سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
پوپولیستها نگذاشتند آینده دیده شود
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1- توان آیندهنگری و پیشبینی و محاسبه و برآورد، شرط ضروری برای مدیریت است. در پیشگاه عقلانیت و انصاف، مسموع نیست که کسانی، مسئولیتی را برای چند سال بپذیرند و نوبت دوم نیز برای انجام همان کار پا به میدان بگذارند، اما پس از کسب مسند و موقعیت، مسئولیتپذیر نباشند و تقصیر خلاف از آب درآمدن وعدهها و تعهدات را گردن این و آن بیندازند. هیچ روانشناسی، نام بالغ و با شخصیت، و رشد یافته و مسئولیت شناس را برای چنین افرادی نمیپسندد.
2- پوپولیسم افراطی و مشهوراتزدگی رسانهای درسال 92 یا حتی ابتدای سال 96 بهگونهای شدید بود که هشدار فراوان درباره نتایج ناگوار راهبرد سیاسی- اقتصادی «آرزواندیش، کمتحرک، و متکی به عزم و اراده خارجی»، ولو از زبان صاحبنظران اقتصادی ناشنیده ماند. اما اکنون یکی از سران فتنه 88 که در دامن زدن به همین فضای پوپولیستی پیشساخته (وارداتی) نقش داشت، میگوید «با وجود تمام اقدامات دولت آقای روحانی، وضعیت اقتصادی در جامعه ما، وخیم و بحرانی است». آیا سال گذشته یا چند سال قبلتر، در ذهن عوام جامعه خطور میکرد روزی فرا برسد که وعدهپردازان، بهجای شعار بینیاز کردن مردم از یارانه و ایجاد رشد و رونق اقتصادی بیسابقه بگویند «با وجود تمام اقدامات دولت، وضعیت اقتصادی جامعه، وخیم و بحرانی است»؟! برای بسیاری از کارشناسان اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک، چشمانداز راهبرد خوشبینی مفرط و تکیه به بیگانه کاملا روشن بود اما همان حقیقت قابل پیشبینی که حتی تا 8 ماه قبل انکار میشد، امروز با ادبیاتی تحریفآمیز و مسئولیتگریزانه مورد اذعان قرار میگیرد.
3- همان فتنهگر جفاکار ورشکسته به تقصیر که شجاعت نداشت اعتراف چند باره در پستو (مبنی بر دروغ بودن تقلب در انتخابات 88) را علنا با مردم بازگو و عذرخواهی کند، اکنون نیز حداقل جوانمردی و صداقت را ندارد که بگوید آش شور نابسامانی اقتصادی امروز، دستپخت خود ماست. بنابراین میگوید « ناکارآمدی حکومت برای حل مشکلات مردم، مزید بر علت شده است. اعتماد امروز لطمه دیده و در این مقطع، نقش اصلاحطلبان، کلیدی است و باید با ایثار و فداکاری و برای حل مشکلات، از هیچ کوششی فروگذار نکنند». امثال او در حالی که مورد طعن و لعن و اعتراض مردم مغبون قرار دارند، در ادامه، نسخه انحرافی «اعلام عفو عمومی، ایجاد فضای باز و امن و آزاد سیاسی، برداشتن حصر، و آزادی تمام زندانیان سیاسی» میپیچند؛ انگار که اینجا سومالی و سودان است و جنگ داخلی برقرار است یا مثلا آشفته بازار ارز و سکه و خودرو و مسکن، معطل است که سران به تاریخ پیوسته آشوب 88 (علیه جمهوریت و اسلامیت)، از حصر بیرون میآیند یا نه؟!
4- برخی از این مدعیان، غالبا ابزار دست دشمنان برای شکافافکنی در داخل بودهاند اما همواره در شرایط فشار دشمن و با استفاده از این تهدید، قیافه میانجی و منجی بهخود میگیرند. آنها در این مقاطع ادعا میکنند میخواهند مسئله میان مردم و نظام یا حاکمیت با دنیا(یغرب) را حل کنند؛ حال آنکه خود - با عنایت به خیانت در امانت طی حضور چند دههای در اجزای مختلف دولت و مجلس و حاکمیت- محل اتهام و موضوع اعتراض هستند و نه بخشی از راهحل مسائل. آنها ادعا میکنند «تا اصلاحطلبی و اصلاحات است، مجال و جایی برای براندازی نیست». البته اصلاحطلبی و اصلاحات، کلمه مثبتی است و در تئوری، حرف خوبی میزنند. اما به تعبیر امیرمومنان علیهالسلام «کلمه حقی است که از آن، اراده باطل میکنند». این اراده باطل و مفسد را در طول سالهای 76 تا 84 و سپس در فتنه نیابتی سال 1388 و همچنین نفاق این طیف از سال 92 تا به امروز دیدهایم.
5- امیر مومنان علیهالسلام در خطبه 194 نهجالبلاغه، بیان رسایی درباره مشخصات منافقین دارند که مصادیق آن، دقیقا در روزگار ما قابل شناسایی است «شما را از اهل نفاق برحذر میدارم... دائما در حال رنگ عوض کردن و غوطه خوردن در آشوبها هستند... وصفشان دارو است و سخنشان وعده شفا میدهد و رفتارشان درد علاجناپذیر است... در هر راهی، افتادهای را بر خاک هلاکت افکندهاند. و برای منحرف ساختن هر قلبی، وسیلهای آماده دارند، و برای هر اندوهی اشکها مهیا... برای هر حقی باطلی آماده دارند و برای هر واقعیت راست، عاملی برای انحراف... سخن میگویند و مردم را به شبهه و اشتباه میاندازند، توصیف میکنند و باطل را با آن میآرایند و یا حق را با آن تیره و زشت میسازند».
6- طیف نفاق جدید، در مقاطع تصدی مسئولیت، بزرگترین رانتها را برای خود فراهم کردند اما ژست شفافیت و مبارزه با رانتخواری گرفتند. در ادوار مختلف حضور در مسند، مردم را با اشرافیگری و سیاستبازی و امتیازطلبی و دهنکجی به اولویتها و بزرگ کردن فرعیات، ناامید و ناراضی کردند و سپس با وقاحت، پرچم مخالفخوانی و اصلاحطلبی بلند کردند. رویکرد اشرافی کارگزاران را برای 8 سال بعدی تداوم بخشیدند، در حالی که در دوم خرداد 76 چنین وانمود میکردند که منتقد و معترض وضع موجود دولت هستند! به تعبیر حسین مرعشی، آقای هاشمی شش ماه قبل از انتخابات دوم خرداد، به کارگزاران خط داده بود که سراغ حمایت از خاتمی بروند، اما در افکار عمومی چنین پمپاژ میشد که ادامه وضع موجود، یعنی ناطق نوری!
7- پس از واگذاری دولت و در حالی که فاقد کوچکترین مسئولیت رسمی بودند، از وزیر ارشاد تا رئیسدولت اصلاحات، به دربار منحوس آلسعود تردّد کردند و کمک مالی و رسانهای در پوششهای مختلف گرفتند و آن آشوب خیانت آمیز هشت ماهه را علیه جمهوریت و اسلامیت برپا کردند. استارت تحریمهای جدید را فرستادگان و رابطان همین طیف، ضمن نشستهای مشترک، به دولت اوباما و وزارت خارجه هیلاری کلینتون و وزارت خزانهداری دادند. اگر هم برخی مستقیما درگیر دادن گرای تحریم نبودند، در جبهه و ائتلافی حاضر بودند که یقین داشتند آن جبهه با آمریکا و رژیم صهیونیستی، اقدامات مشترک علیه جمهوری اسلامی طراحی و اجرا میکند.
