باشد و نه پرسشها قادر به سنجش دقيق نظر است. به ويژه وقتي كه نتايج نزديك به هم باشند. براي نمونه گفته ميشود كه برخي پاسخگويان امريكايي در نظرسنجيها از اينكه بگويند به ترامپ راي خواهند داد شرم داشتهاند.
چنين وضعي قطعا حالت عادي نيست و بايد براي اصلاح پرسشنامه يا تحليل نتايج فكري كرد. به نظر ميرسد كه هر سه موضوع برگزيت، مذاكرات صلح كلمبيا و انتخابات رياستجمهوري امريكا با اين وضعيت مواجه بودند. حتي اگر كار چنداني براي رفع اين مشكل نتوان كرد، ولي تحليلگر را نسبت به تعميم نتايج محتاط ميكند. اين همان نكتهاي بود كه در يادداشت خودم پيش از انتخابات امريكا متذكر شدم.
گمان نميكنم كه نظرسنجيهاي امريكاييها مخدوش بوده است. اين نظرسنجيها ابزاري براي سنجش نظر در شرايط عادي و مرسوم است، ولي نسبت به تحليل نتايج و بيان يافتههاي آنها در شرايط سياسي ملتهب و نزديك بودن نتايج به يكديگر بايد كاملا محتاط بود و از اين نظر مشكل اصلي متوجه نظرسنجي نيست بلكه مشكل به تحليلگران برميگردد.
براي اثبات درستي يا نادرستي ايده اين يادداشت ميتوان وضعيت سياسي ايالتهايي كه نتايج نظرسنجي با واقعيت تطبيق نداشته را با وضعيت ساير ايالتها مقايسه كرد، هرچند اين مقايسه كلي و غيردقيق خواهد بود. بنابراين تكرار ميكنم كه تحليل نظرسنجي موضوعي به مراتب فنيتر و دقيقتر از اجراي آن است. افراد ناآشنا با موضوع، برداشتهاي نادرست از نظرسنجيهاي درست خواهند كرد. اين تحليل فقط به يك زاويه از نظرسنجي پرداخته است.
صداي زنگ فروپاشي آمريکا
سيد مسعود علوي در رسالت نوشت:
انتخابات اخير آمريکا با همه هيجانات آن شاهد کمترين ميزان مشارکت در بيست سال گذشته بود. 55 درصد مردم آمريکا اصلاً در اين انتخابات شرکت نکردند و عطاي دموکراسي را به لقاي آن بخشيدند. کلينتون با کسب 228 کارت الکترال 60467601 رأي را به خود اختصاص داد. ترامپ هم با کسب 290 کارت الکترال، 60072551 رأي مردمي را کسب کرد. هيلاري کلينتون رأي بيشتري را نسبت به ترامپ به دست آورد. اين يک چالش دائمي در دموکراسي به سبک آمريکاست. به اين معنا؛ کسي که حائز اکثريت آراء است ممکن است منتخب مردم نباشد!
سؤالي که ذهن جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعي را به خود مشغول داشته اين است که آشوب هاي پس از اعلام نتايج انتخابات آمريکا براي چيست؟ کلينتون هرگز اعلام نکرده بود اگر انتخاب نشود، نتايج را نمي پذيرد. در عوض، ترامپ صريحاً گفته بود اگر انتخاب نشود، نتيجه را نمي پذيرد. او بارها از تقلب در انتخابات سخن گفته بود و طرفداران خود را براي يک آشوب و بزن بزن سياسي اجتماعي و حتي نظامي آماده کرده بود.
آشوب ها که اکنون وارد پنجمين روز خود مي شود، از شکاف هاي عظيم اجتماعي و اقتصادي درون جامعه آمريکا حکايت مي کند. شکاف هايي که کنترل و حساب و کتابش از دست حکومت خارج شده و حتي خيمه شب بازي تبليغات انتخاباتي دموکرات ها و جمهوري خواهان نتوانست روي آن سرپوش بگذارد. ترامپ مأموريت داشت آتشفشان خشم ملت عليه نظام سياسي آمريکا را کنترل و هدايت کند. لذا ادبيات او در ايام تبليغات انتخابات اصلاً تناسبي با ادبيات يک نامزد انتخاباتي که قرار است بزرگترين قدرت ظاهري دنيا را در کاخ سفيد نمايندگي کند، نداشت. هر دو نامزد در شعارهاي پوپوليستي و عوامفريبانه، مسابقه گذاشته بودند. به طوري که کلينتون حتي از درآوردن صداي سگ در برنامه هاي تبليغاتي خود ابا نداشت!