8- عناصر بیصداقت، به جای پاسخ در زمین اقتصاد و مدیریت، به زمین بیعرض و طول و پر منفذ سیاست (بازی) فرار میکنند؛ حال آنکه وقتی وعدههای فریبنده و عقل زایل کن میدادند، نمیگفتند نمیتوانیم و نشدنی است با تاکید میگفتند اگر مشکلات قابل حل نبود، وارد گود نمیشدند. میگفتند چنان تدابیری به کار بسته خواهد شد که 150 میلیارد دلار پول بلوکه شده ایران به همراه 200 میلیارد دلار سرمایهگذاری خارجی به کشور بیاید و مردم از شدت رونق اقتصادی، نسبت به پول ناچیز یارانه بینیاز شوند. میگویند آقای روحانی سکوت را بشکند و «حقایق» را بگوید. کدام حقایق؟! حقیقت این است که دولت چهار ماه -و به عبارتی 8 ماه- اخیر را که وعده داده میشد دوره میوه دادن تدابیر است، با تعلل و آزمون و خطا و آسانطلبی سپری کرد و عایدی آن، خروج 30 میلیارد دلار ارز از کشور قبل از پایان سال و پول پاشی توام با رانت 30 میلیارد دلار دیگر در سال جدید بوده است.
همین طور است توزیع رانتی و ناعادلانه 60 تن طلا (7 میلیون سکه) به نصف یا یک سوم قیمت فعلی. پس از پنج ماه آزمون و خطا، و تیتر و عکسها و طرحهای سوپرمنی رسانههای همسو برای معاون اول رئیسجمهور که بسته ارزی پنج ماه قبل را معجزهای هم شانه فتح الفتوح برجام تصویر میکردند، اکنون همان نسخه ابطال و نسخه قبلی مجددا رونمایی میشود. این چنین بود که با وجود ایراد خسارت به اقتدار و اعتبار کشور در برجام، تصور و توهم پانصد تومان یا هزار تومان شدن دلار در جشنهای کذایی، به شوک قیمتی 10- 12 هزار تومانی ختم شد. حالا کار تعیین نرخ ارز به بازار(!؟) حوالت داده میشود. قرار است دست نامرئی آدام اسمیت تعیین قیمت کند؟ تکلیف تورم انتظاری و مصنوعی 40- 50 درصدی که در اثر عملیات دشمن و خوابزدگی و سوء مدیریت برخی خودیها پدید آمد، چه میشود که خاطره سوء مدیریت کارگزارانیها در سال 74 و تورم 49 درصدی را دوباره زنده کرد؟
9- حقیقت این است که پنج سال، هر هشدار صاحب نظران را که همین روزها را میدیدند و تذکر میدادند، دستمایه استهزا و طعنه و هوچیگری قرار دادند. حقیقت این است که بخشی از مردم و بازار را به لحاظ روانی به بیرون مرزها وابسته کردند و چوب همین جفای بزرگ را کشور خورد. حقیقت این است که افراطیون غربگرایی که پوست خربزه اتکا به غرب را زیر پای دولت و اقتصاد کشور گذاشتند، یک عذرخواهی بزرگ به مردم بدهکارند اما چون شهامت و بلوغ شخصیت کافی در خود سراغ ندارند، فرافکنی و طلبکاری پیشه کردهاند. حق مردم ماست که بدانند چرا نه تنها پنج سال برای نقدینگی تدبیری نشد بلکه برخی مدیران چنان مدیریت کردند که با وجود تزریق رکود عمیق به اقتصاد کشور، با سه برابر شدن نقدینگی و رسیدن به سقف 1600 هزار میلیارد تومان روبه رو هستیم؟ از گذشته مهمتر، آینده است. مردم حق دارند بدانند و کارشناسان و رسانهها و نمایندگان مجلس باید مطالبه کنند که پس از این، برنامه دولت در قبال نقدینگی سرگردان و رکود و تورم توامان چیست؟
10- دیروز و دیشب که قرار بود آقای روحانی به تلویزیون بیاید، قیمت ارز اندکی فروکش کرد. الحمد لله. کاش ایشان هر هفته به تلویزیون بیاید تا برخی مدیران تکاپو کنندو بازار به سمت تنظیم و ثبات برود. کاش فاصله گفتوگوی تلویزیونی دوم بهمن ماه 96 تا 15 مرداد 97 دیگر تکرار نشود که مجری (رشیدپور) بپرسد «چرا دلار 4750 تومان است؟» و آقای روحانی پاسخ دهد «وسط دعوا نرخ تعیین نکنید! دلار 4750 تومان نیست؛ خیلی پایینتر است و پایینتر هم میآید». یا مجری بگوید «پس خیال مردم بابت نرخ ارز راحت باشد؟» و در پاسخ بشنود «بله خیال مردم راحت باشد». کاش قصه هفت ماه تنها گذاشتن مردم با تروریستهای اقتصادی و مفسدان و رانتطلبان زالو صفت، هرگز تکرار نشود.
11- این روزها در حالی که وزیر خارجه آمریکا (رئیسقبلی سازمان سیا) ادعا میکند «از حق مردم ایران برای اعتراض علیه نظام حمایت میکنیم»، «محمد- ف» مشاوروزیر نیرو «در امور برنامهریزی راهبردی و توسعه پایدار» هم در نشست هم اندیشی روابط عمومیهای استان یزد میگوید «اعتراض حق مردم است و برای اعتراض مردم، باید ساز و کار مناسب ایجاد شود». سؤال: اگر مسئله رئیسسیا و وزیر خارجه آمریکا، و فلان مدیر یا مشاور اجرایی در داخل یکی شود، پس قرار است کدام مدیران و مشاوران به مشکلات و گلایههای اقتصادی و معیشتی مردم رسیدگی کند؟! برخی متولیان، گویا خود را مسئول ناراضی و گله مند کردن مردم و سپس، ادعای حمایت از حق اعتراض میدانند و نه مسئول خدمت رسانی و گرهگشایی از مشکلات مردم که ذاتا اقتدارآفرین و امنیت زاست و موجب ثبات ضروری پیشرفت و قطع امید دشمنان میشود. این را در مسائل منتهی به حوادث دی ماه و ژستهای بعدی برخی مدیران مقصر دیدیم. آقای روحانی باید ریشه این نگاه مسئولیتنشناسانه را در میان برخی مدیران بخشکاند. این رویکردها اگر برای پوپولیسم تبلیغاتی و انتخاباتی هم پذیرفته باشد -که نیست- مطلقا در مدیریت و تمشیت و تدبیرامور جواب نمیدهد.
5 الزام موفقیت بسته ارزی جدید
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
سرانجام یک شنبه شب با انتشار جزئیات بسته سیاستی ارزی جدید و توضیحات رئیس کل بانک مرکزی درباره این بسته، نظام ارزی کشور وارد مرحله جدیدی شد. به این ترتیب، تصمیم 22 فروردین ماه در کمتر از 4 ماه تغییر کرد و دولت به الزامات اگرچه منفی اما گریزناپذیر بازار آزاد ارز تن داد. بازار ارز و سکه نیز که چند روزی بود روند نزولی در پیش گرفته بود، این روند را با سرعت بیشتری ادامه داد. اکنون همه منتظر اجرای این بسته سیاستی هستند تا بازار ارز با سازوکاری منطقی و بر روی نرخی قابل دفاع آرام گیرد.
اجرای موفق این بسته سیاستی الزاماتی دارد که حتما باید از سوی دستگاه های مسئول از بانک مرکزی تا دیگر اجزای دولت پیگیری شود:
1- بازگشت به سیاست گذاری «ارز شناور مدیریت شده»: تجربه بحران ارزی سال های 91 و 97 نشان داد که هرگاه در سال های قبل از آن، مدیریت بازار ارز از سیاست گذاری کلان درباره نرخ گذاری «شناور مدیریت شده» فاصله گرفته، در سال های بعد، ناچار مجبور به پذیرش اقتضائات بازار شده است. توضیح این که نرخ ارز اگرچه کاملا اثرگذار بر نرخ تورم است و با افزایش نرخ ارز، نرخ تورم نیز افزایش می یابد، اما رابطه نرخ ارز و تورم، یک سویه نیست و رابطه ای متقابل وجود دارد. افزایش نرخ تورم که برایندی از افزایش نرخ کالا و خدمات در هر اقتصادی است، موجب می شود تا قدرت رقابت پذیری کالای داخلی در برابر محصول خارجی (وارداتی) تغییر کند. در این میان افزایش نرخ ارز به میزان تفاوت تورم داخلی و جهانی می تواند، قدرت رقابت کالای داخلی را در برابر کالای خارجی حفظ کند. اگر این افزایش هر سال و به صورت تدریجی در حد همین تفاوت تورم (که معمولا در حدود 10 تا 15 درصد است)، اعمال شود، هیچ گاه شاهد جهش نرخ ارز و در نتیجه جهش نرخ تورم نخواهیم بود. دولت نیز می تواند از طریق منابع ارزی که به واسطه فروش نفت به دست می آورد، در مواقعی که بازار دچار نوسان شدید می شود، دخالت کند و با تزریق نرخ ارز، بازار را به تعادل برساند. بنابراین ضروری است که سیاست گذار، آن چه را که قانون برنامه ششم توسعه با عنوان «ارز شناور مدیریت شده» برای تعیین نرخ ارز مشخص کرده است، در عمل اجرا کند. خوشبختانه صحبت های دکتر عبدالناصر همتی، رئیس کل جدید بانک مرکزی نشان دهنده این است که دولت سیاست تثبیت طولانی مدت و مصنوعی نرخ ارز را دنبال نمی کند. هم از آن نظر که وی گفت نرخ 4200 تومان برای کالاهای اساسی، صرفا تا بهار سال آینده پابرجاست و هم از این جهت که همتی اعلام کرد: تعیین نرخ ترجیحی و دستوری برای ارز، رانت و فساد در پی دارد.
2- فاصله فسادزای نظام ارزی و بازار پر شود: تجربه بحران ارزی امسال نشان داد که فرایند و زنجیره ارز از ابتدا که ثبت سفارش واردات است تا انتها که عرضه کالای وارداتی در بازار است، چقدر آسیب پذیر و بی در و پیکر است! شکل گیری یک شبه شرکت های صوری، پالایش نشدن وارد کنندگان، معضل کارت های بازرگانی اجاره ای، ارتباط نداشتن سامانه های وزارت صنعت، بانک مرکزی و نهادهای نظارت بر بازار برای رصد نحوه توزیع و قیمت گذاری کالاهای وارداتی نشان می دهد که نظام ارزی، نظام تجاری و نظام توزیعی کشور چقدر به مثابه جزایر دور افتاده از هم عمل می کنند. شرکت هایی که یک شبه تاسیس شده اند، اقدام به ثبت سفارش می کنند. آن هم از فرایند فاسد و معیوبی که اشکالاتش در ماجرای واردات خودرو مشخص شد. سپس ارز برای واردات اختصاص می یابد و کالا وارد می شود و همین کالا بدون نظارت موثر در بازار با نرخی متناسب با ارز آزاد توزیع می شود. اکنون در شرایطی که بسته جدید نیز ناگزیر از تداوم روند دو نرخی برای ارز است، اصلاح این چرخه معیوب ضروری است. البته رئیس کل بانک مرکزی بر مسئولیت مستقیم وزارتخانه های دیگر در تعیین کالاهای مشمول ارز 4200 تومان و همچنین نظارت بر فرایند عرضه این کالاها توسط همه وزارتخانه ها تاکید داشت. نکته مهم دیگری که نباید از قلم انداخت این است که فرایند شناسایی و تایید شرکت های وارد کننده کالاهای مشمول ارز 4200 تومان همچنان مبهم است. باید فرایندی شفاف و عاری از فساد در شناسایی و تایید شرکت های متقاضی ارز 4200 تومان شکل گیرد، چرا که قطعا با توجه به فاصله ارز آزاد تا ارز دولتی، رانت خواران به انواع و اقسام ترفندها برای دستیابی به رانت ارز 4200 تومانی اقدام خواهند کرد.
3- پروژه ناتمام شفافیت تکمیل شود: سومین الزام مهم در مسیر اجرای موفق بسته نظارتی، تکمیل فرایند شفافیت است. فسادهای تکان دهنده ارزی ماه های اخیر زمانی شناسایی شد و عزم جدی برای برخورد با آن و اصلاح روند فسادزای پیشین شکل گرفت که مطالبه شفافیت مطرح شد. واقعیت این است که توزیع ارز 4200 تومان، همچنان توزیع رانت است. توزیع رانتی که گریز ناپذیر است. این رانت همان طور که گفته شد، هر رانت خواری را به تکاپو می اندازد. برای مقابله با فسادهای احتمالی عرضه ارز 4200 تومان لازم است که فرایند ارزی و تجاری کشور، به بالاترین حد از شفافیت برسد. به این ترتیب که هر شرکت متقاضی ارز 4200 تومان ملزم به انتشار سوابق فعالیت خود، اطلاعات مالی گذشته خود و نام و سوابق مدیران خود شود. بانک مرکزی و وزارتخانه های متولی در فرایند تامین ارز نیز باید ملزم به شفاف سازی همه اقدامات خود شوند. باید مشخص شود که چه میزان ارز به چه شرکت هایی پرداخت شده است و آن شرکت ها نیز ملزم به ارائه اطلاعات خود در بازه های کوتاه مدت به سازمان حمایت و تعزیرات شوند. نکته مهم این است که دسترسی رسانه ها و عموم مردم به اطلاعات شفاف تخصیص ارز و همچنین دسترسی به دیگر سامانه هایی که در این زمینه فعال هستند می تواند احتمال کشف فسادهای احتمالی این فرایند را افزایش دهد.
4- تبعات تورمی تصمیم جدید مدیریت شود: قطعا افزایش نرخ ارز و تثبیت قیمت ارز آزاد برای بسیاری از مصارف روی رقم حدود 8 هزار تومان (رقمی که پیش بینی کارشناسان از قیمت ارز در بازار ثانویه نشان می دهد)، تبعات تورمی داشته و به دنبال خواهد داشت و قطعا اقشار ضعیف و متوسط که طی چند سال اخیر شرایط سخت اقتصادی را تجربه کرده اند، این فشار را بیشتر از همه احساس خواهند کرد. تجربه جهانی موفق از آمریکا تا بسیاری دیگر از کشورها برای حمایت از اقشار ضعیف و متوسط در این فرایند، اختصاص کالاهای اساسی به صورت مستقیم به اقشار هدف است. این تجربه که شکل نوین کوپن است، در قالب کارت هایی که صرفا می توان با آن کالاهای اساسی را از فروشگاه های مشخصی خریداری کرد، قابل تعریف است. طی سال های اخیر این تجربه از طریق سبد کالا برای اقشار تحت پوشش کمیته امداد و بهزیستی در کشور انجام شده است. خوشبختانه صحبت های روز گذشته معاون امور رفاهی وزارت کار نشان می دهد که طرح مشخصی در این باره تدوین شده و در دست بررسی است. نکته مهم این است که علاوه بر اقشار ضعیف، اکنون اقشار متوسط از جمله کارگران و کارمندان نیز تحت فشار قرار دارند و باید در توزیع این کارت ها، اقشار متوسطی که فشار تورم را احساس می کنند، نیز تحت پوشش قرار گیرند.