کمر اقتصاد آمريکا زير بدهي بيست تريليون دلاري خم شده است. هزينه هاي نظامي گري آمريکا در عراق، افغانستان، يمن، بحرين و سوريه بر حجم اين بدهي ها، روز به روز مي افزايد. کساني که از اين وضعيت در فقر و تنگدستي و زحمت به سر مي برند، حاضر نيستند با رأي خود پاي مشروعيت نظام کنوني آمريکا امضاء بگذارند. لذا بيش از نيمي از کساني که حق رأي دارند در اين انتخابات شرکت نکردند. اينها سرمايه اجتماعي آشوب ها و شورش هاي بالقوه و بالفعل در آمريکا هستند و برايشان مهم نيست چه کسي رأي آورده و چه کسي رأي نياورده است. برايشان مهم نيست که حزب دموکرات و خانم کلينتون کليد فتنه را در قفل امنيت آمريکا بچرخاند يا نچرخاند!
واقعيت اين است که ليبراليسم همانند مارکسيسم در حال احتضار است و چيزي نمي گذرد که آن هم به موزه هاي تاريخ سپرده مي شود. هيچ منطق اجتماعي و تاريخي حکم نمي کند که 99 درصد ثروت يک جامعه در دست يک درصد آن جامعه باشد. شورش و عصيان عليه چنين جامعه و جوامعي، اجتناب ناپذير است.
ديروز روزنامه هاي اصلاحات در صفحه اول خودشان هيچ خبري از آشوب و فتنه در آمريکا نزدند. ظاهراً آنها فتنه را در داخل مي پسندند و نمي خواهند بپذيرند آمريکا دچار فتنه و فروپاشي است.
کليدواژه هاي رسانه هاي اروپايي و آمريکايي هم در چيستي و چرايي اين ناآرامي ها و عاملان آن جالب است. آنها از معترضان به عنوان «آشوبگر»، «فاشيست»، «خرابکار» و «آنارشيست» ياد مي کنند. در حالي که وقتي از ناآرامي هاي تهران در سال 88 ياد مي کردند، معترضان به نتايج انتخابات را آزادي خواه مي ناميدند!
اگر بخواهيم يک تفسير واقعي از انتخابات آمريکا داشته باشيم اين است؛ کسي که رأي آورده، ترامپ نيست. آن چيزي که رأي آورده، «نه به کلينتون» است، چه کساني که انتخابات را تحريم کردند و چه کساني که به غير کلينتون رأي دادند! البته اگر بخواهيم يک تفسير امنيتي و سياسي در مورد نتايج انتخابات آمريکا داشته باشيم، اين است که در حقيقت حافظان امپراتوري ستم در آمريکا با انتخاب ترامپ به شورش کمتر رضايت دادند.
ترامپ تا حدودي نقش سوپاپ اطمينان را در اين بازي به عهده داشته است. سخنان ترامپ پس از انتخابات خيلي عجيب است. ما قبل از انتخابات اخير آمريکا با يک ترامپي رو به رو بوديم که کمترين صفات او را در يک لات بي سر و پا، هرزه زبان، بي آبرو در رفتار اجتماعي و خانوادگي مي توان سراغ گرفت. او يک سرمايه داري است که کارش را با کازينوداري و کاباره داري شروع کرده و... اما پس از انتخاب، وي فردي اطو کشيده، ديپلمات، صاحب اصل و نسب و خانواده و مؤدب به آداب اجتماعي و ديپلماتيک شد و در قامت يک مرد آرام و رهبر موقر ظاهر گرديد! عجيب نيست!