5- ریشه بحران ارزی را در نظام بانکی بخشکانید: روز گذشته بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار 24 تیر ایشان با اعضای هیئت دولت منتشر شد که در آن با اشاره به معضل نقدینگی و مشکلاتی که در نظام بانکی و بانک ها موجب رشد فزاینده نقدینگی شده است، خواستار تشکیل کارگروهی ویژه برای رفع معضلات بانک ها شدند. آخرین آمارهای بانکی نیز موید همین واقعیت تلخ است. طبق آخرین آمار رسمی بانک مرکزی نقدینگی کشور در پایان بهار امسال با رشد 20.4 درصدی نسبت به پایان بهار 96 به رقم بی سابقه 1582 هزار میلیارد تومان رسیده است. یکی از مهم ترین علل رشد نقدینگی خلق پول توسط نظام بانکی است. در واقع بانک ها ضمن اضافه برداشت از بانک مرکزی (افزایش پایه پولی) این پول را بارها وام داده (خلق پول) و در نتیجه از دو محل به ایجاد و تزریق نقدینگی در جامعه مبادرت می کنند. نیاز آن ها به اضافه برداشت نیز ناشی از مشکلات ترازنامه ای، نیاز به نقدینگی برای پرداخت سود حساب ها و ... است. به این ترتیب معضلات بانک ها، به ویژه بانک های خصوصی که با نرخ های سود بسیار بالا در سال های گذشته، سپرده جذب کرده اند، فشار خود را بر نظام پولی و بانکی کشور گذاشته و موجب افزایش شدید نقدینگی شده اند. نقدینگی فزاینده ای که رشد شدید نرخ ارز را رقم زده است. متاسفانه تاکنون خبری مبنی بر راه اندازی کارگروه ویژه مواجهه با معضلات بانکی و نقدینگی منتشر نشده است. هرچند مجوز انتشار اوراق گواهی سپرده ریالی با نرخ 18 درصد را که روز گذشته مطرح شد، می توان با هدف مدیریت نقدینگی دانست، اما در هر صورت ضروری است، بانک مرکزی برای مواجهه با معضل بانک های غیرمنضبطی که موجب افزایش نقدینگی شده اند، اقدامات عاجلی انجام دهد تا ریشه بحران ارزی را که در افزایش نقدینگی ناشی از معضلات بانک هاست، بخشکاند.
تضمین روحانی بودند!
حسن رضایی در وطن امروز نوشت:
صاحب این قلم در زمره کسانی قرار میگیرد که طی ماههای گذشته و پس از آغاز موج نخست پشیمانی از رای به حسن روحانی در فضای مجازی، همواره خواستار پاسخگویی پدرجد دولت دوازدهم به عنوان مخاطب اصلی این اعتراضات شده است. محمد خاتمی نه فقط به خاطر آن دو مثقال کلمه «تَکرار میکنم»؛ که بالاتر، به خاطر مهیا و هماهنگ کردن کاندیدای پوششی در حمایت از حسن روحانی، سرخط کردن رسانههای پرشمار اصلاحطلب برای هجمه به افکار عمومی و ترساندن آنها و در نهایت تحریک چهرههای شناختهشده اصلاحطلب در مسیر کفنپوشی برای استقرار دولت دوم روحانی، بیش از هر بنی بشری روی این کره خاکی در رقم زدن وضع کنونی اقتصاد مقصر است. اگر هم فکر میکنید حکایت کفنپوش شدن اصلاحطلبان در راه فریب و ترساندن مردم، برخاسته از قلم این حقیر است، لازم است برخی واقعیات تاریخی را با هم مرور کنیم!
مثلا اینکه محمدرضا خاتمی، برادر همین جناب تکرارچی گفته بود: «ما تضمین روحانی هستیم». یا اینکه رسول منتجبنیا اظهار داشته بود: «اصلاحطلبان فدایی روحانی هستند!» ابراهیم اصغرزاده از دیگر چهرههای افراطی همین جریان به دانشجویان منتقد دولت میگفت: «باید بروید دست روحانی و ظریف را ببوسید!» و عبدالله ناصری، مشاور سیاسی تکرارچی اعظم پا را از این فراتر گذاشته، میگفت: «اصلاحطلبها باید تا آخر عمر دست ظریف را ببوسند!» حالا اما ظاهرا مشتاقان دستبوسی وزیر امور خارجه جای دیگری مشغولند و فرصت دستبوسی ظریف و برجامش چندان فراهم نیست. دعوای فعلی اصلاحطلبان فعلا بر سر این است که ماچ کردن دست ظریف، تا کجا به مصلحت منافع آنهاست. گروهی اعتقاد به رها کردن دارند، گروهی از آن سر بام افتاده، مشتاق گاز گرفتن دست ظریف شدهاند و گروهی دیگر در برزخی بین این دو، سه انتخاب، همچنان حیرانند.
عصای سحرآمیز هدایت این جماعت متنوع اما جایی دیگر است؛ همان که از ابتدای این مطلب گفتم که مردم بارها از او خواستهاند پاسخگوی اردیبهشت 96 باشد. خاتمی حالا ظاهرا پس از ماهها بیخبری به کارمندان رسانهای دفترش دستور داده محتوای صحبتهایش-البته نه به صورت تصویری و کامل- با جمعی از همان جماعت یادشده را منتشر کنند. چنانکه در رسانههای اصلاحطلب آمده، خاتمی در این جلسه ابتدا با فروکاستن نقش عظیم خود در ایجاد وضعیت کنونی به یک شهروند معمولی، با رندی هر چه تمامتر گفته است: «به عنوان یک شهروند دوستدار ایران و اسلام، به خاطر نقصها وکمبودهای موجود، با همه وجود از مردم عذرخواهی میکنم». درستتر اما این است که خاتمی بگوید: «بنده به عنوان باعث و بانی اصلی وضعیت کنونی و کسی که با در دست داشتن مهار چندین رسانه، سلبریتی، فعال رسانهای، متخصص جنگ روانی و ... مردم و افکار عمومی را به طرز محیرالعقولی فریب دادم، با تمام وجود عذرخواهی میکنم».
من پیشتر گفتهام که خاتمی بنا بر آنچه از مشاوران و نزدیکانش میشنویم، هرگز حاضر به عذرخواهی از افکار عمومی و جبران مافات نخواهد شد. انتشار هدفمند بخشی از سخنان او در یک جمع محفلی که سرانجام تحت فشار افکار عمومی صورت پذیرفته، به واقع، تاییدی موکد بر گمانههای پیشین ما در این مورد است. چنانکه پیداست، او نهتنها مسؤولیت سنگین خود را در این مقوله نمیپذیرد که با تقلیل دادن نقش خود به شهروندی معمولی مثل فرضا بقال سر کوچه حسنعلی علاف، باز هم در پی فریب افکار عمومی است. اینجا اما سوالی مطرح میشود: خاتمیای که دیروز با فریب افکار عمومی و ترساندن مردم، مقدمات تصاحب پستها و مناصب دولتی، مجلس و شوراها را برای دوستان و نزدیکانش فراهم کرد، امروز در پی چیست؟ پاسخ چندان پیچیده نیست و میتوان با مرور بخشی دیگر از حرفهای پخششده از تکرارچی اعظم در همان محفل به آن دست یافت.
به واقع، نقطه کانونی سخنان خاتمی، نه عذرخواهی تصنعیاش از مردم، که راهکارهایی است که او مثلا برای رفاه حال مردم و نجات اقتصاد از وضعیت فعلی(!) پیشنهاد کرده است. چنانکه رسانههای اصلاحطلب نوشتهاند خاتمی برای برونرفت از شرایط کنونی 15 راهحل را وسط گذاشته است: تغییر فضای حذف، نفی و دفع یکدیگر، باز شدن راه گفتوگو، تغییر نگاه رسانههای ملی، ایجاد فضای باز و امن(!)، برداشتن حصر، آزادی تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی، اعلام عفو عمومی، رفع محدودیتهای بیجا، شنیدن صدای مردم، پاسخگویی دولت، زنده نگه داشتن اعتماد مردم به مجلس، تشکیل دادگاههایی با هیات منصفههای مردمی، کارآمدی بیشتر قوای سهگانه و نهادهای حاکمیتی، پایان دادن افراط و تندروی و در نهایت محدود کردن دایره غیرخودی!
حکماً افکار عمومی هم بوق هستند که نفهمند جناب تکرارچی اعظم دوباره آنها را بوق فرض کرده و در این راه آنقدر زیرک است که میخواهد با نتیجه خرابکاری خود هم، به نفع باند خود کاسبی سیاسی کند! بد نیست بدانیم محمد خاتمی به تبع آنکه 2 دوره رئیس دولت بوده، همچنان که سال 88 میدانست رخ دادن تقلب گسترده در سیستم انتخاباتی ایران محال است، در سالهای 92 و 96 هم میدانست تحریمها تاثیر حداکثر 15 درصدی بر اقتصاد ایران دارند، با این حال برای منافع شخصی و گروهی، در تمام این موارد پا روی حق گذاشت و دست به فریب مردم زد. دوستانش به صراحت گفتند دولت یازدهم «رحم اجارهای» اصلاحطلبان است؛ او ولی در عمل همین را نشان داد اما به گمانم دوره این فریبها تمام شده است و افکار عمومی خواهند گفت: جسارتا خودتی!
مذاکره با امریکا: آری یا نه؟
سید جلال دهقانی فیروزآبادی در ایران نوشت:
1- مذاکره با امریکا یکی از موضوعات و مسائل پایدار ولی پرفراز و فرود در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران از سال 1357 تاکنون بوده است. در دورههایی، مذاکره با امریکا بهعنوان یک خط قرمز و منطقه ممنوعه سیاست خارجی به شمار میرفت. با این حال، در مقاطعی و موضوعاتی مانند قضیه مک فارلین، جنگ افغانستان و عراق این تابو شکسته شد. مذاکرات هستهای منجر به برجام، پایان این خط قرمز سیاست خارجی و تابوی سیاسی بود. به گونهای که مذاکره با امریکا دیگر موضوعی اساساً غیرقابل ورود و بحث نیست؛ بلکه تحت شرایطی که منافع ملی کشور تأمین شود، مذاکره ممکن و مشروع است.
2- با خروج ترامپ از برجام، از یک سو و پیشنهاد مذاکره بی قید و شرط وی از دیگر سو، بار دیگر موضوع مذاکره با امریکا به نقل محافل دیپلماتیک و مجامع عمومی داخلی و خارجی تبدیل شده است. به گونهای که از آن به نوعی شوک سیاسی و دیپلماتیک یاد میکنند. شوکآفرینی این پیشنهاد از آن جهت است که، اولاً، امریکا مهمترین دستاورد مذاکراتی خود با ایران پس از انقلاب اسلامی، یعنی برجام را نقض و لغو کرده است. ثانیاً، چندی پیش وزیر امور خارجه امریکا شروط 12 گانهای را برای توافق و مذاکره با ایران اعلام کرد که بیشتر یک تسلیمنامه بود. ثالثاً، ترامپ، پس از به اوج رسیدن تهدید متقابل ایران و امریکا پیشنهاد مذاکره را ارائه کرده است.
3- محافل رسمی و غیررسمی ایران برمبنای منطق مطلق انگاری همه یا هیچ دو واکنش کاملاً متضاد به پیشنهاد مذاکره ترامپ به ایران نشان دادند. گروهی از این پیشنهاد استقبال پرشور و بی قید و شرط کردند. به نظر آنان، ایران نیز باید بدون هیچ پیششرط و شروطی به این پیشنهاد پاسخ مثبت بدهد و بیدرنگ با ترامپ وارد مذاکره شود. گروه دیگر، برعکس، بهطور کلی و اساساً هرگونه مذاکره با ترامپ را رد کردند و آن را محال و ناممکن دانستند.
هریک از این دو گروه نیز برای دیدگاه ایجابی و سلبی خود منطق و دلایل موجهی ارائه میدهند.
4- اما به دور از هرگونه پیشداوری و به جای نفی یا قبول مطلق مذاکره با امریکا باید بررسی کرد که آیا مذاکره با ترامپ در شرایط فعلی با معیارها و اصول مذاکره دیپلماتیک معنادار و ثمربخش مطابقت دارد یا نه. مهمترین ویژگیها و اصول مذاکره ثمربخش را که میتوان مذاکره ایران و امریکا براساس آن ارزیابی کرد، اینگونه میتوان خلاصه کرد:
الف) تأمین منافع ملی: درخصوص منافع ملی و مذاکره چند نکته را باید مدنظر قرار داد. اول، منافع حیاتی مانند امنیت ملی قابل مذاکره نیستند. دوم، در مورد منافع غیرحیاتی نیز در صورتی میتوان مذاکره کرد که در مقابل منافعی به همان درجه اهمیت کسب کرد. سوم، در صورت تعارض منافع، منطقاً کسب منفعت مهمتر بر منفعت کماهمیتتر اولویت و تقدم دارد. چهارم، برپایه اصل مصلحت، دفع ضرر و شر ملی بر جلب منفعت تقدم و اولویت دارد.
ب) ماهیت برد - برد مذاکره و امکان منطقی منتفع شدن هر دو طرف: مذاکره ثمربخش منطقاً باید هدفمند باشد و صرف مذاکره برای مذاکره نباشد؛ به گونهای که طرفین برای تأمین اهداف و منافع مورد نظر خود وارد چانهزنی و بده و بستان بشوند. این هدف منطقی در صورتی تأمین میشود که اولاً، مذاکره متضمن باخت مطلق یک طرف و برد مطلق طرف دیگر نباشد؛ ثانیاً، و مهمتر از آن، برنده و بازنده مذاکره از پیش معین، مسلم و قطعی نباشد.
به بیان دیگر، یک طرف مذاکره نباید از پیش بازنده باشد. چون در این صورت دیگر مذاکره بیمعنی بوده و تسلیم سیاسی به شمار میرود. این نوع مذاکره اگرچه در ظاهر بدون پیششرط است ولی عملاً مشروط است و باید از آن پرهیز کرد.
ج) مذاکره ثمربخش باید از موضع قدرت باشد نه ضعف: ورود به مذاکره از موضع ضعف و یأس، عملاً به معنای از پیش بازنده بودن خود و از پیش برنده بودن طرف مقابل است. از این رو، برای تأمین اهداف مذاکره همواره باید با اقتدار وارد آن شد و پشتوانه قدرت برای دیپلماسی داشت. در غیر این صورت، منافع مذاکره نکردن به مراتب بیشتر از مذاکره کردن است. چون در یک چنین مذاکره یکسویهای طرف مقابل درصدد تحمیل خواستههایی برخواهد آمد که با ابزارهای دیگر نتوانسته است تأمین کند.