روزگاري امپراتوري شرق را همه به نام «اتحاد جماهير شوروي» مي شناختند. پس از فروپاشي، چيزي از آن «اتحاد» باقي نمانده است. امروز نيز از آمريکا به عنوان «ايالات متحده» ياد مي کنند. اين در حالي است که پس از انتخابات، بحث جدايي کاليفرنيا کليد زده شده است و قبل از آن هم برخي از ايالات، ساز جدايي زده بودند.
اينکه چقدر سرمايه داران و سرمايه سالاران، بانکداران، صاحبان رسانه، نخبگان ايدئولوژيک و... در آمريکا بتوانند ترک خوردگي ها و شکاف هاي اين بناي عظيم را گچ کاري و ترميم کنند و پارگي هاي جامه ليبراليسم را رفو نمايند، خيلي مهم است. حوادث و آشوب ها در 45 ايالت آمريکا نشان مي دهد حساب کار از دستشان خارج شده است.
آمريکا چه به سمت ثبات و چه به سوي فروپاشي برود، فرقي در مناسبات کاخ سفيد با ملت ايران ندارد. در جريان تبليغات انتخاباتي، هم ترامپ و هم کلينتون در خصومت ورزي با ملت ايران مسابقه گذاشته بودند. لذا بحث بد و بدتر مطرح نيست، بلکه بحث «بدترين» ها مطرح است. ملت ما بايد هوشيار باشد. ارتش و سپاه ما بايد دست به ماشه، آماده باشند.
براي احقاق حقوق ملت، فقط زور و قدرت لازم است. برجام نشان داد آنها دروغ مي گويند. مذاکره فقط از موضع قدرت جواب مي دهد. تاريخ نشان داده است در برابر زورمندان و ستمکاران فقط زور و قدرت و اقتدار، جواب مي دهد.
آنهايي که دل در گرو آمريکا دارند، بايد بدانند ما با يک امپراتوري در حال فروپاشي و احتضار قرار داريم. آمريکايي ها نزده، خورده اند. شاهد آن هم فتنه و آشوبي است که امروز در خيابان هاي شهرهاي بزرگ آمريکا با چشم سر مي توانيم مشاهده کنيم.
آتش به جان سرزمین آرزوها
در سرمقاله روزنامه صبح نو آمده است:
یکی از صحنه های تظاهرات اعتراض آمیز مردم آمریکا به انتخاب دونالد ترامپ که این روزها در فضای مجازی به شدت مورد توجه قرار گرفت، علاوه بر آشوب های خیابانی و برخوردهای خشن پلیس با این تجمعات، به آتش کشیدن پرچم آمریکا و پاره کردن آن در این تجمعات است.
همین هفته قبل، یک استاد دانشگاه تهران با خودداری از پا گذاشتن روی پرچم آمریکا و اسرائیل، بسیار کوشیده بود تا مورد توجه طرفدارانش قرار گیرد - و اتفاقا یک سایت اسرائیلی از او تمجید کرد - اما حالا به فاصله چند روز، نه در تهران یا بیروت و بغداد و ... بلکه شهروندان معترض آمریکایی در اعتراض به انتخاب نامزد دیگری غیر از نامزد موردنظرشان، پرچم کشورشان را به آتش می کشند؛
شهروندانی که اساسا خود را جزو نخبگان و متعلق به این اردوگاه می پندارند ! این رویداد فراتر از جنبه های اعتراضی آن، از رنگ باختن هویت ملی در کشوری حکایت دارد که سالیانی است ادعا دارد بهترین و آرمانی ترین کشور دنیاست و هالیوود میلیاردها دلار خرج کرده تا با سیطره خود، ولایات غیرمتحده آمریکا را آقای دنیا معرفی کند. اما حالا به فاصله اندکی از اعلام نتیجه آرای نامزد پیروز، سایت مهاجرت کشور همسایه آمریکا - یعنی کانادا - از هجوم تقاضاها از دسترس خارج و متعاقب آن سیل تقاضاها برای رفتن به دیگر کشورها فعال میشود.
حال، بدنیست منورالفکرانی که عمری به بزک کردن سرزمین کابوها مشغول بودند، درباره این هویت سوزی به افکارعمومی توضیح دهند و بگویند چرا شهروندان آمریکایی جدا از به آتش کشیدن پرچم کشورشان، این چنین آسیمه سر از سرزمین آرزوهایشان می گریزند !؟