د) به رسمیت شناختن موجودیت طرف مقابل: عقلاً و منطقاً در صورتی دو طرف میتوانند مذاکره کنند که حق حیات و بقای یکدیگر را به رسمیت بشناسند. اگر هدف یکی از طرفین از مذاکره سلب حیات و نفی موجودیت طرف دیگر باشد یا دست کم تلقی طرف مقابل این باشد، مذاکره از پیش شکست خورده خواهد بود. بدیهی و طبیعی است که ورود به مذاکره از پیش شکست خورده عقلانی نیست. بویژه آنکه نتیجه یک چنین مذاکرهای تشدید و تصاعد منازعه بیش از پیش بین دو طرف خواهد بود.
ﻫ) به رسمیت شناختن منافع ملی بویژه منافع حیاتی، طرف مقابل با وجود اختلافات ایدئولوژیک، هویتی و منافع متعارض: معمولاً کشورها برای تأمین منافع متعارض با دیگری وارد مذاکره میشوند و به چانهزنی و بده و بستان میپردازند. از این رو، مذاکره دو طرف نباید متضمن نفی هویت، ایدئولوژی و منافع ملی و حیاتی طرف مقابل و تحمیل ایدئولوژی، هویت و منافع ملی خود باشد. چون این نوع مذاکره نیز عملاً دربردارنده پیششرطهای ضمنی است که مذاکره را بی ثمر و بیمعنی میکند.
تطبیق وضعیت مذاکره ایران و امریکا با این معیارها و اصول مذاکراتی مستلزم شکل گیری نوعی وفاق ملی و اجماع حاکمیتی حول آنهاست؛ چون چگونگی و تعریف و تعیین میزان انطباق هر یک از این اصول ممکن است مورد اختلاف نظر باشد. از این رو، امروز بیش از هر زمان دیگری انسجام داخلی و وحدت ملی برای مواجهه ایجابی یا سلبی با پیشنهاد مذاکره با امریکا ضروری و حیاتی است.
بهدنبال کدام دشمن؟
در سرمقاله شرق آمده است:
آب موجودی لطیف و حرفگوشکن است، بهراحتی تسلیم میشود و هرجا بخواهند برود، میرود و در داخل هر ظرفی خود را شبیه آن میکند. میگویند با صدای موسیقی آرایش مولکولهای آن تغییر مییابد. هیچ فعلوانفعال شیمیاییای بدون حضور آن عملی نیست و هیچ جانداری بدون آن حسب صراحت قرآن کریم زنده نیست که میفرماید: «و جعلنا من الماء کل شیء حی». آب رفیق شفیق و تسلیم آدمی است؛ رفیق خوب، بودنش مایه رحمت است، ولی نبودنش انسان را دچار خسران میکند.
اگر آب، این رفیق شفیق، همراهی کند، محبتش شامل حال ما میشود، اما اگر این رفیق شفیق همراهیمان نکند، آیا میتوانیم بی او باشیم؟ با رفیقانمان چه میکنیم؟ آیا فقط به سود خودمان از آنان سوءاستفاده میکنیم؟ اگر چنین شود و ما را ترک کند، چه باید بکنیم؟ انسان در طول تاریخ با خرد خود این رفیق شفیق را یافته و چنین است که با درک خردمندانه طبیعت و زندگی و حفر قنات به طول دهها کیلومتر، موفق به ایجاد نگینهای سبز در برهوتهای زرد شده و چنین گرانبار، عامل حیات موجودات را پاس داشته است، خردی که سهراب سپهری آن را «خرد شاعرانه انسانی» مینامد و میگوید «وقتی که خرد آب و روشنی، خرد شاعرانه انسان به خواب رفت». این «وقتی» هماکنون و همه زمانهایی است که خرد شاعرانه انسان به خواب میرود، زیرا به خود نگفتهایم، «یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین برنخورد» و ازآنجاکه «یادمان رفته» و «خرد شاعرانه انسان (ما)» به خواب رفته، توصیه سهراب که «آب را گل نکنیم» را از یاد بردهایم.
تغییر و تحولهای طبیعی، کموبیش حضور این دوست شفیق را کمرنگ کرده، اما اگر تدبیر دوستیابی و حفظ او را داشتیم، همچنان وفادار باقی میماند و چنین است که در آستانه بیوفایی و قهر دوستمان باشیم، دوستی که نبودش بهمثابه دشمنی است. دشمنی که حضورداشتن و حضورنداشتنش بهمثابه یک و صفر است و به قول رایانهشناسان یک موجود باینری است. منطق صفر و یک برای ما بسیار خطرناک است و چارهای نداریم که منطق صفر و یک را که به آن دچار هستیم، به منطق شبهفازی تبدیل کنیم، هرچند درک منطق فازی مشکل و پیروان آن باید از هوش و تلاش وافر بهرهمند باشند.
این را درک کنیم که ایرانیان با همین منطق فازی در دل کویر، باغستان ایجاد کردهاند، اگر آب باشد، آبادانی هست و اگر آب نباشد قحطی و بلا و خشکسالی. در منطق صفر و یک، آبادانی یک و قحطی و خشکسالی صفر است. وجودش دوستی مطلق است و نبودنش دشمنی مطلق. میتوانیم دشمنی او را با دیگر دشمنانمان مقایسه و نبود دشمنی او را تصور کنیم و با دیگر دشمنان و احتمالا دشمنی که امروز بیش از همیشه رخ نموده مقایسه کنیم و آنگاه دریابیم که اولویت مبارزه با کدام دشمن است. دشمن متظاهر امروز ما یعنی آمریکا و رئیسجمهور آن که در سایه او سیاستهای جاری صهیونیسم و وهابیسم جا خوش کردهاند، حسب بیان مقام معظم رهبری، کارگزار «بیانیه استقلال آمریکا» است.
هرچند شخصیت رؤسای جمهور آمریکا در ادوار مختلف متفاوت بوده و برخی «باز» و برخی «باز –کبوتر» بودهاند. ریگان، بوش، ترامپ و اذناب آنان مثلا «باز» بودهاند. یادمان نرفته که «واین برگر»، وزیر دفاع اسبق آمریکا، میگفت ریشه ملت ایران را باید برکند و بوش پسر هم ایران را محور شرارت نامید. هرچند کلینتون، کارتر و اوباما مثل آن سه به ظاهر خشن نبودند، اما برای همه آنها سرخپوست خوب سرخپوست مرده است و نظرشان فقط سرخپوستهای آمریکا نبود که دیگر ملتها را هم سرخپوست میدیدند. با همه اینها و با همه دشمنیهای پیدا و پنهانشان ملت ما همچنان زنده است. ملت ما ریشه در یک تمدن بزرگ و کهنسال و یک اندیشه متعال توحیدی دارد. چنان که عمل وحشیانه آمریکا علیه ملت ژاپن در هیروشیما در انتقام از «پرل هاربر» یعنی بزرگترین لطمهای که به آمریکا وارد شده، نتوانست ملت ژاپن را نابود کند و امروز ملت ژاپن در اوج توانایی تکنولوژیک در دنیا ایستاده است.
دشمنی آمریکا و دیگر دشمنان ما عارضی است و با آن میتوان مقابله کرد و در این دشمنی منطق صفر و یک حاکم نیست. حتی بر فرض آنکه آمریکا خباثت به خرج دهد و به حمله نظامی متوسل شود، به قول امام (ره) اگر روی زمین بیایند میتوان تکلیفشان را روشن کرد و اگر فقط مانند ترسوها از دور عمل کنند، حرکتشان تنها ایذایی بوده و قابل رفع است. این دشمن اگر قابل پیشگیری نباشد، قابل مقاومت است.
بهتر نیست دنبال دشمنی بگردیم که قابل مقاومت نیست؟آن رفیق شفیقی که بودنش آبادانی است و نبودش مرگ و نیستی را باید به درستی درک کرد. دشمنشناسی خود از بزرگترین موهبتهاست. همانطور که دشمنی آمریکا دشمنی مطلقی میتواند نباشد، دشمنی مطلق نبود یا کمبود آب را نیز میتوان به دشمن غیرمطلق تبدیل کرد، چه اگر چنین نکنیم، فرمایش قرآن کریم را نادیده گرفتهایم که فرموده از آب همه موجودات را حیات بخشیدیم، پس نبود آب موجب نبود حیات و مرگ خواهد بود.
مجمل بگویم؛ هنوز مسئولان ایران نبود حیات و آینده تیره و تار به خاطر کمبود یا فقدان آب را حس نکردهاند والا امروز بسیج واقعی در سطح کشور برای رفع این مشکل شکل گرفته بود. این بهانه جدید هم پذیرفتنی نیست که حال با آمریکا ستیز درگرفته و کار باید به بعد واگذار شود زیرا ممکن است بعدا بسیار دیر شود. اما چرا دشمنی با آب، از دشمنی مانند آمریکا مهمتر است. کافی است به هشدار اخیر وزارت کشور درخصوص مهاجرت مردم به سمت شمال کشور دقت کنیم. کافی است بدانیم اگر دریاچه ارومیه خشک شود، کل کشاورزی منطقههای محدوده دریاچه ارومیه و کرج به دلیل توفانهای نمکی خشک شده و مردم آن رنجور و بیمار و مهاجر میشوند و کل کشاورزی منطقه از پای میافتد. کافی است به خوزستان که دارد به شورستان تبدیل میشود، نگاه کنیم که چگونه آب، رفیق شفیق، به دشمن تبدیل شده است و بهترین منطقه کشاورزی را از حیز انتفاع میاندازد. مهاجرت یعنی خالیشدن منطقهای از سکنه و آمادهشدن برای جانشینی دشمنان، مهاجرت یعنی تراکم غیرمعمول از طوایف گوناگون و آمادهشدن هستههای متضاد برای درگیری قومی. مهاجرت یعنی حاشیهنشینی و آمادگی برای بروز ناهنجاریها. وقتی چاهها شور یا خشک شود، باغها به مزارع چوب خشکیده تبدیل میشود، زمینها نشست میکند و فرو میرود و حتی کشت دیم در آن اتفاق نمیافتد. تولید کارخانجات کاهش مییابد. علاوه بر کشاورزی صنایع وابسته به کشاورزی و صنایع غذایی متوقف میشود.
حتی در شهرها کمبود آب، جیرهبندی همراه با اشاعه بیماریها رخ میدهد. این پدیدهها نوبتی و پشت سر هم نیستند بلکه با هم و هماهنگ عمل کرده و یک سونامی که چندان دور نیست در کشور ایجاد میکنند. تراکم جمعیت شهری و حاشیهای، کمبود مواد غذایی، مشکلات بهداشتی، درگیریهای مردم با یکدیگر و با هیئت حاکمه و بسیاری امور دیگر با هم اتفاق میافتد و بیخیالی کنونی ناگهان به یک اندوه عظیم و نابسامانی مخرب تبدیل میشود. آیا راه چارهای هست؟ مشکل آنجاست که به آموزههای قرآنی توجه نمیشود. مگر در قرآن نیامده که اسراف نکنید. اسراف را میتوان مطابق شرایط تعریف کرد، از تدبیر حضرت یوسف(ع) الگو گرفت و فکر آینده را در جامعه پیاده کرد. برای هر مورد منابع آبی اندیشه و فکر داشت.
اگر آب سدهای کرج و لتیان و طالقان و لار به تهران آورده و مصرف میشود، منهای آنچه تبخیر میشود، میتوان با تصفیه فاضلاب حجم بسیار زیادی آب در اختیار داشت. طرح فاضلاب تهران سالهاست که در حال اجراست و معلوم نیست چه موقع به ثمر مینشیند. برای جلوگیری از سونامی، باید کشاورزی هر منطقه را به کشت پربازده اختصاص داد. همه اینها سرمایه و تدبیر میخواهد؛ در میان سخنان مدیران کشور و صاحبمنصبان بسیار بسیار کم این موضوع را میتوان یافت. اگر حرفی است از منتقدان و دلسوزان است و نه مقامات رسمی.
شاید میخواهند خواب مردم آشفته نشود و شاید هم دل به طرحهایی مانند استخراج آبهای عمیق دادهاند. اگر هم آن آبها پیدا شود، باز برای آبادانی و بقای روستاها و شهرهای کوچک باید با منطق فازی با آن روبهرو شویم. هرچند این بیشتر به سراب میماند و دل به آن خوش کردهایم. دوست شفیق ما به دلیل بیوفایی و رفتار ناصحیح ما، ناپدید شده است. گویند حضرت عزرائیل بر فردی فرود آمد و طلب جانش را کرد؛ آن فرد متعجبانه گفت چرا نابهنگام، خوب بود نشانههایی میفرستادی، نه آنکه ناگهانی جانم را بستانی. حضرت عزرائیل فرمود پدرت، مادرت، برادرت و دوستانت را بردم. دندانهایت ریخته، موی سرت سپید شده، ناتوان شدهای، آیا اینها نشانه نیست؟ حکایت ما هم حکایت حضرت ملکالموت و آن مرد غافل است.
سراب توسعهگرایی وابسته
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
شنیدن واژههای «توسعهیافته»، «درحالتوسعه» و «توسعهنیافته» همه ما را به یاد ادبیات متعارف و رایج «توسعه» میاندازد. این واژگان در واقع نوعی تقسیمبندی جهتدار از عالم را ارائه میدهد که در ضمن خود القا میکند کشوری توسعهیافته به شمار میرود که دارای فرهنگ، آداب، رفتار و جهتگیری سیاسی با مختصات غربی باشد. بر این اساس درحالتوسعه یعنی کشوری که در حال غربی شدن است و توسعهنیافته یعنی کشوری که در مسیر غربی شدن قرار ندارد. ملاک این تقسیمبندی نه برخورداری از دانش و فناوری پیشرفته، بلکه برخورداری از فرهنگ و ارزشهای غربی و حرکت در مسیر کسب آنها است. در این راستا، ایده توأم بودن فرهنگ و فناوری را مطرح نمودند. مدعای این ایده این بود که یا باید فناوری را با فرهنگ پذیرفت یا هر دو را رد کرد و، چون فناوری از غرب میآید، باید فرهنگ هم از غرب بیاید.
اساس این الگوی توسعه را میتوان «برونزایی» آن دانست. بهروشنی پیداست که نسبت چنین تفکری با انقلاب اسلامی بهعنوان احیابخش اعتمادبهنفس ملی و استقلالطلبی ملتها در مقابل استکبار و سلطه چیست؟ اما برای رد یا تأیید چنین مدلی، حتی میتوان با روش «پوزیتیویستی» (اثباتگرایانه و تجربهگرایانه) نیز بهره جست. برای کشف درست یا نادرست بودن مدل توسعه برونزا میتوان برخی تجربههای تاریخی دیگر کشورهای دنیا را موردبررسی قرار داد. یکی از بهترین نمونهها برای مطالعه، کشورهای امریکای لاتین هستند که زمانی آزمایشگاه مدلهای توسعه به شمار میآمدند. مدل توسعه این کشورها که نمونه بارزی از توسعه برونزا بود، «توسعه وابسته» نامیده شده است.
از جمله آسیبهای توسعه در این کشورها، تکیه بیشازاندازه بر سرمایهگذاری خارجی بوده است. استقراض خارجی کشورهای امریکای لاتین نظیر آرژانتین، برزیل، پرو، اکوادور و مکزیک در دهههای 70 و 80 میلادی این کشورها را با بحران بدهیها مواجه کرد و این بحران زمانی تشدید شد که کشورهای وامدهنده، نرخ بهره وامها را شناور اعلام کردند و این سبب افزایش فشار بر این کشورها شده است. حجم بدهی برخی از این کشورها گاه بیش از کل ارزش تولید ناخالص داخلی یا بیش از پنج برابر کل ارزش صادراتی سالانه این کشورها را تشکیل میداد. میزان استقراض خارجی کشورهای امریکای لاتین و عدم توان بازپرداخت آنها به نحوی بود که برزیل و مکزیک در دهه 90 میلادی مقروضترین کشورهای جهان محسوب میشدند. بنابراین باید گفت: سرمایهگذاری خارجی و دریافت وام از کشورهای قدرتمند، در بلندمدت از یکسو سبب آسیبپذیر شدن اقتصاد این کشورها در برابر تکانههای اقتصادی کشورهای سرمایهگذار و از سوی دیگر سبب نفوذ هرچه بیشتر کشورهای سرمایهگذار در کشورهای این منطقه شده است. بهعلاوه اینکه این سرمایهگذاریهای خارجی علاوه بر بحران بدهیها، تورمهایی بیش از 300 درصد در آرژانتین و بیش از 200 درصد در برزیل و تورمهایی کمتر از این را در دیگر کشورهای منطقه در برخی مقاطع زمانی در پی داشته است.
اکنون کشورهای امریکای لاتین با وجود ظرفیتهای عظیم منابع طبیعی، معدنی و کشاورزی و بهرغم موقعیت مهم ژئوپلیتیکی و با وجود همه تلاشهایی که برای توسعه رخ داده است، هنوز نتوانستهاند در زمره کشورهای توسعهیافته قرار گیرند و دلایل این عدم توسعهیافتگی را بیش از هر چیز باید در وابستگی اقتصاد این کشورها به سرمایهگذاریهای خارجی، بدهیهای سنگین، عدم تکیه بر ظرفیتهای توسعه درونزا و پایدار، خامفروشی مواد اولیه و... دانست. باید اشاره کرد که اجرای مدل توسعه برونزا در این کشورها نهتنها استقلال این کشورها را تقویت نکرد، بلکه وابستگی به قدرتهایی همچون امریکا را در این کشورها تشدید نمود.
علاوهبر تجربههای ناموفق جهانی، تجربههایی در کشور خودمان هم وجود دارد که بیانگر ناکارآمدی و پیامدهای توسعه برونزا است که از مهمترین این تجربهها مدل توسعه دوره پهلوی دوم است. توسعه در دهه 40 و 50 شمسی با تأکید بر اصلاحات ارضی، با فشار امریکا جهت قرار دادن کشور در جبهه لیبرالیسم برای مبارزه با نفوذ کمونیسم به اجرا درآمد و پیشبینی میشد اصلاح برخی امور اقتصادی، منجر به کاهش فقر، فاصله طبقاتی و وابستگی به غرب شود، اما در واقع اتخاذ این سیاست در دهههای 40 و 50، نهتنها باعث پیشرفت کشور نشد، بلکه در درازمدت منجر به فقر، تخریب کشاورزی، افزایش مهاجرت روستاییان به شهرها و وابستگی صنعتی و فناورانه به غرب شد. وابستگی توسعه دوره پهلوی به غرب تا حدی بود که بدون کمک غرب تداوم این توسعه عملاً امکانپذیر نبود. بسیاری از کارخانههایی که با هدف توسعه و افزایش تولید توسط کشورهای خارجی احداث شدند، نهتنها اهداف از پیشتعیینشده را محقق نکردند، بلکه بهدلیل بومینبودن بسیاری از تجهیزات و نیروی کار آن، عملاً تعطیل شدند یا بیفایده باقی ماندند.
علاوه بر طرحهای اقتصادی، برنامههای توسعه عمرانی نیز وضعیت بهتری نداشت. برنامههای توسعه که اولینبار به پیشنهاد امریکا تنظیم شدند نیز بر پایه طرحها و کمکهای این کشور و سایر کشورهای غربی به اجرا درآمدند. اما در نهایت، فقدان برنامه اقتصادی منسجم و مبتنیبر منافع مردم، تعارضات و چندگانگی در برنامهریزیها، پایین نگهداشتن سطح قیمت محصولات کشاورزی به نفع محصولات وارداتی و... سبب شد تا علاوه بر کاهش سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص ملی و اتکای بیشازحد به خارج، سایر بخشها از جمله بخش صنعت نیز وابسته به غرب شوند. توسعه صنعتی هم به لحاظ سرمایه، فناوری، مدیریت و فرآورده تا حد زیادی به مشارکت خارجیان وابسته بود. صنایع کلیدی اتومبیل و لوازم برقی اساساً صنایع «آچاری» بودند؛ یعنی اکثر قطعات و اجزا را از خارج میآوردند و در داخل کار چندانی جز رویهم سوار کردن قطعات و افزودن قطعات ناچیز صورت نمیگرفت.
در کنار این تجربه تلخ، تجربه دیگری که در تاریخ ایران برای توسعه برونزا در اختیار است، تجربه پیادهسازی سیاست تعدیل به تجویز صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی در دوره سازندگی است. این اقدام نهتنها با مختصات اقتصادی - اجتماعی ایران متناسب نبود، بلکه عملاً موجی از تشدید شکافهای اجتماعی و نابسامانی اقتصادی را به دنبال داشت. همچنین در دوره سازندگی و اصلاحات تلاش زیادی برای جذب سرمایهگذاری خارجی و حضور شرکتهای چندملیتی در بخشهای مختلفی همچون نفت و گاز و خودرو رخ داد؛ با این استدلال که با حضور این شرکتها و درگیر شدن سرمایه آنها در کشور ما، منافع اقتصادی غرب ایجاب میکند تحریمها کاهشیافته و به گسترش روابط اقتصادی با ایران روی آورد، اما تجربه نشان داد که این شرکتها و سرمایهگذاریها «شرکای نیمهراه» بودند و با تغییر سیاست غرب، همهچیز را نیمهکاره رها کرده و رفتند.
اما از همه این تجربهها ملموستر، روندی است که طی پنج سال گذشته در کشور ما تجربه شد. پنج سال پیش در چنین ایامی دولتی بر سرکار آمد که شعار «توسعه تعاملگرا» را سر میداد و وعده چرخیدن همزمان سانتریفیوژها و اقتصاد را به مردم داد. ثمره این رویکرد در «برجام» تبلور یافت که اکنون همه مردم گوارا یا معیوب بودن این میوه را در سر سفره خود کاملاً حس میکنند. این تجربههای تاریخی، بهخوبی نشان میدهد که تکیه به غرب برای پیشرفت به نام «توسعهگرایی» چه بر سر اقتصاد، صنعت و کشاورزی یک کشور میآورد و در نهایت نیز آوردههای آن برای کیست؟ آیا چشم بستن بر این واقعیتهای تاریخی و تجارب تلخ امکانپذیر است؟ اگر کسی چشم بر این حقایق ببندد و دست التماس به بیگانه ببرد، چه درباره او میتوان گفت؟